سرزمین اشک ها
سرزمین
اشک ها
چشم هایم برای گریستن بهانه می خواهند
چشم هایم خوب می دانند رسم رفاقت را
چراکه هر عضوی به درد آید چشم هایم بی اختیار بارانی می شوند .
گوشه ای از خاک پاک میهنم وادی اشک ها شده است.
اشک هایی که همچون مروارید نوازشگر صورت کودکان پاکی است که در فراغ عزیزانشان آرزوهایشان را بر باد رفته می بینند .
اشک هایی که صدای هق هق مردان سرزمینم را از فرسنگ ها فاصله برایم معنا می کنند که در پس این اشک ها چه دردها و ناله هایی نهفته است .
اشک های ناتمامی که ناله های مادران را به دست باد سپرده تا همنوا با طبیعت درد ها و آلام خود را با طبیعت بیکران الهی تقسیم کنند .
اشک ها بی قرارند چرا که اینجا یک زندگی زیر آوار مدفون شده است .
یک زندگی که الفبای بودنش را دستان پینه بسته مردان سختکوش و غیرتمند و چشمان منتظر زنان نجیب و باصداقتی هجی می کرد که با هم پیمان ازلی بسته بودند .
یک زندگی که الفبای بودنش را دخترکان معصومی رقم می زدند که هر روز با کیف و کتابی که سرشار از عشق و امید به دانایی بود کوچه پس کوچه های روستا را زیر گام های خود معطر می کردند .
اشک ها بی قرارند چرا که نوعروسی در غم ازدست دان همسفر همیشه هایش و دامادی در غم از دست دادن کلبه عشقش و همنفس زندگیش سر در گریبان فرو برده است .
اینجا یک زندگی زیر آوار مدفون شده است.
یک زندگی سرشار از عطر بابونه ها ، آویشن ها و عطر اقاقیا و میخک هایی که بر گردن دختران روستا حال و هوایی دیگر داشت .
یک زندگی که با بوی کاه و گل روستا زندگی را معنایی دیگر بخشیده بود .
اینجا یک زندگی زیر آوار مدفون شده است و عروسک های کودکان زلزله تنها مانده اند.
اینجا یک زندگی زیر آوار مدفون شده است .....
و چه زیبا نوشته بودند همشهریانم در شیشه عقب خودروهایشان:
آذربایجان باشون ساغ اولسون
عکس ها در ادامه مطلب