ارتباطات فرا ملي و جهان سوم(بخش پنجم )
بهنظر مىرسد در برزيل رشد رسانههاى گروهى و وابستگى با هم همگام هستند. ضرورت فروش محصولات و مشروعيت دادن به ايدئولوژى وابسته گروههاى غالب، در گسترش رسانههاى گروهى كشور نقش تعيينكنندهاى داشته است. مجلات و روزنامهها، و بويژه راديو و تلويزيون، به منظور يكنواخت كردن عادات خريد و علايق و سليقههاى مصرفكنندگان، طى تلاشى فزاينده به مخاطبانى در اقصى نقاط اين سرزمين وسيع (تقريباً به اندازه ايالات متحده آمريكا) مىرسند. اين امر سبب تمركز توليدات رسانهاى در سائوپولو و ريودو ژانيرو شده است، دو شهرى كه رويهم بيش از 20 ميليون نفر جمعيت دارند. از سال 1985، پخش علائم تلويزيونى از طريق دو ماهواره ارتباطاتى داخلى انجام گرفته است كه بىوقفه امواج تصاوير رنگى را به سراسر كشور ارسال داشتهاند. با اين حال، نوآوريهاى تكنولوژيكى عمدتاً مورد استفاده گروههاى قدرت و در راه تأمين هدفهاى سياسى و اقتصادى آنها بوده است. رسانههاى گروهى به ندرت بر خواستها و نيازهاى واقعى برزيلىها، مثل آموزش بهتر و ارتقاى فرهنگ منطقهاى، تكيه مىكنند. در اين فصل ميراث و پيامدهاى كشدار وابستگى رسانهاى، ارتباطاتى و فرهنگى در برزيل مورد بررسى قرار مىگيرد.
با نگاهى به آگهىهاى تجارى تلويزيون برزيل، تابلوهاى تبليغاتى نصب شده در خيابانها و آگهىهاى مجلات، ناگهان اين احساس به انسان دست مىدهد كه در يك جهان صنعتى قرار گرفته است. آگهىها، و نيز برنامههاى تلويزيونى، در مجللترين زمينه و فضاى قابل تصور جريان پيدا مىكنند. بيشتر شخصيتها سفيد پوست هستند، در تعطيلات پرهزينه به سر مىبرند، با جت شخصى سفر مىكنند و كميابترين نوع ويسكى اسكاچ را مىنوشند. تابلوهاى تبليغاتى بدنهاى زيبا و نيمهعريانى را نشان مىدهند كه انواع معروف و بينالمللى ماستهاى رژيمى را تبليغ مىكنند، و يا لذت يك زوج جوان از نوشيدن «كوكاكولا» را به نمايش مىگذارند. مجلات حتى از اين هم پيشتر مىروند. آنها در مورد جديدترين تجهيزات سمعى و پيشرفتهترين كامپيوترهاى شخصى تبليغ مىكنند، اقلامى كه همه «آدم حسابيها!» بايد داشته باشند. اما واقعيت خيابانها چيز ديگريست. حدود 7 ميليون كودك بىسرپرست در مناطق پرجمعيت حاشيه شهرها آواره و سرگردانند، و 60 ميليون برزيلى در نزديكى مرز گرسنگى بهسر مىبرند (NoBrasil، 1988) .
در برزيل دو دنياى متفاوت در كنار يكديگر وجود دارد. يكى دنياى صنعتى است مركب از طبقه ثروتمند و طبقه متوسط بالا كه تقريباً 15 درصد كل جمعيت 140 ميليونى كشور را شامل مىشود: بازارى كه اين 21 ميليون مصرفكننده ايجاد مىكند بزرگتر از بازار تمامى كشورهاى اسكانديناوى است، و سطح زندگى آنها هيچ تفاوتى با زندگى يك شهروند اروپاى غربى يا آمريكايى متوسط ندارد. اما چه بر سر سكنه آن جهان سوم درون برزيل، آن 119 ميليون محروم برزيلى مىآيد؟ رسانهها و ماهوارههاى ارتباطاتى با وجود اين شكاف اجتماعى، چگونه عمل مىكنند؟ آيا رسانهها و تكنولوژى پيشرفته ماهوارهاى وضعيت را بهتر مىكنند يا بدتر؟ اينها بعضى از مسائلى است كه در اين فصل مطرح خواهد شد.
