نقش رسانه در امنیت جامعه

 امروزه صاحبنظران علوم ارتباطات با اذعان به توانايي شگرف رسانه هاي جمعي در شکل دهي افکار، نگرش ها و رفتار افراد بر اين باورند که وسائل ارتباط جمعي قادرند با کارکردهاي منفي و تخطي از اخلاق رسانه اي، سلامت فکري و اخلاقي آحاد جامعه را تهديد کنند و الگوهاي نابهنجار رفتاري را در جامعه تثبيت نمايند و از سوي ديگر مي توانند با توجه به کارايي و توان رسانه ها، نرخ وقوع انحرافات اجتماعي را کاهش دهند از اين رو مي توان گفت رسانه ها در پسشگيري از وقوع جرم نقش موثري دارند..
ايفاي نقش اساسي در ايجاد نظم و امنيت عمومي‌ چنان چه گفته شد يكي از كاركردهاي مثبت و بسيار مهم رسانه‌ها همانا ايفاي نقش در ايجاد نظم و امنيت عمومي ‌است. امنيت عمومي ‌مقوله‌اي مبتني بر وفاق، همبستگي و مشاركت مردمي‌ است كه بر اثر افزايش فرهنگ و قدرت مفاهمه جامعه به وجود مي‌آيد. از اين رو، رسانه‌هاي جمعي مي‌توانند عامل قوام و استمرار آن باشند. در حقيقت رسانه‌ها براي سوق دادن سياست‌هاي امنيتي انتظامي ‌به سمت مردم و طراحي يك نظام امنيتي مشاركتي با حضور فعال همه اقشار و گروه‌هاي مردمي ‌نقش اساسي دارند.
بروز و بسط خشونت و ناامني
برخي پژوهشگران بر اين عقيده‌اند كه رسانه‌‌ها موجبات بروز و توسعه خشونت را فراهم آورده و جهاني خشن، ناامن و پرمخاطره را تكوين بخشيده‌اند. آنچه آشكار است اين كه رسانه‌ها همان طور كه در ايجاد مشاركت و امنيت نقش ايفا مي‌كنند امكان دارد كه با تنزل قدرت انتخاب مخاطبان و تضعيف روند نهادي شدن ارزش‌هاي اجتماعي و انتقال تصورها و انگاره‌هاي ازهم‌گسيخته، افراد جامعه را دچار تعارض‌ها و چندگانگي‌هاي فرهنگي و اجتماعي كرده وفاق، مشاركت و همدلي را به نفاق، جدايي و خشم و خصومت تبديل كنند. در چنين شرايطي تنش، تعارض و خشونت پديدار مي‌شوند و هنجارها و ارزش‌هاي پسنديده جامعه رنگ مي‌بازند.
دگرگوني ارزش‌هارسانه‌ها بويژه رسانه‌هاي ديداري با توليد و نشر برنامه‌هاي جنايي در واقع موجب دگرگوني ارزش‌ها مي‌شوند تا آنجا كه جرم و جنايت براي بينندگان بخصوص جوانان و نوجوانان ارزش مثبت تلقي مي‌شود
انتقال شگردهاي جرم و جنايت
امروزه رسانه‌ها با توليد انبوه فيلم‌هاي جنايي و نشر وسيع اخبار جرم و جنايت، خشونت و ناامني سبب انتقال تجارب و فنون و به عبارت بهتر شگردهاي جنايي به كل مردم مي‌شوند. بر اين اساس شايد بتوان گفت كه رسانه‌ها به نوعي به طور مستقيم خودآگاه يا غيرمستقيم و غيرعمد در ايجاد خشونت، جرم و جنايت و انحرافات اجتماعي و... دخيل هستند.
مجتبي سلطاني کارشناس ارتباطات رسانه‌ها را مهم‌ترين ابزار نظارتي جامعه برشمرد و اظهار داشت: رسانه‌ها ميتوانند با مسئوليتي كه بر عهده دارند جوانان و نوجوانان را در اجراي طرح ار تقاي امنيت اجتماعي تشويق كنند .
وي افزود: از آنجا كه رسالت رسانه‌ها ارتقاي معلومات عمومي افراد و آموزش همگاني است بنابراين اگر اين رسالت به‌ طور صحيح انجام شود ميتواند در امنيت يك جامعه تأثيرگذار باشد.
سلطاني درمان بسياري از آسيب‌هاي اجتماعي و پيشگيري از آن را از طريق انجام خدمات رساني صادقانه به مردم دانست و خاطرنشان كرد: براي تحقق اين هدف مهم مشاركت گسترده رسانه‌ها لازم است .
وي افزود:از آنجا كه بيشتر آسيب‌هاي اجتماعي ريشه فرهنگي دارد بنابراين براي ايجاد امنيت پايدار در جامعه همكاري همه افراد و نهادهاي فرهنگي لازم است و از سوي ديگر  تامين امنيت بدون مشاركت مردم امكان‌پذير نيست و رسانه‌ها بايد وظايف مردم در برقراري امنيت را تبيين كنند .
سلطاني تعامل بيش از پيش رسانه‌ها با نيروي انتظامي در پيشبرد اهداف انتظامي اين نهاد را موثردانست .
دستيابي به کمال در سايه امنيت ميسر استفريبا شايگان استاد دانشگاه علوم انتظامي تهران نيز مي گويد: رشد و شکوفايي انسان و بروز همه استعدادهاي نهفته در نهاد بشري و در نتيجه دستيابي به کمال مختارانه و شايسته انساني با توجه به نظرگاه ديني در سايه امنيت ميسر است .
وي افزود: يکي از اين نهادهاي مهم و تاثيرگذار در برقراري امنيت، رسانه‌هاي جمعي هستند. يکي از دلايل اين امر مهم تأثير رسانه‌ها بر افکار عمومي است که بدون جلب رضايت آنان امکان برقراري امنيت جامعه براي دولت‌ها بسيار دشوار و ناممکن است.
وي يادآور شد: براساس مطالعات نظري از ديدگاه ايجابي، رسانه‌ها با اقداماتي چون کمک به مهار بحرانهاي اجتماعي، تلاش براي حاکميت آرامش در جامعه، اطلاع‌رساني و آگاهي‌بخشي در خصوص پيشگيري از ناهنجاري‌ها و انحرافات اجتماعي به افزايش امنيت اجتماعي کمک مي کنند.
نقش رسانه ها به منظور ترغيب مردم براي همکاري با ارگان ها وسازمان هاي امنيتيبدون شك ارگان‌ها و سازمان‌هاي امنيتي و انتظامي ‌كشور نيازمند جلب اعتماد و مشاركت مردم در تحقق برنامه‌ها و اهداف خود هستند كه نقش رسانه‌‌ها در اين زمينه بسيار مهم و موثر است. امروز جرم، جنايت، بدحجابي و بي‌عفتي و انواع بزهكاري در كنار معضلات ديگر اجتماعي به يكي از منابع گسترش و توسعه احساس ناامني در جامعه تبديل شده تا جايي كه اعمال كيفري، زندان و حبس‌هاي طولاني و خيلي از برنامه‌ها و سرمايه‌گذاري‌هاي سنگين در اين زمينه نتايج مطلوبي به همراه نداشته است.
همه متفكران عرصه جامعه‌شناسي و ارتباطات و نيز مديران امنيتي و انتظامي ‌و سياسي كشور مي‌دانند يكي از ابزار‌هاي مهم و تاثيرگذار براي افزايش احساس امنيت استفاده از رسانه‌ها و كارويژه‌هاي مثبت آن است و بدون رسانه ‌هاي مفيد و متعهد مشاركت و مساعدت كه نقش بسيار اساسي در موفقيت دولت، پليس و دستگاه‌هاي قضايي
به اميد روزي که گردانندگان رسانه ها و سازمان‌هاي امنيتي و انتظامي ‌كشور در تعاملي مناسب و دوسويه در برقراري امنيت اجتماعي بيش لز پيش موفق باشند .

تاثیر رسانه بر افکار عمومی


رسانه ها با تحولاتي که در جنبه هاي مختلف ، از بعد فن آوري های تجهيزاتي و حجم و روش داشته اند به عنوان حاملان و منتقل کنندگان پيام مي توانند ،در ساخت فرهنگ عمومي باورها و افکار عمومي موثر باشند،آنها بدون در نظر گرفتن مرزهاي جغرافيايي، عقيدتي و فرهنگي امکان حضور در همه نقاط جغرافيايي را پيدا کردند.
 
 
در مورد تاثیر رسانه های گروهی بر زندگی فردی و اجتماعی انسان ها به طور عمده سه نظریه ی جامعه شناختی وجود دارد که میتوان گفت گروهی بر این باورند که میزان تاثیر گذاری رسانه بر زندگی انسان نامحدود است، گروهی دیگر، کارکرد رسانه های گروهی را بی تاثیر می دانند،عده ای نیز که معتقدند تاثیر رسانه های گروهی مشروط است و میزان تاثیر گذاری و ارزیابی  شرایط محیطی  محدوده آنها.

 

نکته قابل توجه اینکه، فرایند ارتباطات از راه دور و استفاده از ماهواره و دیگر رسانه های گروهی برای پخش امواج در سطح گسترده، شمشیری است دو لبه که می تواند پی آمدهای مثبت و منفی را به دنبال داشته باشد. الگوگزینی نوجوانان و جوانان از رسانه های تصویری در دهه های اخیر توجه پژوهش گران روان شناسی را به خود جلب کرده است. طبق آمار،حدود 35 درصد نوجوانان و جوانان به تلویزیون ماهواره ای دسترسی داشتند و روزانه بین 2 تا 3 ساعت برنامه های این تلویزیون را تماشا می کردند. بالاترین میزان بهره مندی، روزانه 5/4 ساعت و پایین ترین آن روزانه 1 ساعت برآورد شده است.

 

طبق آمار، 73 درصد از جوانان مراکز استان ها به راحتی به ماهواره دسترسی دارند. جوانان تهرانی در استفاده از ماهواره رتبه نخست را دارند و پس از آن، جوانان شهرها و روستاهای چهارمحال و بختیاری و آذربایجان، رتبه های بعدی را کسب کرده اند و قم، خوزستان، سیستان و بلوچستان، یزد، خراسان و اردبیل در رتبه های بعدی کاربران ماهواره قرار می گیرند.

 

اين بحث مورد قبول و پذيرش همه دست اندرکاران امر فرهنگ می باشد. اما اينکه در فضا و شرايط حاضر چگونه از اين امر مي توان در جهت فرهنگ عمومي، مورد قبول و منطبق با اهداف و سياست هاي تعيين شده يک نظام سیاسی  با رویکرد و نگاهی دینی، موثر واقع شویم و از آن بتوانيم بهره برداري خوبي داشته باشيم موضوعي است که در این برنامه  به آن می پردازیم .

 

سناریوی  تحریک افکار عمومی ملت های مختلف، بر علیه دولت هایی که غرب به سرکردگی آمریکا هر کدام را به یک دلیلی همسو با سیاست های خود نمی پندارد با عنوان ابزاری در جهت تغییر حاکمیت این کشورها مورد بهره برداری رسانه ایی قرار می دهد،در حالیکه در اکثر کشورهای منطقه ،ملتهای مسلمان بر علیه حاکمان دست نشانده آمریکایی قیام کرده اند اما افکار عمومی دنیا شاهد این است که رسانه های غربی در ابتدا با سانسور خبری و در ادامه با تغییر و تحریف ماهیت این قیام ها خبرهای کذب و  به دور از واقیعت را نشان میدهند، به عنوان مثال در ایران شاهد  این بودیم که همین رسانه، پروژه کودتای رنگی را در سال 88 کلید زدند ،البته برخی کارشناسان مسائل سیاسی معتقدند ، به دلیل تفاوت ماهیتی نظام جمهوری اسلامی با کشورهایی همچون چکسلواکی، صربستان،گرجستان، اوکراین و قرقیزستان که انقلاب های رنگی در این کشورها نیز اتفاق افتاد، که این کودتا نه تنها به نتیجه ای نرسید بلکه ضمینه ای برای افزایش اعتماد افکار عمومی به کارآمدی مدل مردم سالاری دینی در کشور گردید اما از نظر یه تحقیق در خصوص نقش رسانه ها بد نیست نگاهی گذرا به این وقایع داشته باشیم: ، که رسانه های همسو با آمریکا  و انگلیس انتخابات  پر شور سال 88  را باطل  و ناسالم دانستند و به تشویش اذهان عمومی پرداختند .

 

افسردگی در جامعه رو به رشد است

بررسی های اجتماعی و روانشناسی سطح افسردگی را در جامعه ایران بالا ارزیابی می کنند. برخی مطالعات تا ۸۰ درصد افسردگی را گزارش کرده اند. وضعیت تفریحات، ساختارهای اجتماعی و سیاسی  از عوامل تعیین کننده این میزان افسردگی در جامعه است.

تشخیص و قضاوت در باره این وضعیت جامعه چندان مشکل نیست. مقایسه سطح نشاط و روحیه مردم ما با سایر جوامع برای کسانی که به کشورهای مختلف مسافرت کرده اند، چنین ادعایی را براحتی تایید می کند.

