مقدمه علم روابط بین الملل3
1ـ پيامدهاى اخلاقى و روانى جنگ
بـحران اخلاقى در اروپا، از نتايج بلافصل جنگ تلقى مى گردد؛ بحرانى كه آداب و رسوم ، روحـيـات ، اخلاق ، ادبيات ، هنر و همه عرصه هاى فكرى و فرهنگى جامعه را تحت تاءثير خود قرار داد. رفتارهاى اجتماعى در قالب نزاكت اشرافيت ، جاى خود را به آشفتگى عميق در مناسبات اجـتماعى داد. روابط اجتماعى كه به علت تحرك اجتماعى به شدت دچار دگرگونى شده بود، نـمـى تـوانـسـت قـواعـد و آداب و رسـوم پـيـشـين را برتابد. به همين روى ، مردم نسبت به قيود اخـلاقـى بـى اعـتـنا شدند و به سرگرميهاى بى محتوا، رقصها، موسيقيهاى بيگانه با فرهنگ آنـها (تانگو و جاز) و زندگى مصرفى كه نشانه بى قيدى آنان به امور اخلاقى و آداب دست و پاگير اجتماعى بود، روى آوردند. اين پديده ها، به طور مستقيم ، از جنگ نشاءت مى گرفت ؛ زيرا جنگ ، زندگى را بيهوده جلوه داده و مردم در صدد برآمدند تا از اين دنياى فانى ، حداكثر لذت را برده و حداقلِ چارچوب منظم زندگى را بپذيرند.(32)
مـشاركت زنان در امور اجتماعى و استقلال اقتصادى آنها نيز تاءثيرات زيادى در روابط اجتماعى و خـانـوادگـى بـر جـاى نـهـاد. زنـان بـه هـنـگـام جـنـگ جـهـانـى اوّل ، براى جبران نيروى كار مردان جوان كه به جبهه ها شتافته بودند، وارد بازار كار شدند و در كـارخانه ها، صنايع و بخش خدمات به كار گمارده شدند. اين امر موجب شد تا بسيارى از زنـان غـربـى بـا تـوجـه بـه قـدرت اقـتـصـادى جديد خود، خواستار حقّ راءى و نفوذ بيشتر در مـحـافـل سـيـاسـى شـونـد. هـمزمان با پيوستن زنان به مجموعه نيروى كار، الگوهاى اجتماعى قـديـمـى دگـرگـون شـد. نـرخ مواليد كاهش يافت و ضمن اينكه بى بند و بارى جنسى ، مجاز اعـلام گـرديـد، مـيـزان طـلاق نـيـز بطور فزاينده اى افزايش يافت . زنان با پوشيدن دامنهاى كـوتـاه ، آرايـش جـديد مو، رقص ، مشروبخوارى و...، تصوير سنتى وقار و متانت زن را مخدوش سـاخـتـنـد. ايـن بحران اخلاقى ، چنان نظم و هماهنگى سنّتى جوامع را تحت تاءثير قرار داد كه هـنـر، ادبـيـات و سـايـر جـلوه هـاى فـرهـنـگـى نـيـز نـتـوانـسـتـنـد در قبال آن ، تاب بياورند.(33)
تـضـاد بـيـن ارزشـهاى سنتى و ارزشهاى نوين ، از جنبه هاى ديگر اين پيامد بود. در ارزشهاى سـنّتى ، دين و مذهب از جايگاه رفيعى برخوردار بوده و زندگى مردم بر اساس تعاليم دينى تـنـظـيـم مـى شـد. انـقـلاب روسـيـه در خـلال جـنـگ جـهـانـى اوّل ، باعث ظهور يك سيستم سياسى ، اجتماعى و ايدئولوژيكى گرديد كه آشكارا عقايد الحادى را رواج مى داد. در دنياى غرب نيز روند سكولاريسم (جدايى دين از سياست ) شتابان شده و همه ابـعاد زندگى اجتماعى را در برگرفت . ارزشهاى سنّتى بشدت از جانب افزايش روز افزون كـالاهـاى مـصـرفـى و خـدمـات عـرضـه شـده مانند اتومبيل ، راديو، صفحات موسيقى جاز، سينما، بـاشـگـاهـهـاى شـبـانـه و كـاباره ها مورد تهديد قرار گرفت . چنين تعارض انديشه و ارزش ، محيطى بس آكنده از لذّت ، ترس ، سودجويى و انتقام را به همراه مى آورد.