مرورى بر رسانهها
بعد از كودتاى نظامى 1964، دولت، تلويزيون را به منزله يكى از ابزارهاى مهم مشروعيت بخشيدن به حكومت خود به كار گرفت. زيربناى ارتباط از راه دور كشور بهسرعت نوسازى شد، و براى دسترسى داشتن به دورافتادهترين نقاط برزيل ارتباطهاى ميكروويوى كشور مورد استفاده قرار گرفت. در سال 1967 حكومت نظامى، شركت مخابرات از راه دور برزيل (امبراتلEmbratel ) را تشكيل داد و با استفاده از اعتبارات دولتى اين نظام را توسعه بخشيد. اداره و كنترل ارتباطهاى زمينى و ماهوارهاى داخلى مورد استفاده شبكهها با امبراتل است. نظام 210 ميليارد دلارى ماهواره برزيل كه در سالهاى 1986 و 1985 شروع به كار كرد، از دو ماهواره ساخت كانادا تشكيل مىشود. با اين دو ماهواره هر فرد برزيلى مىتواند عملاً از تلويزيون استفاده كند (ترنرTurner، 1988، ص 7). در سال 1985 حدود 125 ايستگاه تلويزيونى وجود داشت كه به شرح زير بين شبكههاى ملّى تقسيم مىشد: گلوبو (50) ، بانديرانتس (26) ، سيستما برزيلو تلويزيون ـ SBT ـ (22) ، منچت (9) ، اجوكيتيوا (Globo, Bandeirantes, sistema, Brasileiro de Televisao,Manchete,Educative) (9) و ايستگاههاى مستقل (9) (آموريم، 1985، ص 85). در سال 1988 تعداد ايستگاهها به 140 رسيد و انتظار مىرود اين سير صعودى همچنان ادامه يابد. از 1987 تا 1990 دولت 850 مجوز جديد راديو و تلويزيون را صادر كرد. بهرغم سلطه تلويزيون، ايستگاههاى راديويى هم در سراسر كشور بهسرعت گسترش يافتهاند و تعداد آنها به 2100 رسيده است (1400 موج متـوسط و 700 ايستگاه موج اف ام (umcongestiona men to politico، 1988) . فرستندههاى راديو تلويزيونى به علت فشارهاى شبكه منحصراً از نوع پخش ماوراى جو هستند.
گرچه دولت بر امواج هوايى فرمانروايى مىكند، اما مالكيت امواج با بخش خصوصى است. به جز چند ايستگاه راديو تلويزيونى دولتى، اكثريت قاطع خدمات سخن پراكنى در برزيل داراى مالكيت خصوصى است و از نظر مالى با پخش آگهىهاى تجارتى تأمين مىشود. مطبوعات نيز در دست بخش خصوصى است. پرخوانندهترين مجلات، مثل وجا و ايستو سنهورIstoe senhor (مشابه تايم و نيوزويك)، و نيز روزنامههايى مثل ژورنال دو برزيل و فولها دو سائوپلو (Folha de sao paub) (مشابه نيويورك تايمز و واشنگتن پست) در سائوپولو و ريو دوژانيرو تهيه و از طريق آگهىهاى ملّى و بينالمللى تأمين مىشوند.
يك بررسى تازه نشان مىدهد برزيلىها به طور متوسط در هفته 18 ساعت از وقت خود را به تلويزيون، 16 ساعت را به راديوى موج متوسط، 16 ساعت به راديو موج اف ام، 5 ساعت به روزنامه و 4 ساعت را به خواندن مجله اختصاص مىدهند. تقريباً 96 درصد از پاسخدهندگان گفتند هفته قبل تلويزيون تماشا كرده بودند، 47 درصد به راديو موج متوسط و 61 درصد به راديو افام گوش كرده بودند، 58 درصد روزنامه و 50 درصد مجله خوانده بودند، 78 درصد پاسخدهندگان شبكه تلويزيونى گلوبو را مىپسنديدند (اوليويرا، 1988) . گلوبو به شبكههاى تلويزيونى آمريكايى شباهت دارد، بدين معنى كه برنامههاى سرگرمكننده را به برنامههاى جدى ترجيح مىدهد.
طبق اين بررسى، دومين شبكه تلويزيونى از نظر ميزان محبوبيت، منچت است (12درصد) كه از ابتداى كارش در 5 سال پيش بيشتر به محتواى برنامهها و ژورناليسم تحقيقى گرايش داشته است. ميزان محبوبيت ساير شبكهها به شرح زير است: بانديرانتس 5/5 درصد، تات 3 درصد واجوكيتيو5/1 درصد (اوليويرا 1988) . ايستگاه تلويزيونى اجوكيتيوا متعلق به دولت است اما بخشى از هزينه آن از طريق آگهىهاى بازرگانى تأمين مىشود. دولت - هم دولت نظامى و هم دولت غيرنظامى تازه تشكيل شده (از 1984) ـ براى پيشبرد و ارتقاى ايدئولوژى خود، همه اين شبكهها را به كار مىگيرد.