البته سطح توسعه یافتگی جوامع و تاثیر آن بر سهم هزینه تفریحات و گردشگری در این زمینه تعیین کننده است. اما ویژگی های فرهنگی، ساختارهای سیاسی و اجتماعی نیز در این زمینه تاثیر می گذارند.

در شرایط کنونی و با شرایط ایجاد شده برای بنزین از سویی و ساختار مشکل دار حمل و نقل شهری و بین شهری به نظر می رسد وضعیت افسردگی در جامعه حادتر و شدیدتر خواهد شد.

در نتیجه محدودیت تامین بنزین امکان رفتن به تفریحات در طول روز و یا در تعطیلات کاهش خواهد یافت. و به طور جدی میزان تفریحات و گردش گری و هزینه های مربوطه در جامعه مجددا کاهش خواهد یافت و سطح افسردگی جامعه نیز افزایش خواهد یافت.

می توان نتیجه گرفت با اوضاع کنونی جامعه می توان شاهد افزایش سطح افسردگی در جامعه بود. حال ایا هزینه افزایش افسردگی در جامعه و تبعات بهداشتی و سلامتی آن را در برنامه ریزی های کشور لحاظ شده است؟؟؟!!!!

اگر هفته ای سه روز بخواهید خود یا هر یک از اعضای خانواده را به باشگاه ورزشی ببرید چگونه امکان پذیر است؟

بخواهید روزهای تعطیلی هفته را به یک مسافرت یک روزه یا دوروزه بروید چگونه می روید؟

نقش زنان در زندگي سياسي

پژوهش هاي موجود حاکي از اين است که برابري سياسي زنان با مردان در جوامع امروزي بيشتر جنبه حقوقي دارد تا واقعي. موانع گوناگوني بر سر راه مشارکت سياسي زنان وجود دارد. جنبش  سياسي زنان وقتي به معناي واقعي کلمه ظاهر مي شود که خودجوش، رقابت آميز، گروهي، سازمان يافته و مبتني بر ايدئولوژي مناسب و خاص جنبش زنان شود. در صورتي که مشارکت زنان در زندگي سياسي به تحريک گروه هاي اجتماعي ديگر (به ويژه به خواست مردان) صورت گيرد، غيررقابتي باشد يعني براي تاييد مواضع قدرت مستقر انجام شود، فردي و پراکنده باشد، يعني به صورت جنبش گروهي و سازماندهي جمعي صورت نگيرد و به ويژه اگر بر وفق علا يق و اخلا قيات مردانه ظاهر شود يعني  مبتني بر «ايدئولوژي کاذب» مردانه باشد، به معناي واقعي کلمه مشارکت سياسي زنان نخواهد بود. رفع موانع حقوقي و نوسازي اجتماعي تدريجي ضرورتا موجب گسترش مشارکت زنان در زندگي سياسي نمي گردد. چنانکه در جوامع غربي نيز رفع اين موانع زمينه مشارکت سياسي زنان را گسترش نداده است. اين واقعيت موجب رواج برخي نظريات درخصوص حدود توانايي مشارکت زنان در زندگي  سياسي گرديده است مبني بر اينکه «طبع» زنان با سياست به معني قدرت و خشونت الفتي ندارند. در واقع در نگرش هاي ليبرالي نسبت به مشارکت زنان در زندگي سياسي تاکيد مي شود که زنان بايد خودشان را با واقعيت زندگي سياسي سازش دهند و خصال «مردانه» لا زم را کسب کنند. از سوي ديگر در نظريات سوسياليستي و فمينيستي ضمن پذيرش عدم الفت طبع زنان با واقعيت قدرت به معناي رايج در جوامع مدرن صنعتي تاکيد مي شود که راه حل نه تغيير در خصلت زنان بلکه تغيير در ساخت قدرت و مالکيت است: دولت و سياست پديده اي مردسالا رانه است و تنها با تغيير در ساخت قدرت مي توان زنان را از لحاظ سياسي فعال ساخت وگرنه مشارکت زنان در زندگي سياسي به مفهوم فردي رايج آن در حقيقت به معناي «زن زدايي» است.
به طور کلي دو گرايش عمده در جنبش زنان وجود داشته است. يکي گرايش ليبرالي که هدف آن افزايش مشارکت زنان در درون نظام سياسي مستقر بوده است و ديگري گرايش سوسياليستي که تغيير در نظام سياسي - اقتصادي موجود را شرط رهايي زنان مي داند.

پيشينه تاريخي

 سابقه جنبش سياسي زنان و انديشه هاي مربوط به آن را بايد از انقلا ب فرانسه به بعد پيگيري کرد.
المپ دوگوژ نويسنده فرانسوي در 1789 در اعلا ميه حقوق زن و شهروند اعلا م داشت: «همچنان که زنان حق دارند که بالا ي چوبه دار بروند به همين سان نيز حق دارند که بالا ي سکوي خطابه بروند!» در طي انقلا ب فرانسه زنان به تشکيل باشگاه هاي انقلا بي پرداختند. در سال 1792 نويسنده انگليسي به نام ماري ولستونکرافت با نوشتن رساله حمايت از حقوق زن توجه افکار عمومي را به موقعيت سياسي زنان جلب کرد. در عصر روشنگري متفکراني مانند کندورسه و ديدرو از حقوق زنان دفاع کردند. طي انقلا ب فرانسه، هواداران آزادي زنان طي اعتراض نامه اي به مجلس ملي چنين نوشتند: «شما همه تعصبات گذشته را نابود کرده ايد ليکن اجازه مي دهيد که قديمي ترين و شايع ترين آنها باقي بماند و آن تعصبي است که موجب مي شود نيمي از جمعيت از منصب و احترام به ويژه از حضور در آن مجلس محروم گردند.»
همچنين در نيمه اول قرن نوزدهم هواداران سن سيمون و فوريه دو تن از سوسياليست هاي اوليه از حمايت از حقوق زنان دم مي زدند. در نيمه دوم قرن نوزدهم تقاضا براي برابري زنان در زندگي اجتماعي و سياسي به صورت بارزي مطرح شد. در انگلستان جنبش سياسي زنان براي کسب حقوق سياسي در سال 1865 آغاز شد. در ايالا ت متحده آمريکا کنگره  زنان در سال 1850 براي دفاع از حق راي زنان تشکيل گرديد. در سال 1869 جان استوارت ميل فيلسوف سياسي معروف انگليسي کتابي تحت عنوان اسارت زنان نوشت که مورد اقبال عمومي قرار گرفت و خود نخستين لا يحه براي اعطاي حق راي به زنان را به پارلمان انگليس تقديم کرد. در همين سال ها انجمن هاي سياسي زنان در بسياري از کشورهاي اروپايي تشکيل شد.
در انگلستان اتحاديه ملي حق راي براي زنان در سال 1867 تشکيل شد و اعتصابات وتظاهراتي براي نيل به اهداف خود به راه انداخت. در آمريکا انجمن ملي حق راي زنان در 1869 تشکيل شد. در فرانسه اتحاديه حقوق زنان در 1876 تاسيس شد.
جنبش سوسياليسم نيز از آغاز براي حقوق زنان مبارزه مي کرد. فريدريش انگلس در کتاب منشا خانواده، مالکيت خصوصي و دولت اظهار داشت که «سرنگوني حق مادري و مادرسالا ري در نتيجه سلطه مردان به معني شکست تاريخي جنس زن بود.» اگوست ببل از سوسياليست هاي اوليه بر آن بود که زنان بايد هم از يوغ سرمايه داري و هم از نظام پدرسالا ري رهايي يابند. جنبش بين المللي سوسياليستي زنان به عنوان جزيي از جنبش جهاني سوسياليسم در 1907 و سپس در 1915 کنگره اي تشکيل داد و خواستار اعطاي حق راي به زنان و مشارکت آنان در جنبش جهاني پرولتاريا شد. جنبش سوسيال دموکراسي آلمان نيز در سال 1891  طي برنامه معروف ارفورت خواستار گسترش حق راي به زنان در آلمان شد. در روسيه پس از انقلا ب، لنين خواستار مشارکت زنان کارگر در قدرت شوراها شد و به زنان حق راي سياسي اعطا گرديد.
در ايران پيشينه واکنش به وضعيت سنتي زنان به اواخر قرن نوزدهم و به ويژه جنبش مشروطيت باز مي گردد. فرهنگ مردسالا رانه جامعه سنتي ايران ديدگاهي تحقيرآميز  نسبت به زنان داشت و مجال فعاليت سياسي براي آنان باقي نمي گذاشت.
تقيد به سنت ها و آداب و رسوم جامعه مردسالا ر، محدوديت فعاليت زنان به خانه داري و شوهرداري از ويژگي هاي وضعيت زنان در جامعه سنتي ايران بود. خريد و فروش زن به عنوان کنيز در ايران عصر قاجار در برخي مناطق رواج داشت. سرانجام ارتباط با اروپا در اواخر قرن نوزدهم موجب گسترش اعتراض به وضعيت سنتي زنان ايران گرديد. با تاسيس مدارس به سبک اروپايي، دختران نيز به تدريج در آنها راه يافتند.
روشنفکران عصر مشروطه از وضعيت تحقيرآميز زنان و سلطه مردان انتقاد مي کردند. زنان در برخي جنبش هاي اجتماعي ايران مانند جنبش تحريم تنباکو يا جنبش مشروطه نقش داشتند ليکن بايد گفت که چنين نقشي بيشتر تبعي بود و اغلب در حمايت از گروه هاي اجتماعي ديگر مثل علما و روحانيون يا روشنفکران صورت مي گرفت نه آنکه جنبش خاص زنان است.
روي هم رفته جنبش هاي اوليه زنان در قرن نوزدهم به وسيله گروه هاي کوچک زنان تحصيلکرده طبقات متوسط به راه افتاد و طبعا جنبش توده اي نبود.
 اکثريت زنان همچنان پاي بند نقش هاي سنتي خود بودند و جنبش زنان را در نمي يافتند يا نسبت به آن بي تفاوت بودند. در واکنش به جنبش هاي زنان برخي از نويسندگان در مقام مخالفت استدلا ل مي کردند که زنان از نظر جسمي و فکري به پاي مردان نمي رسند يا اينکه شرکت آنها در زندگي سياسي موجب اختلا ل در ثبات دولت مي شود. مثلا  هگل مي گفت: «زنان ممکن است داراي فرهنگ، انديشه و ذوق باشند ليکن نمي توانند به ايده مطلق دست يابند. رشد زنان آرامتر است... به محض اينکه زنان زمام حکومت را به دست گيرند دولت دچار مخاطره مي شود زيرا زنان اعمال خود را نه به موجب مقتضيات کلي ]معقول[ بلکه به حکم تمايلا ت و عقايد دلبخواهانه و جزيي تنظيم مي کنند...»
همچنين ژان ژاک روسو در کتاب اميل مي گويد: «جستجوي حقايق انتزاعي و عقلي و مبادي و اصول علوم و دانش ها و هر آن چيزي که نيازمند تعميم باشد، خارج از حد ادراک زن است. مطالعات زنان بايد کلا  عملي باشد. وظيفه آنها اعمال اصولي است که مردان کشف کرده اند...»
در اروپا دشمني با جنبش زنان در کشورهاي کاتوليک مذهب شديدتر بود تا در کشورهاي پروتستان مذهب. از نظر مذهبي استدلا ل مي شد که شرکت زنان در زندگي عمومي و سياسي موجب تضعيف رابطه آنها با زندگي خانوادگي مي شود.
حق راي سياسي زنان تنها در اوايل قرن بيستم در بيشتر کشورهاي اروپايي مورد شناسايي قرار گرفت (در انگلستان در سال 1918، در آمريکا در سال 1920، در ايتاليا در سال 1925 و در فرانسه در سال 1944). کشور سوئيس بيش از هر کشور ديگري در اعطاي حق راي به زنان مقاومت کرد. سرانجام در سال 1971 حق راي زنان در انتخابات دولت فدرال در يک راي گيري عمومي تصويب شد. با اين حال برخي از کانتون ها همچنان حق  راي زنان را در امور ايالتي به رسميت نشناختند.