2ـ پيامدهاى سياسى
جـنـگ جهانى اوّل ، مهمترين دگرگونيها را در عرصه سياست و حكومت ايجاد كرد. با فروپاشى امـپـراتـوريـهاى بزرگ ، دولتهاى مستقل و كوچك متولد شدند؛ رژيمهاى سلطنتى و خودكامه به رژيمهاى جمهورى و مترقى تبديل شدند؛ جبهه بنديهاى نوين سياسى و اجتماعى ، نيروهاى رقيب جـديـدى را رويـاروى يـكـديـگـر قـرار داد و سـرانجام ، اروپا عظمت و اقتدار خود را از دست داد و زوالش آغاز گشت .
--------------------------------------------------------------------------------
12
الف ـ تـغييرات نقشه سياسى اروپا: آشكارترين اثر جنگ در اروپا، تغيير كلى نقشه سياسى ايـن قـاره بـود. سـقـوط چـهـار امـپـراتـورى بزرگ آلمان ، روسيه ، اتريش ـ هنگرى و عثمانى ، دولتـهـاى مستقل و كوچكترى را به وجود آورد. در اين راستا، دولتهاى يوگسلاوى ، چكسلواكى ، لهـسـتـان و فـنلاند پا به عرصه وجود گذاشتند. سرزمين دولتهاى رومانى و ايتاليا توسعه يـافـت . از تـجـزيـه امـپـراتـورى عـثـمـانـى نـيـز كـشـورهـاى امـروزى خـاورمـيـانـه عـربـى شـكـل گـرفـتند. در واقع ، نهضت گسترده ناسيوناليسم كه سراسر اروپاى شرقى را در بر مـى گـرفـت ، تـا حـدودى ، بـه پـيـروزى دسـت يـافـت ؛ هر چند هنوز راه درازى در پيش بود تا خواسته تمامى اقليتهاى ملّى كه خواستار تاءسيس دولت بودند، به انجام رسد.(34)
ب ـ تـغـيـير رژيمهاى سياسى : يكى ديگر از نتايج جنگ ، سقوط رژيمهاى اريستوكراتيك بود. در كـشـورهـاى بـلغـارسـتـان ، تـركيه ، اتريش ، مجارستان ، يوگسلاوى ، چكسلواكى ، آلمان و لهـسـتـان ، رژيـمـهـاى سـيـاسى مترقى و آزاديخواه بر سر كار آمدند. با اينكه بلغارها، پس از اسـتـعـفـاى فـرديـنـانـد، (بوريس ) سوم را به پادشاهى برگزيدند، امّا قدرت سلطنت از ميان رفته بود. گروهى سوسياليست و طرفدار اصلاحات ارضى ، به رياست (استانبولينسكى )، كـنـتـرل دولت را بـه دسـت گـرفـت . مـصـطـفـى كمال پاشا ـ معروف به آتاتورك ـ در تركيه توانست بر ضد سلطان محمد ششم فعاليت گسترده و مستمرى را به راه اندازد كه در نهايت به بـرقـرارى سـيـسـتـم جـمـهـورى در ايـن كـشـور مـنـتـهـى شـد. (شـارل ) امـپـراتـور اتـريـش ، خـود بـا رفـتـار مـعـقـولانـه كـنـاره گـرفـت و در ايـن هـنـگـام ، سوسيال دموكراتها، سوسياليستهاى مسيحى و ملّيون آلمانى با هم ائتلاف كرده ، دولت موقتى تـشـكـيـل دادنـد. آنـهـا ضـمـن تـدويـن قـانـون اساسى جديد، اتريش را جمهورى اعلام كردند. در مـجارستان ، يوگسلاوى ، چكسلواكى و لهستان نيز دولتهاى تازه تاءسيس ، بيش از پيش ، خود را مـلزم بـه آرمانها و نهادهاى دموكراتيك مى دانستند و از جلوه هاى استبداد و خودكامگى حكومتهاى پـيـشين خبرى نبود. تحولات حكومتى در آلمان ، نمى توانست روندى غير از جريان اجتماعى حاكم بـر اروپـا را بـپـذيـرد. پـس از اسـتـعـفـاى پـرنـس (مـاكـس فن بادن ) و فرار قيصر به هلند، تـظـاهـرات سـوسـيـاليـسـتهاى چپگرا معروف به (اسپارتاكستيها) سركوب شد و در انتخابات نـمـايـنـدگـان مـجـلس شـوراى مـلى آلمـان ـ رايـشـتـاگ ـ سـوسـيـال دمـوكـراتـهـا، ميانه روها (مركزيها) و دموكراتها، اكثريت را به دست آوردند. آنها در (وايـمـار)، اجـلاسـيـه پـارلمـان را بـرگزار كردند و ضمن تدوين قانون اساسى جديد، حكومت جـمـهـورى آلمـان ـ كـه بـه جـمـهـورى وايـمـار مـعـروف است ـ را اعلام كردند. (ابرت ) از رهبران سوسيال دموكرات به رياست جمهورى برگزيده شد. بطور كلى ، شايد چنين مقتضى بود كه پس از پيروزى نسبى ناسيوناليسم ، نهضت عمومى ديگر اروپا يعنى ليبراليسم كه تجلى آن در حكومت دموكراسى مى باشد هم به پيروزى برسد.(35)