به زعم ماتوس Mattos (1984) «دولت در سطوح فدرال، ايالتى و شهرى به بزرگترين آگهىدهنده در كشور تبديل شده است» (ص 211). دولتهاى فدرال و ايالتى 6 درصد وقت آگهى شبكهها را مىخرند (آموريم Amorim، 1985، ص 78) . اما «بزرگترين گروه آگهىدهنده، شركتهاى چند مليتى هستند كه بين 60 تا 95 درصد هزينههاى تبليغاتى خود را به تلويزيون اختصاص مىدهند». ( ماتوس، 1984، ص 211). شركتهاى فراملّى مثل فورد، فولكس واگن، جنرال موتورز، گيسى لور، نستله و كُلگيت ـ پالموليو از اواخر دهه 1960 تاكنون جزو 10 شركت بزرگ آگهىدهنده در كشور بودهاند. به طور كلى، كالاهاى تبليغ شده عمدتاً اقشارى را هدف مىگيرند كه از نظر اقتصادى ـ اجتماعى در سطح بالاترى قرار دارند. بيشتر اين كالاها اقلام مصرفى يا خدمات مالى ـ بانكى هستند كه ارتباط چندانى با نيازهاى اوليه اكثريت مردم ندارند (سيموئس، كوستا و كِل simoes, Costa & keh 1986، ص 212) .
شركتهاى داخلى و بينالمللى، به عنوان اصلىترين ابزار بازاريابى در برزيل كه از نظر اندازه هشتمين اقتصاد بزرگ دنيا به شمار مىرود، تلويزيون را ترجيح مىدهند. توليد ناخالص داخلى برزيل از توليد ناخالص داخلى 280 ميليارد دلارى آمريكا بيشتر است (برزيل، 1987، ص 3) و هزينههاى تبليغاتى در سال 1986 به 1958 ميليون دلار رسيد (نيكلسون، 1988، ص 122) . دولت برزيل و شركتهاى خصوصى براى تبليغ ايدئولوژى و محصولات خود، مجموعاً 25 درصد وقت سخن پراكنى را در اختيار مىگيرند (كاپارلىcaparelli، 1982، ص 77) . بقيه وقت بين برنامههاى سرگرمكننده، ورزش، اخبار، آموزش و نمايشهاى مذهبى تقسيم مىشود.
اجرا و پيشبرد يك الگوى وابسته توسعه اقتصادى در برزيل منوط به توسعه گسترده رسانههاى گروهى، بويژه تلويزيون ماهوارهاى است. از زمان رايج شدن تبليغات در سال 1960، نوعى حرص و آز تبليغاتى گريبان كشور را گرفته است. براى حمايت از گسترش شركتهاى فراملّى آمريكايى در برزيل، تكنيكهاى تبليغاتى تهاجمى لازم بود، و استفاده از اين تكنيكها خود به وسيلهاى نياز داشت كه سليقهها را در سطح ملّى شكل دهد (كاپارلى ، 1982، ص 79) . در اواخر دهه 1950، تلويزيون فقط 1 درصد هزينههاى تبليغاتى را جلب مىكرد. يك دهه بعد، يعنى پس از تأسيس فرستنده گلوبو، اين رقم به 43 درصد (كاپارلى، 1982، ص 83) ، و در 1977 به 63 درصد رسيد. و اگر فقط 10 شركت از بزرگترين شركتهاى تبليغاتى را در نظر بگيريم، تلويزيون 85 درصد بودجه تبليغاتى آنها را به خود اختصاص مىدهد، كه از اين ميزان گلوبو بيشترين سهم را دارد: 85 درصد (سيموئس، 1986، ص 212) .
با اين حال، به نظر مىرسد دامنه عظيم نظام رسانهاى برزيل، همراه با تكنولوژى جديد، سهمى در بهبود كلى شرايط زندگى ملت نداشته است. برعكس، شواهد حاكى از آن است كه فرايند نوسازى، كه به كمك رسانههاى گروهى و ماهوارههاى سخن پراكنى به جريان افتاد، در جهت تداوم وابستگى، افزايش تمركز ثروت و تشديد تفاوتهاى اجتماعى در برزيل بوده است.