الگوهاي رفتار
سياسي زنان

 به طور کلي براساس پژوهش هاي موجود زنان نسبت  به مردان از آگاهي سياسي کمتري برخوردارند و در مقايسه با مردان از نظر سياسي بي تفاوت ترند يا در صورت مشارکت در زندگي سياسي بيشتر از مردان به احزاب راست و محافظه کار گرايش دارند. مهمترين جلوه هاي رفتار سياسي زنان را که در پژوهش ها و بررسي هاي گوناگون مورد تاکيد قرار گرفته مي توان در موارد زير خلا صه کرد:

 پيروي زنان از شوهران  خود در رفتار سياسي

 يکي از صاحب نظران گفته است: «وحدت نظر تقريبا کامل ميان شوهر و زن ]در امور سياسي[ نتيجه سلطه مردان در حوزه سياسي است.» براساس گفته ديگري: «در بسياري از موارد نگرش هاي سياسي زنان صرفا همان نگرش هاي شوهران ايشان است.» به موجب پژوهش ديگري: «براساس شواهد قابل ملا حظه زنان در امور سياسي از شوهران خود پيروي مي کنند (گاه عکس آن نيز مشاهده مي شود) يا دست کم اينکه زن و شوهر معمولا  از احزاب يا نامزدهاي يکساني حمايت مي کنند.» براساس بسياري از اين پژوهش ها مشارکت زنان در زندگي سياسي مشارکتي مستقل نيست بلکه تابع علا يق مردانه اي است که  همه جا در زندگي سياسي  حاکم است. به عبارت ديگر سياست «مشغله اي مردانه» تلقي مي شود.
همچنين استدلا ل شده است که  تنها زنان از آراي سياسي شوهران خود «در نتيجه شور و مشورت با آنها» آگاه هستند. مردان احساس نمي کنند که بايد در خصوص سياست با زنان خود مشورت کنند.
در برخي پژوهش ها نشان داده شده است که راي سياسي زنان بلا فاصله پس از تغيير راي سياسي شوهران آنها تغيير کرده است. حداقل اين که يکي از عوامل اصلي تعيين کننده راي سياسي زنان، راي شوهرانشان است. همچنين پس از ازدواج احتمال تغيير راي سياسي زنان و گرايش آنها به راي شوهران خود بسيار بيشتر است تا عکس آن.
در برخي از پژوهش ها دلا يل گرايش زنان به راي سياسي شوهرانشان مورد بررسي قرار گرفته است مثلا  دوورژه نشان مي دهد که از زناني که اظهار داشتند همانند شوهران خود راي مي دهند 30درصد دليل آن را «اعتماد» به شوهر خود بيان کردند، 20درصد به منظور اجتناب از مشاجره چنين کردند و 40درصد به دليل «همفکر بودن» با شوهران خود مانند آنها راي دادند. در آلمان 90درصد زن و شوهرها مثل هم راي مي دهند; زنها معمولا  شوهران خود را در امور سياسي آگاه تر مي دانند.

 محافظه کاري زنان
     از نظر  سياسي

 براساس پژوهشي «زنان تمايل دارند مانند شوهران خود راي  دهند هر چند عموما محافظه کارتر هستند». در واقع تمايل به نظرات سياسي شوهران هر چند هم اين نظرات غير محافظه کارانه باشد، خود متضمن نوعي محافظه کاري است.
 بنابر پژوهش هاي ليپست «تقريبا در تمام کشورهايي که درباره آنها اطلا عاتي در دست است زنان بيش از مردان از احزاب محافظه کار حمايت مي کنند»، به اين معني که شمار زنان حامي چنين احزابي  بيش از مردان است. مثلا  در آلمان (غربي) در اوايل دهه 1960، 58 درصد کساني که به حزب دموکرات مسيحي راي دادن زن بودند. رقم مشابه براي حزب سوسيال دموکرات 48 درصد بود. اما در مجموع، تزگرايش محافظه کارانه زنان مورد تاييد همه جانبه قرار نگرفته است. به علا وه پژوهش هاي مورد نظر بيشتر مربوط به يک انتخابات هستند و مطالعات تطبيقي به عمل نيامده است.
همچنين ممکن است حمايت تعداد بيشتري از زنان در مقايسه با مردها از احزاب محافظه کار ناشي از شرکت بيشتر زنان در انتخابات است از سوي ديگر اين گفته نافي آن نيست که در انتخاباتي که در آنها احزاب راست با محافظه کار پيروز مي شوند، اکثريت مردها به چنين احزابي راي مي دهند.

تأملی بر ضرورت مبانی توسعه فرهنگی و اهمیت آن در جامعه ایران

توسعه فرهنگی منجربه خود باوری جامعه شده است، و این مسئله خود در شکل گیری و هویت فرهنگی جامعه نقش مهمی را ایفاء می نماید. توسعه فرهنگی در قالب اهمیت دادن به ارزش های محلی و ملی، باید بتواند از طریق برنامه ریزی های فرهنگی و اجتماعی به نیازهای معنوی و مادی افراد جامعه خود پاسخ دهد. سیاست فرهنگی از جمله مفاهیم  مرتبط با توسعه فرهنگی است که در چند دهه اخیر به آن توجه شده است؛ هدف این پدیده پیشرفت و پویایی نوین و نظام مند جامعه است. از بُعد دیگردر حوزه مطالعاتی توسعه فرهنگی باید توجه به ارتباط بین فرهنگ و تکنولوژی کرد؛ غالباً توسعه تکنولوژی مناسب با فرهنگ یک جامعه باعث رشد و آگاهی درآن فرهنگ شده است. توسعه فرهنگی به حفظ رویکرد های ملی و بومی جامعه نسبت به صنایع و دستاورد های فرهنگی توجه می کند،که بی ارتباط با مسئله تکنولوژی هم نیست.جهانگردی و توسعه فرهنگی هم به نوعی در رشد هویت های فرهنگی بومی و ملی موثر است، بخش دیگری از عناصر و لوازم توسعه فرهنگی جوامع از طریق جهانگردی و گردشگری شکل می گیرد. توسعه فرهنگی از طریق سه منبع اصلی سرمایه فرهنگی اندیشه پیر بوردیو "حاالت متجسد، عینیت یافتگی ، نهادینه شده" نقش موثری را ایفاءمی کند.جهانی شدن زندگی افراد جوامع را به سمت غربی گرایی یا به عبارتی آمریکایی شدن اشاعه می دهد.توسعه فرهنگی از طریق تقویت فرهنگ های بومی و ملی باعث این گردیده است که در بحث جهانی شدن نوعی ناهمگونی و تنوع را در دنیا ارتقاء دهد.در سنجش توسعه یافتگی استان های جامعه باید توجه به شرایط طبیعی،اجتماعی،و فرهنگی کرد و نوعی نظام برنامه ریزی فضایی و منطقه ای را مد نظر داشت. برای بهبود شاخص های توسعه فرهنگی استان ها،کاهش پراکندگی ، باتغییردادن اولویتهای تخصیص منابع فرهنگی و امکانات و زیرساختها به نفع استان های محروم تر، افزایش نرخ باسوادی،گسترش آموزش عالی و تمرکززدایی از شهر مسلط تهران و... می توان توسعه یافتگی فرهنگی را در ایران بسط داد. با توجه به مراتب فوق پیشنهاد می شود جهت تعیین سیاست های راهبردی،کاربردی و توسعه یی کشور، طرح مطالعاتی و تحقیقاتی جامع با مطالعه اکتشافی و بنیادی از فرهنگ و ساختار عملکرد آن در بستر تاریخی،وضع موجود و افق های توسعه پایدار و موزون در ایران تهیه و تدوین و به مرحله اجراء در آورد.
 کلید واژه
توسعه- توسعه فرهنگی-  تکنولوژی -جهانی شدن- جهانگردی- سیاست فرهنگی- سرمایه فرهنگی- صنایع فرهنگی- فرهنگ

   از فرهنگ تا توسعه
    واژه توسعه بعد از جنگ جهانی دوم به صورت عبارتی فراگیردر ابعاد مختلف،اقتصادی،اجتماعی،سیاسی و فرهنگی که هریک از این جنبه های علمی نگاه عمیقی به حوزه تخصصی خود در جامعه دارد؛ به کار رفته است.در واقع این پدیده یک مفهوم چندبُعدی و پیچیده است، و همراه با رگه های ارزشی با مفاهیم "ترقی و تکامل- تغییر،تحول و دگرگونی- رشد، بهبود، نوسازی و..." همراه است. براین اساس می توان همانند مایکل تودارو بر این باور بود که « توسعه را باید جریان چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامۀ مردم و نهاد های ملّی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشه کردن فقر مطلق است. توسعه در اصل باید نشان دهد که مجموعه نظام اجتماعی، هماهنگ با نیاز های متنوع اساسی و خواسته های اقراد و گروه های اجتماعی در داخل نظام، از حالت نامطلوب زندگی خارج شده و به سوی وضع یا حالتی از زندگی که از نظر مادّی و معنوی بهتر است، سوق می یابد ( لهسایی زاده،1382: 9)  براساس این نگرش می توان در بُعد فرهنگی به این مطلب اشاره کرد که برخی از اندیشمندان جامعه شناس و انسان شناس از بُعد ویژگی اجتماعی و فرهنگی تأکید بر این دارند که توسعه را ایجاد نوعی زندگی پُرثمر برای فرهنگ و تکامل فرهنگ یک جامعه  بایددانست؛ و می توان بیان کرد که توسعه در این بُعد تخصصی از خود، به دستیابی انسان به ارزش های فرهنگی خاص اشاره می کند.
    عبارت فرهنگ در بُعد عمومی نشأت گرفته از همان اندیشه تایلر است که « فرهنگ را مجموعه ای از توانایی ها، شناخت، باورها، اشیا، فنون،و هنرها‌، و قوانین می دانند که هر انسانی از جامعه ای که در آن عضو است، دریافت می کند.»  (فکوهی، 1379: 245) این تعریف قابل نقد بوده است اما  کسی نتوانسته است که آن را رد کند. در بُعد تاریخی فرهنگ به عنوان یک میراث انسانی - اجتماعی و سنتی مورد توجه قرار گرفته است؛ که نسل به نسل آن را توسعه داده اند، و به سایر نسل ها اشاعه و انتقال داده شده است. در بُعد رفتاری فرهنگ را باید یکسری از رفتارهای مشترک نشأت گرفته از هنجارها و ارزش های جامعه دانست که افراد جامعه از همان کودکی به آموزش و یادگیری آن پرداخته اند؛ و در قالب فرایند اجتماعی شدن می توان آن را مورد بررسی و مطالعه قرار داد. فرهنگ در قالب ارزشی اشاره به مجموعه ای از ارزش های جامعه و ضوابط اجتماعی می کند؛ که باید دریک جامعه برای رسیدن به سعادت و توسعه افراد آن را به کار برد.
   از بُعد کارکردگرایی این پدیده را مجموعه ای از فنون و روش هایی باید دانست که در پاسخ به نیازها افرادخود را با ساختار جامعه تطبیق می دهد،تا بتواند جامعه و زندگی خود را توسعه دهند؛ از بُعد نمادین و ذهنی فرهنگ مجموعه ای از پنداره ها و ایده ها، افکار، عادات و... تعریف شده، که سبب امکان کنترل غرایز انسان می گردد؛ و نقش انسانی را ایفاء می کند.در بُعد نمادین فرهنگ مجموعه از معانی و نمادهای قراردادی است، که به صورت قراردادی در یک جامعه مورد توجه قرار می گیرد، ازبُعد ساختاری فرهنگ مجموعه ای از نمادها و ایده ها، اشیاء و..... است، که در یک ارتباط ساختاری  فرهنگ یک جامعه را توسعه می دهند.
    در واقع ترکیب توسعه و فرهنگ در جامعه و در بخشی از اندیشه های ای علوم انسانی به نام "توسعه فرهنگی"، به دنبال این است که با توجه به فرایند مدرنیته و مدرنیزاسیون با یک رویکرد درونی و بومی و بهره مندی ازپیامدهای موثر بیرونی توسعه، به شناخت عمیق باورها و ارزش های ملی و محلی  فرهنگ جامعه خود بپردازد، و با توجه به اهمیت به نگرش های ملی و محلی  از خلاقیت های انسان درجهت رشد میراث معنوی و فرهنگی خود دردنیای حاضر بهره ببرد؛ و به اشاعه و تقویت آن دسته از رفتارهای فرهنگی که نشأت گرفته از ارزش های بومی و ملی است بپردازد، تا بتواند فرهنگ خود را جهانی نماید.
    توسعه فرهنگی در قالب اهمیت دادن به ارزش های محلی و ملی، باید بتواند از طریق برنامه ریزی های فرهنگی و اجتماعی به نیازهای معنوی و مادی افراد جامعه خود پاسخ دهد، تا از این طریق ایده ها ، افکار، و آداب و رسوم ملی – بومی جامعه خود را در قالب ارتباطات نمادین فرهنگی و نشانه های ملی و بومی در عصر حاضر همپای سایر فرهنگ جوامع موثر در جهان اشاعه دهد.