ج ـ بـحـران سـيـاسى ـ اجتماعى : يكى از مهمترين آثار جنگ كه سبب تغييرات اساسى در اوضاع اجـتـمـاعـى و سـيـاسى مردم اروپا شد، به هم ريختن نظم اجتماعى سابق بود. قربانيان جنگ در تـمـام كـشـورهـا جـزو فـعـالتـريـن اقـشـار جـامـعـه بـودنـد. نـابـسـامـانـيـهـاى اقـتـصـادى ، تـعـطـيـل كـارخـانجات و خرابى مزارع باعث فقر و بيكارى و در نتيجه ، موجد آشوبها و افراط گـرايـيـهـاى خطرناكى در جامعه مى شد. آنچه اين وضعيت را تشديد مى كرد از يك طرف شكاف عـمـيـقـى بـود كـه بـيـن طـبـقـات ثـروتـمـنـد جـديـد كـه در طـول جـنـگ بـر ثـروت خـود افزوده بودند (مانند مزرعه داران بزرگ ، كارخانه داران اسلحه ، مـحـتـكـران ...) و از طـرف ديـگـر طـبـقـاتـى كه داراى درآمد ثابت بودند (مانند كارمندان و طبقات مـتـوسـط...) قـدرت خـريـد آنـهـا بـه 25 درصـد سـابـق تنزل كرده بود.
نـمـايـش زنـدگـى پـرتجمل ثروتمندان جديد، سبب نارضايى كارگران ، دهقانان و رزمندگان سـابـق مـى شـد. نـابـسـامـانـيـهـاى اجـتـمـاعـى ـ اقـتـصـادى يـا پـاره اى از مـسـائل ديـگر مانند سنّت شكنيها، نوعى اغتشاش فرهنگى و اجتماعى را نيز به وجود مى آورد. از جـمـله ورود زنـان بـه صـحـنـه كـارهاى اجتماعى و توليدى (در آلمان و انگليس ، كاركنان زن در كارخانجات به 35 درصد مى رسيد) همراه با افراط آنان در نمايش زن گرايى (دامنهاى كوتاه ، موى مردانه ، پوشيدن كت و شلوار...)، موجب نگرانى سنت گرايان مى شد.(36)
--------------------------------------------------------------------------------
13
نـارضـايـتـيـهـاى اجـتـماعى ، بتدريج ، موجب ايجاد تشكلهايى در صفوف كارگران و رزمندگان قـديـم گـرديـد. تـمـايـلات افـراطـى ايـن دو گـروه ، شـورشـهـا و نـاآرامـيـهـايـى را بـه دنـبال داشت كه رژيمهاى دموكراسى را در معرض خطرناكترين آزمايشها قرار داد. ابتدا موجى از شـورشـهـاى چـپ و به دنبال سركوب اين شورشها، موجى از عصيان راستگرايان (با تمايلات فـاشـيـسـتـى ) بـه طور پراكنده اروپا را فرا گرفت . اولين شورش چپ در آلمان كه بر اثر شـكست و حقارت ملى ، زمينه مساعدترى پيدا كرده بود پا گرفت . در مجارستان نيز، حكومت صد روزه بـلاكـن ، در پـى ايـجـاد ديـكـتـاتورى پرولتاريايى به سبك لنين در روسيه برآمد. در كـشـورهـاى ايـتـاليـا، فـرانـسـه و انگلستان ، اعتصابات كارگرى و اعتراضات سنديكاها، به شـكل رويارويى حكومت و گروههاى اجتماعى نمود پيدا كرد. پس از سركوب اين شورشهاى چپ ، راسـتـگـرايـان افـراطـى پـا به عرصه مبارزه گذاشتند كه به تدريج از ضعف دموكراسيهاى نوپا استفاده كردند و حكومتهاى فاشيستى را بنيان گذاشتند. در واقع ، يكى از پيامدهاى جنگ ، بـروز جـبـهـه هاى نوين سياسى در مبارزات انتخاباتى و بحران نهادهاى دموكراتيك بوده است .(37)