رسانهها، ماهواره و وابستگى
بعضىاز كشورهاىپيرامونى(مثلآرژانتين، برزيل، مكزيك، كرهجنوبى و هنگكنگ) در واقع به كشورهاى صنعتى تبديل شدهاند. با اين حال تنها 20 درصد از جمعيت كشورهاى پيرامونى قادر به خريد كالاهاى با دوامى هستند كه خود اين كشورها براى مصرف تودهها در كشورهاى مركز توليد مىكنند (كاردوسو و فالتو، 1979، ص 28) . در واقع اداره مركزى بيشتر صنايعى كه در كشورهاى پيرامونى دستاندر كار توليد كالاهاى مصرفى هستند در شمال است. آنها از مزيت توليد در مقياس انبوه به عنوان وسيلهاى براى توزيع همزمان محصولاتشان در بسيارى از مناطق جهان بهرهمند هستند. جهت ايجاد و افزايش علاقه به اين كالاها در افراد مختلف با فرهنگهاى گوناگون، يكنواخت كردن گزينههاى مصرفى در سطح جهانى منطقى به نظر مىرسد (فورتادو، 1982، ص 106) . كارگزاريهاى تبليغاتى آمريكايى دقيقاً به خاطر «آموزش» دادن مصرفكنندگان جهانى در صحنه ظاهر شده و رسانهها را در مقياس بسيار وسيعى به كار گرفتهاند.
آژانسهاى تبليغاتى مصرف اقلام تجملى را بالا مىبرند و وابستگى كشورهاى پيرامونى به مركز را تقويت مىكنند (موسكو و هرمن Mosco, Herman، 1981). حدود 18 درصد برنامههاى تلويزيون مكزيك و 25 درصد برنامههاى تلويزيون برزيل به آگهىهاى تجارتى اختصاص دارد (كاپارلى، 1982، ص 77) . قدرت فراملّى از طريق تبليغات، كه وابستگى فرهنگى و اقتصادى را تشويق مىكند، افزايش مىيابد (ژانوس Janus، 1981) . الگوهاى مصرفى کشورهاى صنعتى كه به داخل خانههاى مناطق عقب افتاده نفوذ كرده، نمايانگر آيندهاى است كه زير سيطره تكنولوژى غربى خواهد بود (سودره sodre، 1977، ص 100) . به سخن وزير فرهنگ كشور برزيل: پديده سلطه فرهنگى به سطح بىسابقهاى رسيده است. اكنون تمامى جوامع ما عمدتاً مصرفكننده فرهنگ، و ديگران توليدكننده فرهنگ هستند (وزارت فرهنگ برزيل، 1986، ص 4) . بنابراين رسانهها، در فرايند وابستگى فرهنگى و اقتصادى، يك نقش كليدى دارند. آن دسته مطالعات مربوط به ارتباطات گروهى كه وابستگى را در چارچوب نظرى كار خود قرار مىدهند، بر جريان بينالمللى پيامها و تأثير آن بر جوامع صنعتى تأكيد دارند. بنا به بعضى از اين مطالعات، محصولات فرهنگى خارجى، ضمن داشتن يك تأثير منفى بر فرهنگهاى سنتى (ماتلارت، 1978؛ شيلر 1976؛ ولز 1972)، پيوندهاى وابستگى به مركز را هم تقويت مىكنند (تانستال 1977؛ انكتاد 1978) . به طور كلى، كسانى كه استطاعتش را دارند، به كمك رسانهها سبك زندگى غربى را مىپذيرند، و آنهايى كه امكان بهرهمندى از اين فرصتها را ندارند سرخورده مىشوند.
در كنار مناسبات اقتصادى شمال و جنوب يك مبادله نابرابر فرهنگى نيز، بهويژه در زمينه برنامههاى تلويزيونى، وجود دارد (اسميت 1980، واريس 1984) . بيشتر كشورهاى جهان سوم به پخش برنامههاى وارداتى بيش از برنامههاى محلى گرايش دارند (كاتز و وِدِل، 1977، واريس 1974 1984؛ ولز 1972) . سالهاست كه اين پديده مشاهده مىشود. مثلاً كاتز و وِدِل (1977) به اين نتيجه رسيدند كه در يازده كشور مورد بررسى، 30 تا 70 درصد برنامههاى تلويزيون از كشورى پيشرفته، و عمدتاً ايالات متحده آمريكا وارد مىشود. معدود برنامههايى كه در داخل توليد مىشود معمولاً تقليدى از برنامههاى كشورهاى غربى است. جريان اخبار نيز يكطرفه و از مركز به پيرامون است. آژانسهاى خبرى كه پخش اخبار را در كنترل خود دارند عبارتند از AFP, AP, UPI و رويتر. كاتز و وِدِل (1977) براى اين سلطه سه دليل اقامه مىكنند: وابستگى كشورهاى عقب افتاده به تكنولوژى غربى، هزينه بالاى توليد برنامههاى تلويزيونى و مشكلاتى كه در تصوير كردن زندگى سنتى بر صفحه تلويزيون وجود دارد.