توسعه فرهنگی و سیاست فرهنگی
    با توجه به اینکه در باره فرهنگ و عناصر مشتق یافته از این پدیده اجتماعی درک واحدی وجود ندارد. و اکثر برداشت ها و اندیشه ها  از دو حوزه "مادی و معنوی" نشأت گرفته است؛ باید اشاره به این کرد که مفهوم فرهنگ کل حوزه زندگی انسانی را  در برمی گیرد. به طور خلاصه و مجمل اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی سه کارکرد را برای فرهنگ و توسعه فرهنگی هر جامعه که به نوعی با سیاست های فرهنگی جامعه پیوند داده اند و و این سیاست ها را منجربه رشد و پیشرفت هر جامعه ای دانسته اند؛ این سیاست ها در قالب" 1) ایجاد تفاهم 2)احراز هویت 3)حفظ و ارتقای انسجام اجتماعی" می توان بررسی کرد.
    سیاست فرهنگی از جمله مفاهیم تازه ای است که در کشوره ای جهان در چند دهه اخیر به آن توجه شده است؛ با توجه به اینکه فرهنگ به عنوان یکی از زمینه های اصلی توسعه و پی بردن به امکان مدیریت فرهنگی برای تغییر در عناصر فرهنگی ودست یابی به اهداف از پیش تعیین شده، بستر مناسبی را برای شکل گیری مفهوم سیاست فرهنگی به وجود آورده است، می توان گفت که اصطلاح سیاست فرهنگی شامل همان ارزش ها و اصولی است که، افراد جامعه را در مسائل فرهنگی هدایت و راهنمایی می کند. هدف سیاست فرهنگی پیشرفت و پویایی نوین و نظام مند جامعه است.
سیاست فرهنگی مرتبط با توسعه فرهنگی در دو بُعد قابل بررسی است، سیاست فرهنگی سنتی، به افزایش جذب فرهنگ به وسیله طبقات فرهیخته توجه می کند، این به خودی خود خوب است، اما هدف این سیاست افزایش شناخت جهانی از میراث فرهنگی است که ارزش های نخبگان و تاریخ جامعه را بیان می کند، این یک واقعیت است که مردم  به فرهنگ سنتی به میزان اندک توجه دارند و از تجهیزات گروهی چون (موزه و کتابخانه و...) استفاده می کنند.  سیاست فرهنگی جدید در ارتباط با توسعه فرهنگی « مبتنی بر یادگیری است که خود اساساً از تحصیل آموزش های تخصصی ترکیب می گردد.در این نوع سیاست، توسعه فرهنگی و فرهنگ مجموعه ای از نشانه هایی است که آدمی از طریق آن ها به تعیین وضع خویش در جهان می پردازد و بنا به نیاز،استعداد و قابلیتش در آن غوطه می خورد، تا خود را بیان کند. توسعه فرهنگی در تحلیل نهایی بستگی دارد به غنی کردن و شکل دادن فرهنگ شخصی هر فرد به نحوی که او قادر سازد فرهنگ خود را بیان کند و فرهنگ خود را تولید کند.» ( پهلوان،1381: 20)    
    با توجه به اینکه امروزه تمام جوامع تحت تأثیر فرایند های جهانی شدن قرار گرفته اند و همین پیامد باعث این شده که کشور ها در عرصه های گسترده بین المللی حضوری جدی تر و رقابت پرنگ تری را داشته باشند؛ بسیاری از کشورها به برنامه ریزی جدی برای توسعه توانمندی ها و ظرفیت های فرهنگی مورد نیاز خود برای پیروزی و درخشش در عرصه های مختلف پرداخته اند؛ در این راستا برنامه ریزان و سیاستگذاران کشورهای مختلف با در نظر گرفتن روندهای فرهنگ جهانی الزامات توسعه  پایدار علی الخصوص توسعه فرهنگی را بررسی و شناسایی باید بکنند.
    امروزه  مقوله ای که به صورت شفاف و برجسته توجه مدیران و محققان را به خود جلب کرده، مروراهمیت به فرهنگ و اولویت توسعه فرهنگی است،بسیاری از کشورها درحال توسعه برای بهره مندی از مواهب طبیعت و توانمندی های صنعتی و توسعه ای به عنوان شایستگی های محوری و کلیدی خود باید فرهنگ را به عنوان بستر و زیر ساخت های اصلی جامعه و سیاست های خود درنظر گیرند، پس به طور کلی می توان گفت که روند توجه و تلاش معطوف به سیاست گذاری ها در بسیاری از کشورهای مختلف جهان در تلاش برای ایجاد توسعه فرهنگی، روند جهانی است که البته، بنابر اوضاع اجتماعی و سیاسی محلی در هر کشور، شکل متفاوتی به خود می گیرد.
    با تأسف بسیار بحث سیاست گذاری و یر نامه ریزی فرهنگی در ایران چندان به مثابه موضوعی دانشگاهی توجه نشده و دانش چندانی نیز دراین زمینه تولید نشده است. با این حال در مجموع می توان گفت که ما درحوزه برنامه ریزی و سیاست گذاری فرهنگی که به نوعی منجربه توسعه فرهنگی کشور می شود؛ از نظر دانش  نظری و تجربی فقیر هستیم براین اساس به دو دلیل  بسیار عمده این مسئله از ضروریات امروزی جامعه ایرانی محسوب می شود:« الف) دلایلی که می تواند شاهدی بر این مدعا باشد، یکی آن است که کشور ما ایران،کشوری است که در مسیر توسعه پایدار و همه جانبه علی الخصوص توسعه فرهنگی گام بر می دارد، و با توجه به نقش اساسی فرهنگ در امر توسعه،که پیش از این بدان اشاره شد، لزوم  توجه به سیاست فرهنگی  امری اجتناب ناپذیر است. دلیل دوم به، ناهنجاری ها و ضعف های فرهنگی ای باز می گردد؛که گویی امروزه  دامن گیر جامعه ایرانی شده  است؛ و متأسفانه، هر روز به میزان بیشتری برای ما آسیب زا ست، برای مثال می توان به رواج فرهنگ فردگرایی یا منفعت مداری شخصی، ضعف تعلق به هویت ملی،رواج فرهنگ قانون گریزی،فقدان پویایی،و نشاط فرهنگی،پرهزینه بودن فعالیت های فرهنگی در جامعه،تعارض هنجار ها و ارزش های فرهنگی،تهدیدات فرهنگی ناشی از پدیده جهانی سازی، مصرف گرایی مفرط، ابهامات هویتی نسل جوان،کاهش اعتبارات فرهنگی گروه های مرجع فرهنگی- ارزشی جامعه و... به عنوان مهمترین مشکلات فرهنگی در امر توسعه فرهنگی موجود به حساب می اید.
    در پایان باید اشاره به این کرد که برای اینکه سیاست گذاری فرهنگی در بُعد ایجابی به مسیر توسعه فرهنگی جامعه شتاب ببخشد، وپویا باشد،براساس خرده نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نوعی بسته هنجاری را می توان از طریق نظام آموزش رسمی در میان اعضای جامعه اشاعه داد؛ بر این اساس در خرده نظام اقتصادی باید در جهت "کار و تلاش، صرفه جویی،امانتداری، وقت شناسی و..." را آموزش فرهنگی داد،در بُعد سیاسی "پاسخگویی، مسئولیت پذیری، انصاف، مشارکت سیاسی و هدف داری و..." مد نظر باشد؛در بُعد اجتماعی "بردباری،تسامح، رعایت حقوق انسانی، مشارکت اجتماعی، صداقت وحقیقت جویی" باید آموخته شود؛ و در حوزه فرهنگی،"احسان، وفادری،تعاون، ودگرخواهی عام، اعتماد و..." باید در جامعه ترویج یابد.

تلويزيون به عنوان يك وسيله
   شايد اين فكر براي همه ايجاد شود؛ اين پيام است كه باعث تحول جامعه و افراد مي‌گردد و اصلا چگونه مي‌توان بين يك پيام خوب و يك پيام بد فرقي قائل نشد، و آيا دو پيام مثبت و منفي داراي تأثير متفاوت نخواهد بود. مك لوهان در مورد خوب و بد بودن مي‌گويد: كساني كه قضاوت مي‌كنند معمولا سعي دارند برنامه‌ها را در دو طبقه خوب و بد قرار دهند. منتقدان به خاطر اين راجع به محتواي وسايل ارتباط جمعي اظهارنظر مي‌كنند كه فورا بتوانند آنها را در دائره‌المعارف فرهنگي خود به قسمي جا بدهند. برنامه‌اي كه در اين دائره‌المعارف جا گرفت حتما خوب و با ارزش است و بالعكس. (رشيدپور 1352 ص 180)
اين تحليل به معناي آن است كه خوب و بد بودن جنبه ارزشي داشته و در هر جامعه، هر زماني، هر مكاني و هر شرايطي و حتي براي هر قشر يا طبقه‌اي اين خوب و بد بودن تغيير مي‌كند. به طور مثال يك برنامه‌ شو (نمايش) براي فردي كه خسته از كار روزانه به خانه بر مي گردد خيلي مناسب است و بدون هيچگونه فعاليتي‌ ساعتي را در پاي تلويزيون به استراحت پرداخته و در ضمن سرگرم نيز شده است؛ اما همين برنامه براي فردي از طبقه مرفه جامعه كه احتمالا داراي سطح تحصيلات بالايي نيز مي‌باشد برنامه‌اي بي‌محتوا و كسل كننده خواهد بود چون وي خسته از كار روزانه نيست و در ضمن تفريحات بهتري از تماشاي تلويزيون برايش مهيا است.
گفته شد از نظر مك لوهان ارزش و تأثير خود وسيله بيشتر از پيام است. مك لوهان وسيله را همچون اتاقي مي‌داند كه در آن اسباب و اثاثيه‌اي وجود دارد و پيام را همچون درجه حرارت اين اتاق مي داند كه گاهي كم و گاهي زياد مي‌تواند بشود، كه با تغيير حرارت يا تغيير جاي اثايه به ماهيت اتاق هيچ لطمه‌اي نخواهد زد و در مورد تلويزيون مك لوهان مي‌گويد: «تلويزيون، صرف‌ نظر از محتوا، براي انسان امروزي تبديل به يك محيط جديد شده است. اين محيط جديد تأثيرات فراوان از خود برجاي مي‌گذارد.» (رشيدپور 1352 ص 39-38) كه سعي خواهد شد اين محيط را توصيف گردد.
تماشاي تلويزيون
   انريك ملون- مارتينز مي‌گويد: «به طور كلي تلويزيون قبل از آنكه فكر تماشاي هر برنامه به خاطر بيايد روشن شده است. تلويزيون را مردم طوري نگاه مي‌كنند كه گويي در يك غذاخوري اداري، مجبورند غذاي واحدي بخورند.» (مارتينز، 1354، ص 33) اين بدان معناست كه مردم عادت كرده‌اند ساعات خاصي را به تماشاي تلويزيون بپردازند حال اگر برنامه مورد علاقه آنها باشد احساس رضايت مي‌كنند و اگر نباشد احساس نارضايتي و احتمالا به انتخاب كانالي كه با طبع و ذوق آنها مناسب باشد مي‌پردازند ولي هيچگاه تلويزيون را خاموش نمي‌كنند. اين به معناي دريافت پيام بدون اراده مخاطب مي‌باشد.

تلويزيون و صرف وقت
 خانم امه دور مي‌گويد: اولين نقش تلويزيون وقت كشي است. اين عمل پاداشي آرامش بخش و يا جذاب است كه باعث مي‌شود از زمان لازم براي تكاليف مدرسه، كارهاي خانه و يا بازي در خارج از خانه را به خود معطوف كند. (امه دور 1374 ص 72) انسان‌ها در جامعه امروزي وقت بيشتري را براي استراحت و فراغت دارند كه اين اوقات اكثرا به وسيله ورزش تفريح، مطالعه، گپ زدن و ... پر مي‌گردد كه اكثر اين فعاليت‌ها همراه با تحرك است اما تلويزيون اين وقت را براي آنها بدون هيچگونه هزينه و زحمتي پر مي‌كند. اما به مرور تلويزيون جاي فعاليت‌هاي ضروري را هم مي‌گيرد كه بزرگ سالها فعاليت‌هاي ضروري‌تر را انجام مي‌دهند و آنهايي كه ضروريتشان حس نمي‌شود (مثل ورزش) را رها مي‌كنند ولي اين امر در كودكان كه توانايي برنامه‌ريزي را در امورشان ندارند شديدتر و مخرب‌تر است. در اين زمينه جان كندري مي‌گويد: بچه‌هايي كه تلويزيون تماشا مي‌كنند كمتر مي‌خوانند، كمتر ورزش مي‌كنند و بيشتر از كساني كه تلويزيون نگاه نمي‌كنند دچار چاقي مي‌شوند كه اين البته اثر غيرمستقيم تلويزيون است (كه البته شايد همراه با آگهي‌هاي تجاري غذايي باشد) وقتي بچه‌ها ساعت‌ها جلوي تلويزيون مي‌نشينند فوايد ديگر فعاليت‌ها را كه مي‌تواند به پيشرفت آنان بيانجامد از دست مي‌دهند. (كارل پوپر، جان كندري 1374 ص 33)
اين صرف وقت تأثيرات ديگري نيز دارد كه مردم اكثرا به اشتباه در اثر نوع پيام‌ها مي‌دانند تا تأثير خود وسيله از جمله پايين آمدن تيراژ كتاب و روزنامه، عدم مشاركت سياسي، انزواطلبي و غيره. در مورد تأثير تلويزيون بر روزنامه انريك ملون- مارتينز مي‌گويد: اگر تماشاگران روزانه ساعات متعددي را به تماشاي تلويزون مي‌گذراند، وقت كمتري براي خواندن روزنامه دارد. (مارتينز 1354 ص 84) بنابراين فردي كه روزنامه نمي‌خواند كمتر مي‌تواند به يك مسئله خاص واقف گردد، كمتر مي‌تواند اطلاعت مورد نياز خود را انتخاب كند و ... كه اينها نشان از آن دارد كه هر وسيله ارتباطي طرز فكري خاص، اطلاعات خاص و رفتاري خاص را ايجاد مي‌نمايد.