در آغـاز افـول اروپـا: اروپـايـيـان قـبـل از جـنـگ جـهـانـى اوّل ، عـنـاصـر تـعـيـيـن كـنـنـده روابـط و نـظـام بـيـن المللى بودند. اروپا در زمينه هاى علمى و تكنولوژيك ، هنر و ادبيات ، واردات و صادرات و تجارت جهانى ، بازار مالى و پولى و اداره روابـط بـيـن المـللى ، بـرتـرى تـقـريـبـاً مـطـلق داشـت . جـنـگ جـهـانـى اوّل ، ايـن قـاره كـهـن را چه در زمينه اقتصادى ، چه سياسى و چه فرهنگى با چالشهاى جدى رو بـه رو سـاخـت . از نـظـر اقتصادى ، اروپاى بعد از جنگ ، بشدّت به آمريكا مقروض بود. ميزان قروض انگلستان و فرانسه به آمريكا در سال 1919 به ترتيب 5/4 و 5/2 ميليارد دلار بود. در مقابل ، دو دولت غير اروپايى و رو به رشد يعنى ژاپن و آمريكا، بيش از پيش بر ثروت و سـرمـايـه خـود افـزودنـد و در بـرخـى از امـور، خـلا قـدرت دولتـهـاى اروپـايـى را پـُر كردند.(38)
سقوط فرهنگى و معنوى اروپا، بسيار چشمگيرتر بود، چرا كه خود را پرچمدار فرهنگ و تمدن قـلمـداد مـى كـردند و رسالت متمدن ساختن اقوام و ملل ديگر را براى خود ترسيم مى كردند، در حـالى كـه اكـنـون خـود، در حـيـن جـنـگ ، تـمـام ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى را ناديده گرفته و پايمال كرده بودند. تمدن غرب ، نه تنها صلح و آرامش و رفاه را براى جهان تاءمين و تضمين نـكرد، بلكه مخوف ترين و گسترده ترين جنگ و ويرانى را براى بشريت به ارمغان آورد. اين تـمـدن كه روزى خود را فناناپذير و ابدى جلوه مى داد، با سخن معروف رمان نويس فرانسوى (پـل والرى ) كـه مـى گـفـت : (ايـنـك روشـن اسـت كه تمدن ما اروپاييان فناپذير است ) و كتاب (افـول غـرب ) اثـر (اسـوالد اشـپـنـگـلر) در سـراشـيـب سـقـوط و اضمحلال قرار گرفت .(39)
بـحران سياسى اروپا به مساءله استعمار و مستعمرات مربوط مى شود. سرزمينهاى مستعمراتى ، نهضتهايى براى استقلال و رهايى از بند استعمار بنيان نهادند كه نخستين آنها در هندوستان و مـصـر پايه گذارى شد. آنان كه در جنگ به آگاهيها و تواناييهاى جديدى دست يافته بودند، انـتـظـار داشـتند به عنوان پاداش مشاركت در جنگ ، يا از سلطه و نفوذ دولتهاى استعمارگر به كـشـورشـان كـاسـتـه شـود و يـا ايـنـكـه دولت مـسـتـقـل و مـلّى تـشـكـيـل دهـنـد. امـّا غـارتـگـران اروپـايـى هـنـوز چـند سالى فرصت داشتند كه بتوانند مركز و ثـقـل اداره روابـط بـيـن المـللى بـاشـنـد و از ايـن طـريـق ، از پـيـروزى جـنـبـشـهـاى اسـتـقـلال طـلب جـلوگيرى كنند. به عبارت ديگر، گويا جنگ ديگرى لازم بود تا اروپا بطور كلى از نفس بيفتد و از مركزيت ساقط شود.(40)
3ـ نظام بين المللى
قـدرتـهـاى بـزرگ فـاتح ، بويژه ايالات متحده آمريكا، بريتانياى كبير، فرانسه و ايتاليا، بـعـد از ايـن پـيروزى بزرگ ، حق خود مى دانستند كه در مورد سرنوشت آينده جهان و نظم حاكم بـر آن تـصـميم گيرى كنند. كنفرانس (صلح ورساى (1919 م ) كه رهبران كشورهاى پيروز را در خـود جـا داده بـود، جـايـگاهى مناسب براى اين امر بود. نظم نوين بين المللى ، آن گونه كه اعـلامـيـه چـهـارده مـاده اى ويـلسـون مـقـرر مـى داشـت ، (سـيـسـتـم امـنـيـت دسـته جمعى ) بود. جامعه مـلل ، بـه عـنـوان سـازمـانى بين المللى و حافظ صلح و امنيت جهانى ، بر مبناى اين نظام ايجاد گرديد.