اينهمه زمان چگونه اختصاص مي‌يابد؟
در اكثر جوامع ميانگين تماشاي تلويزيون بالاي سه ساعت است ولي سئوال اين است كه افراد اين زمان زياد  را چگونه مي‌توانند به تماشاي تلويزيون اختصاص دهند و اين وقت زياد را از كجا مي‌آورند. (البته با توجه به جدول صرف وقت). با مطالعات انجام شده به اين نتيجه رسيده‌اند كه افراد در اكثر مواقع همراه با تماشاي تلويزيون كارهاي ديگري نيز انجام مي‌دهند. يعني هنگام صرف غذا تلويزيون نيز تماشا مي‌كنند و يا بچه‌ها در هنگام تماشاي تلويزيون تكاليف خود را مي‌نويسند و يا كدبانوها در منزل هنگام آشپزي از تماشاي تلويزيون غافل نمي‌شوند و فقط بعضي از برنامه‌ها و آن هم در ساعات معيني است كه افراد فقط به تماشاي صرف تلويزيون مي‌پردازند.

تلويزيون عامل جذب افراد به خانه
 نودر: ورود تلويزيون به خانه، مخصوصا در گروه‌هاي كم درآمد، به ازدياد ساعاتي منتهي مي‌شود كه اعضا در خانه مي‌گذرانند و بالعكس كاهش زمان صرف شده توسط همين افراد در قهوه‌خانه، مشهود و مهم است. (كازنو 1370 ص 150) در جوامع شهري كه اكثر افراد جزو مهاجرين و طبقه پايين و متوسط جامعه هستند، قبل از آمدن تلويزيون براي اوقات فراغت خود برنامه‌اي نداشتند يعني در گذشته افراد تمام روز را سخت مشغول به كار بودند ولي با آمدن تكنولوژي و قوانين محدود ساعات كار، باعث شد افراد به يكدفعه صاحب اوقات فراغت زيادي شوند و چون اين قشر تا بحال اوقات فراغت در اين حد را نداشته با عدم برنامه‌ريزي براي آن مواجه مي‌گردند كه با آمدن تلويزيون افراد مي‌توانند اوقات خود را با كمترين هزينه و فعاليت پر نمايند. و از رفتن به مراكز تجمعي همچون كافه، سينما و ... كه داراي هزينه و مستلزم صرف انرژي مي‌باشد رهايي يابند. و همانطور كه گابريل تاورون مي‌گويد: به ندرت يك فرد به تنهايي برنامه‌هاي تلويزيون را تماشا مي‌كند (كازنو 1370 ص 151) و افراد علاوه بر اينكه براي تماشاي تلويزيون در خانه مي‌مانند بلكه دور هم نيز خواهند بود و اين تا حدودي باعث الفت و صميميت در خانواده‌ها مي‌گردد.

تأثير سرعت ارائه و حجم زياد پيام و پيامدهاي آن
 ژان كازنو: راديو و تلويزيون ارائه‌كننده‌هايي دائمي و مستمر هستند. ماشين‌هايي هستند كه به توليد صدا و تصوير مي‌پردازند. اين وسايل امكان تامل براي تفكر را به افراد نمي‌دهند، تاملي براي پيوند بخشي جنبه‌هاي مختلف فراهم نمي‌شود، بازگشت به گذشته ممكن نيست و بازخواني امكان ندارد. اين واقعيت در ميان بينندگان تلويزيون به مراتب بيش از شنوندگان راديو ايجاد نوع خاصي از گرايش رواني مي‌كند كه ويژگي آن را انحصاراً دريافت‌كنندگي است. خلاصه اينكه فعاليت فكري ‌كند مي‌شود و روح بيشتر گرايش به طلسم شدن دارد. (كازنو 1370 ص 236). با كمي توجه بيشتر درمي‌يابيم كه تلويزيون تمام اطلاعات از هر گوشه و كناري را به افراد بدون طبقه‌بندي مناسب ارائه مي‌دهد، او بدون توجه به نياز مخاطبان فقط پيام‌هايي را ارائه مي‌دهد كه توانايي پخش از تلويزيون را دارد. از خصوصيت تلويزيون سرعت است. پس مجال اينكه فرد بخواهد بر روي مسئله‌اي انديشه كند را به وي نمي‌دهد بلكه با پيام‌هاي بعدي او را سرگرم مي‌كند و اصولا اطلاعات تلويزيوني براي سرگرمي است تا آگاهي. از اين روي تلويزيون باعث آگاهي فرد براي زندگي مناسب و انديشمندانه در جامعه نخواهد بود.

منفعل بودن انسان در برابر تلويزيون
تلويزيون شايد تنها وسيله‌اي باشد كه از انسان هيچگونه فعاليت ذهني و غيرذهني نمي‌خواهد {البته افرادي همچون امه دور نقش پردازش اطلاعات را قائل است كه فرد بايد اين اطلاعات را با اطلاعات ديگر پيوند دهد كه اين بيشتر مربوط به كساني است كه هنوز با تلويزيون اخت نگرديده‌اند مثل كودكان كه داراي ذهني غيركامل هستند} به طور مثال براي استفاده روزنامه شخص بايد روزنامه را بخرد، سواد خواندن و نوشتن داشته باشد سپس اخبار را خودش گزينش و نهايت مطالعه كند و يا در راديو فرد مطالب را مي‌شنود و بايد مفاهيم را در ذهن خود به مصاديق تبديل كند ولي تلويزيون مصاديق را يكسره به ذهن انسان تزريق مي‌نمايد بدون هيچ كوشش از طرف مخاطب و حتي احتياج به تخيل نيز ندارد. كه در مورد تخيل ژان كازنو مي‌گويد: تلويزيون تخيل را فلج مي‌كند، چرا كه سبب تحريك بينايي و شنوايي در آن واحد مي‌شود (كازنو 1370 ص 233) و همين منفعل بودن و عدم تحرك و فعاليت باعث بدبيني عده‌اي نيز گرديده است كه «روان كاوان در برخورد مردم با تلويزيون نوعي فراگرد بازگشت به حالت كودكي و دوره شيرخوارگي را مشاهده مي‌كنند و تماشاگر تلويزيون را با طفل شيرخواري در دامن مادر مقايسه مي‌كنند كه بدون كوچك‌ترين تلاش غذاي آماده را مي‌بلعد. «ژرژ دوهامل» تمايل به فعل‌پذيري را كه از پخش تصاوير تلويزيوني و سينمايي است طرد مي‌كند از نظر او اكتساب فرهنگ حاصل تلاش انسان است و تنها كتابت است كه چنين تلاشي در انسان ايجاد مي‌كند (كازينو 1364، ص 161). لذا مي‌توان نتيجه گرفت كساني كه زياد از تلويزيون استفاده مي‌كنند فقط به اطلاعات داده شده از تلويزيون اكتفا كرده و باعث سطحي نگري آن‌ها در جامعه مي‌شود ولي مك لوهان معتقد است كه تلويزيون افراد را براي مطالعه بيشتر و دانستن بيشتر تشويق مي‌كند. اما بايد از مك لوهان پرسيد آيا با اين تنوع اطلاعات ارائه شده توسط تلويزيون فرد باز هم مي‌تواند دربارة همه اطلاعات مطالعه، كنكاش و حتي تفكر نمايد؟

منفك بودن برنامه‌ها
 جان كندري مي‌گويد: «تلويزيون از «ساعت» فرمان مي‌گيرد و وقتي يك برنامه تمام مي‌شود، بايد تمام ابهام‌ها رفع و شكل‌ها از بين برود،‌زيرا «زمان فروش» محصولات فرا رسيده است بدين طريق اين «ساعت» است كه برنامه‌اي به برنامه ديگر پرداختن و طبعاً از محصولي به محصول ديگر فروختن را هدايت مي‌كند. (كارل پوپر، جان كندري، 1374، ص 38). بنابراين متفكر و جدا بودن برنامه‌هاي تلويزيوني باعث مي‌شود افراد در يك مسير خاصي قرار نگيرند و هميشه از شاخه‌اي به شاخة ديگر بپرند كه اين با اصول آموزش كه در مدت زمان طولاني فرد را در يك مسير خاص قرار مي‌دهد مخالف مي‌باشد. جان كندري مي‌گويد: تلويزيون در زمان حال زندگي مي‌كند و بدون اينكه علاقه‌اي به آينده نشان دهد به گذشته نيز احترام نمي‌گذارد و يكي از نقش‌هاي مهم آموزشي، نشان دادن پيوستگي آينده و گذشته است، يعني اينكه به نحو ملموس و منطقي نشان داده شود كه، چگونه زمان حال از گذشته ناشي مي‌شود و چگونه آينده و حال با يكديگر ارتباط و اتصال دارند. (كارل پوپر و جان كندري، 1374، ص 38). البته جواب اين مسئله را مارشال مكر لوهان داده است وي مي‌گويد: نبايد فراموش كرد كه ما هنوز با رمزهاي خط و كتابت مي‌انديشيم و يا غالباً افكار خود را به اين نوع رمز ترجمه مي‌كنيم. سپس در حال حاضر داراي روحيه و منشي هستيم كه با واقعيت فني نظام ارتباطي جديد مطابقت ندارد و بدون هيچ دليلي قيد و بند فرهنگي كتابت و چاپ را همچنان بر دوش خود مي‌كشيم. (كازينو، 1364، ص 40). اين به معناي آن است كه ما براي انديشيدن از منطقي خطي استفاده مي‌كنيم ولي نمايش تلويزيون از منطق موزائيكي پيروي مي‌كند (براي اطلاع بيشتر به پاراگراف‌هاي قبل مراجعه شود). با همة اين احوال پيامد سوء و غيرقابل چشم پوشي منفك بودن برنامه‌ها اين است كه افراد توانايي تمركز طولاني مدت بر روي يك مسئله خاصي را از دست خواهند داد و فقط كتابت است كه اين توانايي را در انسان‌ها تقويت مي‌كند.

رمزهاي تلويزيوني
 در تمام فرهنگ‌ها رمزهايي وجود دارد كه داراي معاني خاصي براي افراد آن جامعه مي‌باشد و اكثراً از طبيعت الهام گرفته شده يا جنبه گفتاري و نوشتاري دارند ولي با ظهور وسايل تصويري همچون سينما و تلويزيون اين دايره رموز بيشتر گرديد و آن هم به خاطر توانايي‌هايي است كه اين وسايل در خلق و ايجاد كردن تصاوير دارند. در اين باره «امه دور» مي‌گويد: آفرينندگان محتواي تلويزيوني تقريباً از تمامي رمزهاي ارتباطي كنش‌هاي متقابل و رويارو سود مي‌جويند و به آن‌ها رمزهاي مربوط به فيلم را كه در زندگي وجود ندارند اضافه مي‌كنند. مي‌توان از محو آرام، برش سريع، حركت كند، حركت سريع تصاوير و تكنيك‌ها و قواعد متعدد ديگر براي رساندن همان معاني كه با تكيه بر رمزهاي زندگي روزمره انتقال مي‌يابد و يا براي افزايش و تغيير آن معاني سود جست. (امه دور 1374، ص 7). لذا مشاهده مي‌كنيم كه برنامه‌هاي تلويزيوني داراي رمزهايي است كه در جامعه و طبيعت وجود خارجي ندارد. اگر فيلمي ترسناك و وحشت‌انگيز را مشاهده مي‌كنيم با توجه به موسيقي آن؛ احساسات خاصي به مخاطب دست مي‌دهد و يا ضربه‌اي كه زده مي‌شود صدايي بيش از آنچه در طبيعت دارد شنيده مي‌شود و يا اگر كودكان كارتون نگاه مي‌كنند و در آن فوتباليستي توپي را شوت مي كند آن ضربه به  توپ داراي صدايي يا همگام با صدايي است كه باعث جلب فرد به سوي تلويزيوني مي‌گردد.
در مورد رمزهاي تلويزيوني مي‌توان تمام حقه‌هايي كه در كارهاي تصويري است را نام برد و حتي تكنيك‌هاي تلويزيوني نيز جزئي از رمزهاي تلويزيوني است همچون فردي كه از ارتفاع خيلي زياد از هواپيما به بيرون مي‌پرد و همزمان با آن فيلم‌برداري نيز از هواپيما به بيرون پريده و مشغول فيلم‌برداري است و اگر فرد بيننده به اين تكنيك آشنا نباشد اين سؤال برايش مطرح است كه چرا اين فرد به زمين نمي‌افتد زيرا او قادر به ديدن فيلمبردار در همان حالت نيست. بنابراين يكي از عوامل جذب تلويزيون همين تكنيك‌ها و رمزهاي تلويزيوني است كه هيچ ارتباطي با محتوا ندارد و فقط از خصايص كارهاي تصويري است.

تلويزيون و تضعيف مهارت‌هاي زباني
امه دور: از آنجايي كه تماشاي تلويزيون فعاليت دو سويه و متقابل و مشروط به رفتارهاي كودك در خانه نيست كودكاني كه زياد تلويزيون تماشا مي‌كنند نبايد مهارت چنداني در كنش‌هاي متقابل اجتماعي داشته باشند. از آنجايي كه تماشاي تلويزيون مستلزم گفتگوي كم، خلق تصاوير ديداري كم و هدايت ناچيز فعاليت‌ها است، كودكاني كه زياد به تماشاي تلويزيون مي‌نشينند بايد نسبتاً ساكت، غيرخلاق و منفعل باشند. از آنجايي كه تماشاي تلويزيون فقط معدودي از مهارت‌هاي مورد نياز براي خواندن را در برمي‌گيرد و زمان لازم براي خواندن و انجام دادن تكاليف مدرسه را از كودك مي‌ربايد، كودكاني كه زياد تلويزيون تماشا مي‌كنند نبايد در مدرسه نيز شاگردان خوبي باشند. (امه دور، 1374، ص 145). اما چرا تلويزيون باعث تضعيف زبان مي‌شود؛ زبان نماد مي‌باشد و نماد علائم و نشانه‌هاي قراردادي براي مصاديق است كه غالباً به طور مستقيم بايد آموخته شود و آن چيزهايي كه در محيط و طبيعت و حتي افكار انسان‌ها است مصاديق يا مصداق‌ها هستند. در گفتار و نوشتار افراد بر پايه قراردادهاي اجتماعي نماد خاصي را براي مصداقي خاص به كار مي‌برند. يعني صندلي يك مصداق است و لفظ صندلي كه بر چيزي كه داراي پايه است و مي‌توان روي آن نشست و تكيه داد اطلاق مي‌گردد و اينجا است كه تصور ذهني انساني بين مصداق و نماد (مفاهيم) رابطه برقرار مي‌كنند.


تصور ذهني


مصداق                                                              نماد
مدل آگدن و ريچارد

(پالمر، 1366، ص 54). حال تلويزيون به خاطر تصويري بودنش مصاديق را مستقيماً و بدون اينكه احتياج به نماد يا مفهومي داشته باشد به ذهن تزريق مي‌نمايد. بنابراين فرد بدون استفاده از مفاهيم توانسته است مطلب ارائه شده را درك نمايد ولي آيا فردي كه مستقيماً از مصاديق استفاده كرده و از مفاهيم و نمادهاي گفتاري اطلاع كافي ندارد مي‌تواند مصاديق را به ديگران انتقال دهد؟  آنچه كه قابل انتقال بين انسان‌ها است نماد مي‌باشد و حتي انسان‌ها براي انديشيدن سطح بالا احتياج مبرم به استفاده از نمادها يا زبان دارند. ]براي مطالعه بيشتر به كتاب زبان و تفكر دكتر محمدرضا باطني مراجعه كنيد[. حال به آزمايش كه لورن مارين گف انجام داده توجه كنيد. لورن مارين گف در تحقيقي يك موضوع داستاني را به دو صورت داستان مكتوب و نمايش تلويزيوني به دو گروه از كودكان ارائه داد كه نتايج آن بدين نحو است. كودكاني كه تلويزيون تماشا كرده بودند در بازگويي داستان بيشتر از حركت‌ها و حالت‌هاي رفتاري استفاده مي‌كردند و در استنباط حوادث ضمن داستان نيز بر محتواي ديداري تكيه داشتند. ولي كودكاني كه داستان براي آن‌ها خوانده شده بود در بازگويي داستان از زبان كنايه و تمثيل استفاده مي‌كردند و استنباط‌هاي ايشان بيشتر بر كلمات داستان و اطلاعات خارج از آن متكي بود. اين نتايج به روشني نشان داد كه «يك داستان» با توجه به وسيله‌اي كه آن را پخش مي‌كند و اين تغييرات در آنچه كودكان فرا مي‌گيرند و مهارت‌هايي كه به كار مي‌گيرد تأثير مي‌گذارد. (امه دور، 1374، ص 162). در اين تحقيق مشاهده مي شود افرادي كه از تلويزيون استفاده كرده‌اند براي بيان داستان از حركت‌ها و حالت‌هاي رفتاري استفاده كرده‌اند و نتوانسته‌اند كل داستان را فقط با نمادهاي گفتاري نشان دهند.
البته دليل ديگري نيز براي تضعيف زبان مي‌توان يافت و آن هم به علت منفعل بودن انسان‌ها در مقابل تلويزيون است. به اين نحو كه يادگيري بر دو نوع است:
1- يادگيري مسائل خبري
2- يادگيري مهارت.
در يادگيري نوع اول مسائلي را در حافظه خود انبار مي‌كنيم مثل جمعيت تهران 10 ميليون است اما در يادگيري مهارت دستگاه‌هاي عصبي و عضلاني ما با هم وارد فعاليت مي‌شود و دستخوش تغييرات مي‌گردد مثل يادگيري رانندگي يا اسكي البته يادگيري مهارت ممكن است با يادگيري خبري همراه باشد ولي هرگز به آن محدود نمي‌شود كه يادگيري زبان از نوع دوم است. (باطني، 1363، ص 33) و منفعل بودن،‌انسان را در مرحله آموزش خبري نگه مي‌دارد و اين باعث عدم رشد زبان كه آموزش مهارت است مي‌گردد. اما خود زبان از دو قسمت ساخت و عناصر تشكيل شده است كه ما فقط به عناصر مي‌پردازيم. عناصر زبان لغات است و لغاتي كه مورد استفاده هر شخص قرار مي‌گيرد بر چهار نوع است:
لغاتي كه شخص نمي‌داند و به كار نمي‌برد.
لغاتي كه شخص در موقع شنيدن و خواندن مي‌فهمد ولي خودش به كار نمي‌برد.
لغاتي كه شخص مي‌فهمد و به كار نيز مي‌برد.
لغاتي كه شخص معاني آن را نمي‌فهمد. ولي به كار مي‌برد همانند الفاظ ركيكي كه معاني آن امروزه از ياد رفته است مثل «عضگل» كه به معناي «خر» است كه البته اين نوع چهارم در موضوع اين تحقيق نيست.
از اين ديد گاه تصويري بودن باعث مي‌شود فرد لغتي نياموزد و به كار نبرد يعني نوع اول و در منفع بودن شخص لغات را مي‌داند ولي به خاطر عدم تمرين و تكرار و عدم كاربرد آن خود نمي‌تواند از آن استفاده كند و انديشه و افكار خود را به ديگران انتقال دهد و اين كتابت است كه در آن انسان مي‌تواند هم بداند و هم از آن لغات استفاده كند.
امه دور مي‌گويد: «مدارك و شواهد ناچيزي كه ما دربارة روابط ميان تماشاي تلويزيون و مهارت‌هاي زباني، خلاقيت و فعاليت‌ها در اختيار داريم به طور محدود تأثيرهاي منفي مفروض را تأييد مي‌كنند». (امه دور، 1374، ص 146).

نتيجه
   مجموع مطالب پيش گفته در مورد  تأثيرات تلويزيون خواننده را به اين نتيجه دلخواه هربرت مارشال مك لوهان مي‌رساند كه وسيله داراي تأثيري است كه در ذهن نمي‌گنجد و حتي اين تأثير بيش از پيام آن وسيله است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بر روي ما به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم تأثير خواهد گذاشت و مطلب را با اين گفته مك لوهان به پايان مي‌بريم: «افراد زيادي گمان مي‌كنند كه اگر شخصاً به پديده‌هاي جهان تكنولوژي علاقه و توجه نداشته باشند از تأثيرات آن‌ها در امان خواهند بود. اين طرز فكر بچه‌گانه است. (رشيد پور، 1352، ص 182).

منابع
- باطني محمدرضا.( 1363)  زبان و تفكر، ، انتشارات كتاب زمان. چاپ سوم،
- پالمر فرانكر.ر ( 1366)  معني‌شناسي، كورش صفوي، انتشارات  نشر مركز.
پوپر، كارل و كندر. جان( 1374) تلويزيون خطري براي دمكراسي، ترجمه حميد شهيدي مؤدب، انتشارات اطلاعات.
داد گران سيدمحمد( 1374)  مباني ارتباطات اجتماعي، انتشارات فيروزه.
رشيدپور ابراهيم ( 1352)  آيينه‌هاي جيبي آقاي مك لوهان،انتشارات سروش.
دور  امه ( 1374) تلويزيون و كودكان، ترجمه علي رسمتي، انتشارات سروش.
كازنو ژان ( 1370) جامعه‌شناسي وسايل ارتباط جمعي، ترجمه باقر ساروخاني و منوچهر محسني، انتشارات اطلاعات.
كازينو ژان ( 1364 ) قدرت تلويزيون، ترجمه علي اسدي، انتشارات اميركبير.
مارتينز انريك ملون ( 1354 )  تلويزيون در خانواده و جامعه نو، ترجمه جمشيد ارجمند، انتشارات سروش

رسانه پيام است

مقدمه
    آلبرتای هربرت مارشال مك لوهان به عنوان پيامبر رسانه ها شناخته مي شود. با گذشت نيم قرن از تفكرات اين انديشمند رسانه هاي؛ هنوز نيز برخي از انديشه هاي وي براي دست اندركاران اين رشته و اكثريت دانش پژوهان رشته هاي ديگر نامكشوف است و اكثرا به علت فهم نادرست از انديشه ها و نظريه هاي وي، ايشان را فهم نمي نمايند.
    شناخت تأثير وسيله ابتدا توسط مك لوهان در دهه‌هاي 50 و 60 مطرح شد و ديگران آن را ادامه دادند، ولي كساني كه اين انديشه‌ها را با زبان فارسي ترجمه كردند؛ نتوانستند مطالب را به نحو احسن و واضح ارائه نمايند و اين باعث شد كه ديگران درباره تأثير وسيله پژوهش ننمايند و عده‌اي نيز برداشت نا صحيحي پيدا كنند كه در اين مقاله نظر مك لوهان درباره «وسيله همان پيام است» را توضيح مي‌دهيم و سپس به نقش تلويزيون- به عنوان يك وسيله و بدون درنظر گرفتن پيام- در تغيير افراد و جامعه خواهيم پرداخت. اميد است ديگران تأثير وسايل ارتباطي ديگر را مورد بررسي قرار دهند.