--------------------------------------------------------------------------------
14
مـيـثـاق جـامـعـه مـلل بـراسـاس پـيـش نـويـس (هـرسـت ـ مـيلر)، وزراى خارجه آمريكا و انگليس ، در كـمـيـسـيـونى از نمايندگان نوزده كشور به سرپرستى (ويلسون )، رئيس جمهور آمريكا، به تـصـويـب رسيد. اين ميثاق در 28 آوريل 1919 مورد تاءييد تمام اعضاى كنفرانس صلح پاريس قـرار گـرفـت و 26 مـاده اوّل آن ، جـزو پـيـمـان ورسـاى درآمـد. هـمـچـنـيـن مـيـثـاق جـامـعـه مـلل در سـايـر پـيمانهاى صلح با كشورهاى مغلوب گنجانده شد تا بدين وسيله ، هم كشورهاى غالب و هم دولتهاى مغلوب ، بدان وفادار و متعهد باشند.(41)
اهداف جامعه ملل ، به روايت ميثاق ، به قرار زير بود:
1 ـ افزايش همكاريهاى بين المللى و دست يافتن به صلح و امنيت بين المللى .
2 ـ سپردن تعهد در مورد دست نيازيدن به جنگ .
3 ـ مقرر داشتن روابط آشكار، عادلانه و شرافتمندانه ميان ملتها.
4 ـ استقرار حقوق بين المللى به عنوان ضابطه عملى سلوك ميان دولتها.
5 ـ رعـايـت عـدالت و در نظر گرفتن تعهدات گنجانده شده در پيمانهاى منعقد بين ملتها بطور كامل و دقيق .(42)
نـظـم مـبـتنى بر امنيت دسته جمعى و جامعه ملل ، براى نگهدارى صلح ، بر فرضيه هايى مانند (تـوافـق دربـاره تـشـخـيـص مـتـجـاوز)، (مـنـافـع مـشـتـرك دول در مـتـوقـف سـاختن تجاوز)، (قدرت جهانى براى مقابله با تجاوز) و غيره استوار بود. ايده آليـسـتـهـا و آرمـانگرايان اميدوار بودند با توسل به حقوق ، اخلاق و ديپلماسى ، جهانى مقرون بـه عـدالت ، صـلح ، هـمـكـارى و امـنـيـت بـسـازنـد. جـامـعـه ملل ، سازمان اجرايى اين آرمان بود.(43)
جـامـعـه مـلل داراى سـازمـانـدهـى و تـشـكـيـلاتـى شـبـيـه بـه سـازمـان مـلل مـتـحـد امـروزى بـود. مـجـلس يـا مـجـمـع اتـفـاق مـلل ، از تـمـام اعـضـا تـشـكـيـل مـى شـد. يـك شوراى اجرايى ، متشكل از پنج عضو دائمى و چهار عضو غير دائم ، وظيفه داشـت بـراى حـفـظ صـلح چـاره انـديـشـى كـنـد. دبـيـرخـانـه ، بـه سـرپـرسـتـى دبـيـر كـل ، بـه ثبت پيمانهاى ميان دولتها و جمع آورى اطلاعات و تنظيم گزارشات شورا مبادرت مى كـرد. شـوراى قـيموميت ، ديوان بين المللى دادگسترى ، سازمان كار و... ترتيباتى بودند كه بـراى افـزايـش روح هـمـكـارى و حـل و فـصـل مـسـالمـت آمـيـز اخـتـلافـات عمل مى كردند.(44)
جـامـعـه مـلل در طـول حـيـات خـود كـه از 1920 تـا 1945 ادامـه داشـت ، مـراحـل پـرفـراز و نـشـيـبـى را پـشـت سـر گـذاشت . اين سازمان از 1920 تا 1925 برخى از مـنـاقـشـات و اخـتـلافـات بـيـن دولتـها را حل و فصل كرد. از جمله مهمترين آنها عبارت بودند از: مـناقشه بين سوئد و فنلاند بر سر جزاير آلند (1920)، مناقشه بين لهستان و آلمان بر سر سيلزى عليا (1922)، مناقشه ميان ليتوانى و لهستان بر سر ويلنا (1923)، ادعاهاى ليتوانى بـر مـمـل (1924) و مـنـاقـشـه مـيـان يـونـان و بـلغـارسـتـان بـر سـر مسائل مرزى (1925).