تعاريف و مفاهيم
    هربرت مارشال مك لوهان كانادايي از وسايل ارتباط جمعي تصور گسترده‌اي ارائه مي‌دهد و شمول معنايي كه وي از رسانه ها دارد خيلي فراتر از ديگر دانشمندان حوزه ارتباطات است و تضاد بين او و ديگران از همين كلمه اول بحث شروع مي‌شود؛ يعني يك لفظ واحد «وسيله ارتباطي» با دو معناي ناهمسان. به اين ترتیب كه دانشمندان ارتباطات، وسايل ارتباطي را محدود به وسايل ارتباط جمعي (مثل روزنامه، راديو و تلويزيون) مي‌دانند ولي مك لوهان آن را گسترده‌تر از اين تصور مي‌كند. «وسيله ارتباطي از نظر مك‌لوهان چيست؟ او وسيله ارتباطي را عبارت از هر نوع توسعه و امتداد آدمي مي‌داند خواه اين وسيله كتاب، اتومبيل، زبان، چراغ سقف اتاق، تلويزيون و يا لباس تن باشد.» (رشيدپور 1352 ص 28) به طور مثال وي اتومبيل را امتداد پا مي‌داند كه بر اثر آن افراد تحرك بيشتري خواهند داشت و يا لباس را امتداد پوست بدن مي داند و راديو را امتداد گوش و كتاب را امتداد چشم. ولي با اين وسعت معنا بررسي وسيله ارتباطي مشكل و غيركاربردي خواهد شد بنابراين براي سهولت بررسي وسيله ارتباطي فقط به وسايلي پرداخته مي شود كه حامل پيام باشند يعني فقط كمي بيشتر از وسيله ارتباط جمعي.
  وسيله ارتباطي از دو قسمت تشكيل يافته است؛ 1) خود وسيله و تأثيرات آن؛ 2) پيام و تأثير پيام. اكثر محققان و نظريه پردازان مخالف مك لوهان فقط به تأثير پيام توجه نموده‌اند و براي تأثير وسيله هيچ ارزشي قائل نشده‌اند، اما مك لوهان تأثير وسيله ارتباطي را بيشتر از پيام دانسته و مي‌گويد: «وسيله پيام است. اين وسيله است كه ما را تغيير مي‌دهد. اين وسيله است كه بر ما حكومت مي‌كند.» (رشيدپور 1352 ص 10) اين به آن معنا است كه وسيله ارتباطي بدون درنظر گرفتن پيام آن، بر جامعه و بر افكار يكايك مردم اثر خواهد داشت. وي مي گويد: «آنچه فراموش مي شده و شايد هنوز هم اقبال عمومي موسسات علمي را به درستي به خود جلب نكرده و تأثير وسيله ارتباطي عصر و دوره حاضر است كه صرف نظر از پيام و يا محتواي خود، هر يك به گونه‌اي در خصوصيات اجتماعي و مهم‌تر از آن رواني فرد فرد مردم اين قرن اثرات قابل ملاحظه‌اي برجاي گذاشته‌اند.» (رشيدپور 1352 ص 14)
   رشيدپور  در اين رابطه مي‌گويد: «در حالي كه اكثر جامعه شناسان امروزي انسان را خالق وسايل ارتباطي و حاكم بر آنها مي‌دانند مك لوهان رابطه را يكسره معكوس و دگرگون به حساب مي‌آورد و آدمي را سخت تأثير بخش از وسايلي مي‌داند كه ارتباط او را با محيط ممكن مي‌سازد» (رشيدپور 1352 ص 19)
گفته شد از ديد مك لوهان كليه وسايل ارتباطي توسعه و امتداد پاره‌اي از قواي ذهني آدمي است بنابراين با توجه به اينكه هر وسيله كدام يك از حواس ما را بيشتر تحت تأثير قرار مي‌دهد، مي‌توانيم به نقش و تأثير آن وسيله ارتباطي پي ببريم. از ديد مك لوهان كتابت امتداد چشم، راديو امتداد گوش و تلويزيون امتداد چشم و گوش است. و اين استفاده از حواس هاي گوناگون تأثيرات گوناگوني نيز دارد. مك لوهان در اين باره مي‌گويد: هر گاه يكي از حواس به دليل استفاده بيشتر از يكي از وسايل ارتباطي توسعه پيدا مي‌كند، نحوه تفكر و رفتار ما عوض مي‌شود. در نتيجه جهان را با آنچه در اوست به گونه‌اي متفاوت درك مي كنيم. (رشيدپور 1352 ص 31)
   به طور مثال: «دنياي كتاب، دنياي خطوط مستقيم و پشت سرهم، دنياي اعتقاد به فرضيه‌هاي ثابت و معلوم بود. تلويزيون دنياي ديگري در اختيار نسل امروزي قرار داد كه با خط‌هاي مستقيم و پشت سرهم (با فاصله ثابت) ارتباطي ندارد» (رشيدپور 1352 ص 17) يعني اينكه تلويزون انسان را از دوره منطق خطي به سوي منطق موزاييكي سوق داده است. براي بهتر روشن شدن موزاييكي بودن به گفته‌اي خود مك لوهان بسنده مي‌كنيم؛ وي مي‌گويد: منطق من موزائيكي است. سعي دارم تمام حوادث، رويدادها و پديده‌ها را كنار هم قرار بدهم. آنها را مثل قطعات موزائيك كنار يكديگر مي‌چينم و بعد قالب‌هاي كلي تغييرات را از ميان آنها بيرون مي‌كشيم. منطق من، منطق پيكاسو، انيشتين و تلويزيون است. (رشيدپور 1352 ص 8) و هيچگاه مك لوهان براي تغييرات، علتي واحد و مشخص قرار نداده كه با مثال آگهي تلويزيوني مطلب واضح‌تر خواهد شد؛ وي مي‌گويد: آگهي‌هاي تلويزيوني كه شمايلي و تمثيلي است فقط به يك بعد توجه ندارد. همه چيز را درهم مي‌كند و كنار هم قرار مي‌دهد. تلويزيون مي‌تواند تصور كلي مصرف‌كننده، تهيه ‌كننده و جريان توليد محصول را يكجا عرضه دارد و گيرنده پيام را به درگيري با خود وادارد. (رشيدپور 1352 ص 207) نتيجه اينكه دو وسيله ارتباطي (مثل كتاب و تلويزيون) دو نحوه انديشه و برداشت مختلف را براي اشخاص ايجاد مي‌كنند.
   نتيجه آنكه عده اي اين تفكر « مك لوهان» را جزو تفكر  «جبر تكنولوژي» يا همان « جبرگرايي» مي دانند، يعني كساني كه تكنولوژي را عامل اصلي تغيير در جامعه مي‌داند. مك لوهان مي‌گويد: «جوامع بيشتر در اثر ماهيت وسايل ارتباطي شكل گرفته‌اند تا در نتيجه محتواي ارتباطات» (دادگران 1374ص 91)
   مك لوهان به سه دوره تاريخي معتقد است. 1. عصر شفاهي؛ 2. عصر گوتنبرگ (عصر چاپ)؛ 3. عصر ماركني (عصر الكترونيك) كه وي عامل تغيير به عصر گوتنبرگ ( تفكر خطي و فرد گرايي )را دستگاه چاپ  و ورود به عصر همه جايي و منطق موزاييكي  را وسايل الكترونيكي مي‌داند؛ اما تفكر تاثير وسايل ارتباطي مختص به مك لوهان نيست حتي ديويد رايزمن نيز كه سه دوره تاريخي را برمي‌شمارد معتقد است وسايل ارتباطي عامل تغيير است كه سه دوره او عبارتند از: 1) سنت راهبر؛ 2) درون راهبر؛ 3) برون راهبر، و در ضمن متخصص امر توسعه «دانيل لرنر» نيز توسعه جوامع جهان سوم براي رسيدن به جوامع غربي را در استفاده از رسانه‌ها مي‌داند كه وي چهار دوره براي توسعه نام مي‌برد: 1) شهرنشيني؛ 2) سوادآموزي؛ 3) استفاده از رسانه‌ها؛ 4) جامعه نوين مشاركتي.
    بنابراين مشاهده مي‌كنيم كه عده زيادي به نقش و اهميت خود وسايل ارتباطي پي برده‌اند ولي همچون « مك لوهان»  نخواسته‌اند آن را در لفظي جديد (وسيله پيام است) ارائه نمايند بلكه با همان الفاظ گذشته ايده‌هاي خود را بيان نموده‌اند.

با علم بر اینکه فیلم، حوزه اصلی تولید ذهنیت فردی است و فیلم سازی صنعت فرهنگ سازی، یکی از راه های دست یابی به مختصات اجتماعی یک ملت در یک برهه زمانی خاص بررسی و مطالعه سینمای آن دوره است چرا که سینما همواره آینه جامعه بوده است و اوضاع روانی، معیشتی ، اقتصادی، فرهنگی و ...یک جامعه را به خوبی در معرض نمایش قرار داده است سینما در مفهوم پسندیده و ایده آل خود باید قابل انطباق با طبقه بندی های ناهمگون جامعه باشد و در میزان عوام گرایی و یا نخبه گرایی تعامل برقرار سازد. به بیان دیگر سینما باید تبیین پالایش یافته ی حسی از واقعیت های موجود و پیرامونی جامعه باشد و اگر چنین فراگردی در کلیت سینمای یک دوره وجود نداشته باشد باید در ویژگی هنرمندانه اش تردید نمود.

امروز سینمای ما چه وضعیتی دارد و نسبت بین سینما و واقعیت های اجتماعی زمانه ما چیست؟

آیا سینمای کنونی آینه تمام نمای جامعه سیاست زده و افسرده ماست؟

برای مداوای دردهای اجتماعی مثل رشد بی انگیزگی،روزمرگی،فاصله طبقاتی، اقتصادی ، اخلاقی و...فشار های روحی و روانی، ترس از اینده، بی اعتمادی، حس خلاء و بی اتکایی و..سینمای امروز چه نسخه ای خواهد پیچید؟

با نگاهی ساده به فیلم های ساخته شده اخیر در سینما(اخراجی ها،پسر تهرونی، پوپک و مش ماشاءالله، افراطی ها،چهارچنگولی،خروس جنگی و...) خواهیم دید ژانر غالب آن سینمای کمدی است.کمدی عامه پسندی که به دور از قاعده مندی و حرفه ای شدن رو به افزایش است و این تعریف بد و بستر سازی نا مناسب نه تنها نمی تواند دردهای مزمن جامعه امروز را التیام بخشد بلکه زمینه ساز بروز بحران های عدیده اجتماعی ، سیاسی، اخلاقی و...نیز خواهد شد.

سینمای امروز ما در فضای ضد فرهنگی خویش تا حد نزول سلیقه مخاطب و سهل پسندی و تخلیه فرد با هر بهانه و دستاویز سخیف و دم دستی به جای تشخیص و هویتمندی پیش رفته است و با ارائه نسخه های لوده و مبتذل دست چندم فیلمفارسی بی اتکایی، سستی، بطالت، بی توجهی به آینده را در بستر جامعه دامن زده است و این انبوه سازی کسالت بار که یقینا اراده ای قدرتمند خواستار تداوم حیات آن می باشد جامعه کسل این دوران را وادار می کند بخندد به هر بهایی و برای فراموش کردن وضعیت نا بسامان کنونی جامعه با دوپینگی کوتاه و ضعیف کنار بیاید و به باد معده بازیگران بخندد.

تکثیر بی رویه آثار سینمایی به ویژه سینمای به اصطلاح کمدی خلاصه شده در ادا و اطوار و بشکن و بالا بنداز بازیگران تکراری  که پا را از سینمای دهه40 و 50 فراتر نگذاشته است جایی را برای ارائه اثار سالم وقوی  باقی نمی گذارد هر چند در برهه های آثاری مانند اجاره نشین ها،دزد عروسک ها، هنرپیشه، مومیایی 3، لیلی با من است، دایره زنگی و حتی مارمولک و یا نقش موثر مهران مدیری در سریال سازی به مثابه یک جنبش قابل قبول ارائه گردید اما این روند به صورت مداوم و محکم ادامه نداشت و اینک سال هاست که اثر ارزشمندی را شاهد نبوده ایم و وجود آثاری که شمارشان به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد مانند آنچه ذکر شد و یا آثاری چون وقتی همه خوابیم و...با تربیت غلط تماشاگر عامه پسند از استقبال خوبی برخوردار نبوده است.

هر چند طی سال های اخیر لایه های رسمی جامعه صلاح را در آن می بینند که آمار های مبتنی بر ناهنجاری­های اجتماعی چندان رسانه ای نشود اما با بالا رفتن نمودهای این بی هنجاری خود را به وضوح عیان می سازد.

با این روند آیا وظیفه سینمای امروز ما نیست که دست از این لوده پراکنی ها بردارد وبه جای فرو بردن مخاطبان در روزمرگی و به هرز رفتن جامعه نسخه ای برای این همه ناهنجاری بپیچد.

آیا زمان آن نرسیده است که اداره نظارت  و نمایش و شورای پروانه ساخت وزارت ارشاد به صراحت معیار انتخاب و صدورمجوزبرای اینهمه فیلم­های کمدی لوده را بیان کند؟

آیا زمان آن نرسیده که بدانیم کدام نگاه کارشناسانه ای امروز بر نجیب ترین!!!سینمای جهان نظارت دارد؟

آیا سودانگاری عده ای دلیل منطقی ایست برای رونق بخشیدن به بازار ساده پسندی و دامن زدن به دعوای هووها و ازدواج و طلاق و موضوعات پیش پا افتاده از این قبیل؟

آیا خنداندن که به تعبیری نشانه آزادی است و بسیاری از روانشناسان و علما و...در باب خنده و خنده درمانی سخن گفته اند تا این حد نزول یافته که به چهارچنگولی بخندیم ؟

آیاانتخاب این دست فیلمها با موضعی روانشناسانه صورت گرفته است. خنده امروز ما به منظور فراموشی دردها نیست بلکه یک جور خود فراموشی است خودفراموشی نه از سر تدبر و تفکر بلکه خودفراموشی احمقانه و از سر نا آگاهی.

آیا ساحت مقدس این هنر والا( سینما) تا به این حد به هرزگی رفته است که به تقلید بسیاری از مسئولان جامعه ادبیات و گفتمان خود را به سمت عوامگرایی پیش برد و گمان کند هر چه ساده تر و سخیف تر سخن بگوید منزلتی بالاتر خواهد یافت.

امروز عوامگرایی بدون توجه بر اینکه چه بر سر ذائقه هنر و زیبایی شناسی تماشاگر می آید جای نخبه گرایی را گرفته است و ارزش یک فیلم به بهایی ریالی بلیت های فروخته شده آن است ولاغیر.

امروز سینمای ایران با تهی ساختن ذهن مخاطب از تدبر و تامل و ارج نهادن به اندیشیدن هزاران گره کور دیگر را بر ریسمان بحران های بسیار جامعه خواهد زد که اگر امروز نیاندیشیم فردا دیگر...

پر کردن صندلی سینماها به چه بهایی؟

 

تئودور هرتسل روزنامه نگار اتریشی که جنبش صهیونیست را تاسیس کرد دوم ماه مه ۱۸۶۰ در مجارستان که در آن زمان قلمرو امپراتوری اتریش بود به دنیا آمد. وی از جانب روزنامه ای در وین که در آن کار می کرد مامور شد به پاریس برود و گزارش محاکمه دریفوس را تهیه کند و به اتریش بفرستد. هرتسل در آنجا متوجه احساسات خصمانه نسبت به یهودیان شد و به این نتیجه رسید که یهودیان باید برای خود کشوری داشته باشند و این کشور نمی تواند در اروپا باشد. وی پس از انتشار کتابی تحت عنوان « کشور یهود » برای رسیدن به این هدف جنبش صهیونیست را تاسیس و نخستین کنگره جهانی یهودیان را در ۱۸۹۶ در سویس بر گزار کرد و از سال بعد به صورت یک سازمان دائمی در آورد ، خود رئیس آن شد و تا پایان عمر همچنان رئیس آن بود. جسد هرتسل در سال ۱۹۴۹ به اورشلیم انتقال داده شد و در این شهر مدفون گردید.

اواخر ماه آ‌گوست در شهر بازل (سوييس) جشنی به مناسبت صدمين سال‌‌گرد اولين كنگره‌ی جهانی صهيونيست‌ها بر‌گزار شد - ‌با عنوان تاريخچه‌ی موفقيت‌آميز صهيونيسم از زمان هرتسل تا به امروز‌. اين جشن هم به پايان رسيد‌. وقت آن رسيده كه از خودمان بپرسيم‌: آيا اسراييل واقعا موجود‌، واقعا همان كشور يهوديان است كه تئودور هرتسل در نظر داشت‌؟

با تراژيك‌ترين خطای هرتسل شروع كنيم‌: هرتسل می‌خواست كشوری بنا كند تا يهوديان را از تعقيب و نابودی نجات دهد‌. اما زمانی به اين ايده عينيت بخشيده شد كه ديگر برای شش ميليون انسان دير شده بود‌. تاسيس كشور اسراييل در سال 1948 تنها ثمره‌ی مهاجرت‌ها و مبارزات زيرزمينی نبود‌؛ مصوبه‌ی سازمان ملل مبنی بر اين كه بخشی از فلسطين را به يهوديان بدهند‌، غرامتی بود برای وجدان ناراحت جهان به خاطر قربانيان هولوكاوست‌.

دومين خطای اساسی هرتسل ريشه در ايدئولوژی دوران او‌- كولونياليسم‌- دارد‌. زمانی كه هرتسل صهيونيسم را طرح ريخت‌، به اين فكر نكرده بود كه «كشور يهوديان» در كجای جهان بايد به تحقق بپيوندد‌. برای او بيش‌تر مهم بود که برای يهوديانِ مورد تهديد پناه‌‌گاهی سازمان دهد‌، تا آنان از خطر قتل‌عام و يهودی‌كشی در امان باشند‌. اين مكان می‌توانست آرژانتين باشد يا او‌گاندا و يا فلسطين‌. فلسطين به خاطر جای‌‌گاه مذهبی ويژه‌اش‌، از نظر هرتسل الويت داشت‌. اما اين ژورناليست اتريشی ‌چيز زيادی درباره‌ی اين خطه‌ی دور‌دست نمی‌دانست‌. در اولين كنگره‌ی جهانی صهيونيست‌ها در سال 1897 اطلاعات او درباره‌ی منطقه و ساكنين آن‌، دست دوم بود‌، كه از طريق دكتری در اورشليم به دست آورده بود‌. هرتسل اين ‌گزارش‌ها را در دفتر يادداشت روزانه‌ی خود با ساده‌نگری خاصی تفسير كرده بود‌: « او ‌چيزهای بسيار جالبی از سرزمين فلسطين برايم تعريف كرد‌. فلسطين بايد كشور فوق‌العاده‌ای باشد» ‌. و در ادامه ابراز خوش‌حالی می‌كند كه نظر عرب‌ها نسبت به يهودی‌ها مثبت است‌: « بين عرب‌ها و كردها ما از محبوبيت برخورداريم‌. در موارد دعوا و نزاع‌، عرب‌ها ديگر به جای اين‌كه پيش يك قاضی ترك بروند‌، يك يهودی را برای قضاوت انتخاب می‌كنند»‌.

پايه‌‌گذار صهيونيسم مدرن از اين نقطه حركت كرده بود كه رابطه با مردم عرب فلسطين در تعادل و هم‌آهنگی طی خواهد شد‌. او معتقد بود كه ‌چون عرب‌ها در شرايطی فقيرانه و بدوی به سر‌می‌برند‌، از سرازير شدن يهوديان به آن‌جا خوشنود خواهند شد و يهوديان در اين منطقه‌ی لم‌يزرع و بی‌ثبات تمدن غربی را رواج می‌دهند‌. منتها هرتسل فكر نمی‌كرد كه «كشور يهوديان» روی شانه‌های ملتی ديگر ساخته شود‌. بی‌توجهی هرتسل در قبال عرب‌ها‌، هم‌‌چنين وقتی آشكار می‌شود كه نظری به ديپلوماسی‌اش بيفكنيم‌. او برای به دست آوردن كشور يهودی‌اش با عثمان‌ها‌، آلمانی‌ها‌، انگليس‌ها‌، روس‌ها‌، ايتاليايی‌ها و حتا پاپ اعظم ديدار كرده بود‌، اما به فكرش نرسيده بود با صاحب‌نفوذان عرب ‌گفت‌و‌‌گو كند‌. اين قدرت‌پرستی كه بايد از ديد عرب‌ها به مثابه‌ی تكبر استعماری جلوه كرده باشد‌، بازتاب دقيق و كاملی‌ست از دوران امپرياليسم اروپايی‌، كه « بومي»‌‌ها را به عنوان طرف مذاكره به رسميت نمی‌شناخت‌.

مسلما هرتسل اقليت عرب را در كشور يهودی در نظر ‌گرفته بود و ايمان داشت سياست‌مداران يهودی رفتاری نيك با آنان پيش خواهند ‌گرفت‌. اما به اين مسئله فكر نكرده بود كه شكل‌‌گيری صهيونيسم سياسی زمينه‌های پيدايش ناسيوناليسم خشن فلسطينی را هم فراهم خواهد ساخت‌. و رويای هرتسل مبنی بر اين كه كشور يهودی در صد سال اول موجوديت‌اش از ارتش بی‌نياز خواهد بود‌، نيز به وقوع نپيوست‌.

هرتسل هم‌‌چنين به ويژه‌‌گی‌های «كشور يهوديان» ‌اش نينديشيده بود‌. بنيان‌‌گذار صهيونيسم مدرن‌، رويای كشوری دموكراتيك و سكولار را در سر داشت‌. برای او مسلم بود كه در صهيون دولت و مذهب بايد كاملا از هم جدا باشد و فكر می‌كرد می‌تواند «خاخام‌ها را در معابدشان نگه دارد» ‌، ‌چرا كه معتقد بود دخالت مذهبی‌ها در سياست‌، ‌چه در عرصه‌ی داخلی و ‌چه در عرصه‌ی خارجی مشكل ايجاد می‌كند‌. هرتسل اين نكته را به درستی تشخيص داده بود‌: امروزه در اسراييل جزم‌‌گرايی مذهبی در حال پيشروی‌ست و معلوم نيست كشور يهوديان‌، « نيو‌يورك» را به عنوان سرمشق خواهد بر‌گزيد يا « تهران» ‌. «جنگ فرهنگي» داخلی اسراييل هنوز به اين سوآل پاسخ نداده است‌.

تئودور هرتسل رويای يك كشور مدرن را در سر می‌پروراند‌، سرزمينی برای همه‌ی يهوديان‌، در هم‌زيستی مسالمت‌آميز با هم‌سايه‌‌گان‌. ا‌گر هرتسل‌، كه امروزه عكس‌اش در هر اداره‌ی اسراييل آويزان است و خيابان‌ها و مدارس و حتا يك شهر را به اسم او نام‌‌گذاری كرده‌اند‌، اسراييل امروز را می‌ديد‌، ‌چه می‌‌گفت‌؟ او حتما خوش‌حال می‌شد كه اين كشور وجود دارد‌؛ ‌چه‌‌گونه‌‌گی اين كشور ، اما كم‌تر او را خوش‌حال می‌كرد‌. شايد هم او اين را حدس می‌زد‌، كه سه هفته قبل از مر‌گ‌اش خطاب به همرزمان صهيونيست‌اش نوشت‌: « پس از مر‌گ من حماقت نكنيد» ‌.

 

مقاله علمی

سکولاریسم

سکولاریسم به معنای کنار گذاشتن آگاهانه ی دین از صحنه ی معیشت و سیاست معرفی شده است.حکومت سکولار,حکومتی است که با دین ضدیتی ندارد,اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار میدهد نه مبنای عمل خود.(سروش,مجموعه سخنرانی ها,1373)هر حکومتی برای پا گرفتن و پایدار ماندن به دو چیز حاجت دارد:یکی مبنایی که آن را مشروع و محق میسازد و دوم مبنایی که باید بر وقف آن عمل کند و باتوجه به آن دست به تصرف و سیاستگذاری بزند.

روزگاری بود که حکومتها این دو مورد را از شرایع کسب میکردند.یعنی حاکم هنگامی بر حق بود که با پشتوانه دینی بر مسند حکومت تکیه زده باشد و رفتارش هم بر وفق اخلاقیات دینی,شریعت و مذهب بود اما در روزگار ما حکومتها به پشتوانه آرای مردم مقبولیت ومشروعیت پیدا میکنند و عمل آنها را هم قانونهایی تعیین میکند که خود مردم وضع کرده اند.(سروش,1385,ص 423)

سکولاریسم یا غیر دینی شدن در عصر جدید با دو انگیزه متفاوت پدید آمد.گروهی دین را باطل میدانستند و ورود یک اندیشه باطل را در عرصه ی سیاست زیانبار میدانستند و گروه دوم دین را حق میدانستد ولی نمیپسندیدند که دین حق به ناپاکیها یا مصلحت اندیشیهای سیاست آلوده شود یا امری قدسی در خدمت امور دنیوی و غیر قدسی قرار گیرد.به هر تقدیر اندیشه ی سگولاریسم دین را از عرصه ی حکومت بیرون راند و حق اقامه ی حکومت و وضع قوانین را از آن ادمیان دانست.

برای درک بهتر علل شیوع و مقبولیت سکولاریسم تاریخ جوامع ماقبل سکولاریسم را باید بررس کرد.در جوامع سکولار هم کسی با خدا عناد نورزید.بلکه دشمنی با کسانی رفت که به نام خدا حکومت میکردند(سروش,مدارا و مدیریت,ص 429)مرحوم مطهری در اینباره مینویسد:«مذهب که میبایست دلیل و پیام آور محبت باشد,در اروپا به اینصورت درامد که مشاهده میکنیم.تصور هرکس از دین و خدا و مذهب,خشونت بود و اختناق و استبداد که عکس العمل مردم در مقابل چنین روش جز فی مذهب از اساس و نفی آن چیزی که پایه ی اولی مذهب است,یعنی خدا,نمینوانست باشد.هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی مردم پوست پلنگ میپوشیدند و دندان ببر نشان میدهند و متوسل به تکفیر و تفسیق میشوند,مخصوصا هنگامی که اغراض خصوصی به ایت صورت در میآید بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب وارد میشود»(مجموعه آثار 1,ص 491)

اگر دید علمی در عرصه ی طبیعت با اندیشه های دینی و الهی منافات دارد,دید علمی در عرصه ی سیاست هم با خداگرایی ناسازگار است.ولی حق این است که انسان میتواند خداشناس و دیندار باشو و در عین حال از میریت علمی بهرهمند گردد.

در جهان جدید درک مفهوم ولایت فقیه و حک.مت اسلامی برای موافقان و مخالفان ذشوار است.حکومت ولایت فقیه مبتنی بر تکلیف است.یعنی انسان ها مکلفاند که دین داشته باشند.در جهان جدید انسان ها حق دارند دین داشته باشند(مکلف نیستند)اگر نخواستند میتوانند دیندار هم نباشند(سروش,فربه تر از ایدیولوزی,ص 273)تفاوت جوامع حکومت مدار و جوامع حق مدار در این است.اگر حاکم و محکوم هر ذو تکلیف مدار یا حق مداار باشند مشکلی بروز نخواهد کرد.مشکل آنجاست که یک طرف حق خواه است و طرف دیگر تکلیف خواه.

ما در عرصه ی دین به طور کلی حق و رخصت انجام یک کار را نداریم و آن «خدلیی کردن»است,از سوی دیگر ما یک تکلیف بزرگ هم بر گردن داریم و آن تکلیف«بندگی کردن»است.لدا جای انسان دیندار در میان نفی آن حق و اثبات این تکلیف است.(سروش,1373,ص 437)

اما و ضعیت بشر جدید از چه قرار است؟انسان جدید برای خود حق بندگی قایل است اما از سوی ذیگر برای هیچکس حق خدایی کردن(خصوصا در عرصه ی سیاست و حکومت)قایل نیست و این دستاورد بسیار نیکویی است.انسان جدید به هیچکس حق خدایی کردن نمیدهد.

در سکولاریسم این نتکته تاکید دارد که هیچکس در مقام سلطنت و حکومت حق خدایی کردن ندارد.به تعبیر ساده تر سلطنت و ریاست مظهر حق نیست.سلطنت خداوند نیسن که بر روی زمین تحقق یافته است انسان برای آنکه در عرصه ی امور بشری وارد شود باید خود را بشر بداند نه خدا.آنکس را که نمیخواهد دست از خدایی بکشد باید به آسمانها فرستاد(سروش ,1385,ص 436)

 مهدی کرمی

منابع:سروش,عبدالکریم,مدارا و مدیریت,صراط,1385

سروش,عبدالکریم,فربه تر از یدیولوزی,تهران,موسسه فرهنگی صراط,1372

سروش,عبدالکریم,مجموعه سخنرانی های سلسله احیاگران,مسجد امام صادق (ع) 1/10 1373 و