اوج فـعـاليـت جـامـعـه مـلل از سـال 1925 تـا 1929 بـود؛ دورانـى كـه بـا مـعـاهـدات لوكـارنـو(45) (1925) و مـعـاهـده بريان ـ كلوك (46) (1928) حاكميت امنيت دسـتـه جـمـعـى بـر روابـط دولتـهـا بـرقـرار شـده بـود. پـيـشـرفـت كـنـفـرانـس خـلع سـلاح و حـل و فـصـل اخـتلافات در سايه اصول همزيستى مسالمت آميز از عمده ترين دستاوردهاى اين دوره بود. دهه 1930، دهه اى پرمخاطره براى اين سازمان بين المللى محسوب مى شد. در واقع ، اين دهـه ، دوران آزمـون جـامـعه ملل بود؛ چرا كه شيوه برخورد با تجاوزات قدرتهاى بزرگ مانند ژاپـن ، ايـتـاليـا و آلمـان در اين برهه زمانى آشكار مى گرديد. جامعه كه نتوانست به مبانى و اصـول خـود الزام جـدى و قـاطـع داشـتـه بـاشد و به تجاوز، پاسخ دندان شكن دهد، به سوى سـراشـيـبـى و اضـمحلال پيش رفت . با آغاز جنگ جهانى دوم ، كار اين جامعه ، در واقع ، پايان يافته بود.(47)
جهان بين دو جنگ
دوره بـيـسـت سـاله 1919 ـ 1939، حـد فـاصـل پـايـان جـنـگ جـهـانـى اول و آغـاز جـنـگ جـهـانـى دوم اسـت . مـجـمـوعـه تـحـولات در داخـل كـشـورهـا و عـرصـه روابـط بـيـن المـلل ، زمـيـنـه هـاى كافى براى ايجاد يك جنگ عمومى و فـراگـيـر ديگرى را فراهم كرد؛ جنگى كه بمراتب مرگبارتر، مخرّبتر و وحشتناك تر از جنگ اول بـوده اسـت . اگـر جـنگ به عنوان يك پديده اجتماعى ـ ارادى تلقى گردد، ضرورت دارد كه ريـشـه هـاى جـنـگ جـهـانـى دوم ـ كه در دوره ما بين دو جنگ نهفته است ـ مورد بررسى و تجزيه و تـحـليـل تـفـصـيـلى قـرار گـيـرد. ايـنـجـاسـت كـه اهـمـيـت مـقـطـع زمـانـى مـورد بـحـث در ايـن فصل ؛ يعنى دوره بين دو جنگ ، آشكار مى شود.
--------------------------------------------------------------------------------
15
در ايـن فـصـل ، ابـتـدا، بـه دوران حـلّ مـشـكـلات اشـاره مـى كـنـيـم كـه حـل و فـصـل برخى از اختلافات عمده بين قدرتهاى بزرگ از جمله آنهاست . سپس ، مرحله حاكميت (امـنـيـت دسـتـه جـمـعـى ) مـورد بـررسـى قـرار مـى گـيـرد كـه جـامـعـه مـلل در پـرتـو آن تـوانـسـت بـطـور فـعـّال عـمـل نـمـايد. مهمترين و حساسترين دوره از اين مقطع تـاريـخـى ، دوران 1929 تـا 1933 اسـت كـه ركـود اقـتـصـادى بـزرگ بين المللى به وقوع پـيـوست ؛ ركودى كه زمينه ساز ظهور رژيمهاى توتاليتر و فاشيستى گرديد. سرانجام به دوره تجاوزات و تقابل نيروهاى متخاصم خواهيم پرداخت .