واريس (1986) از سال 1973 سرگرم بررسى اين مسئله بود، يعنى از زمانى كه متوجه شد گرايش غيرقابل انكارى نسبت به جريان يكطرفه برنامههاى تلويزيونى كشورهاى پيشرفته به ساير نقاط جهان، و نسبت به برنامههاى سرگرمكننده وجود دارد. ده سال بعد، تحقيق ديگرى را شروع كرد و بيش از 50 كشور را مورد بررسى قرار داد. اين بررسى نشان داد برنامههاى وارداتى به طور متوسط يك سوم يا بيشتر از يك سوم وقت برنامههاى تلويزيونى را به خود اختصاص مىدهند. در بعضى مناطق، مثل آمريكاى لاتين، سه چهارم شوهاى تلويزيونى، وارداتى و متعلق به آمريكاست. در حالى كه برنامههاى خارجى تلويزيون آمريكا تنها 2درصد برنامهها را تشكيل مىدهد. مختصر اينكه عدم تعادل مشاهده شده در سال 1973، تا يك دهه بعد هم همچنان وجود داشت (واريس، 1986، ص 56) .
خنثىكردن اين عدم موازنه مبادلات فرهنگى براى بيشتر كشورهاى دريافتكننده بسيار مشكل بوده است (واريس، 1984، ص 152) . در اين زمينه، رسانهها همچون كارگزاران قدرتمندى هستند كه سبك زندگى وارداتى را در كشورهاى پيرامونى ترغيب مىكنند (اوليويرا، 1986، ولز 1972) . درست همانطور كه شوهاى تلويزيونى، فيلمها و موسيقى وارداتى سبك زندگى آمريكاى شمالى را به تصوير مىكشند، مصرف كالاهاى مصرفى بادوام مثل اتومبيل، يخچال، تهويه مطبوع، كامپيوترهاى كوچك و بازيهاى ويدئويى را نيز تشويق مىكنند (ماتلارت، 1978، 1983 شيلر 1976) .
تلويزيون گلوبوى برزيل مصرف اقلام تجملى را تشويق مىكند، اقلامى كه فقط طبقات ممتاز و كسانى كه وجه اشتراك چندانى با بقيه جمعيت ندارند، قادر به خريد آن هستند (سودره 1977، ص 116) . اين موضوع در مورد ساير شبكههاى خصوصى نيز مصداق دارد، شبكههايى كه همراه با گلوبو، با استفاده از سيستم ارتباطات ماهوارهاى برزيل، حتى دورافتادهترين مناطق شمال برزيل را زير پوشش مىگيرند و با مخاطبان خود تماس برقرار مىكنند.
در سال 1981 دولت نظامى برزيل تصميم به ايجاد يك نظام ماهوارهاى ملّى گرفت و سال بعد قرارداد خريد تجهيزات را با دولت كانادا به امضا رسانيد. اما از سال 1978، امبراتل به منظور گسترش امكانات ارتباطاتى در جهت شمال و منطقه آمازون، از اينتل ست (يك نظام ماهوارهاى بينالمللى تحت كنترل آمريكا) انتقالدهندههاى فضايى اجاره كرده بود (مكآنانى MCAnany، 1989، ص 7) . فكر تشكيل يك نظام ماهوارهاى ارتباطات در برزيل به سال 1969 بر مىگردد. در آن هنگام يكى از طرحهاى فنى دانشگاه استانفورد در زمينه آموزش ملّى، توسط كميسيون ملّى فعاليتهاى فضايى به سرپرستى فرناندو مندونچا Fernando Mendonco، محقق برزيلى با سابقه كار در ناسا، با توجه به نيازهاى بومى تعديل و تنظيم شد. مطالعه مزبور بر آن بود كه به لحاظ فواصل جغرافيايى زيادى كه مناطق مختلف كشور را از هم جدا مىكرد و به خاطر شكاف عظيم آموزشى در كشور، برزيل بتواند از اين تكنولوژى سود ببرد. بنا به پروژه مندونچا، يكى از موارد استفاده از ماهواره مبارزه با بيسوادى در عقب افتادهترين مناطق شمالى و شمال شرقى برزيل بود، مناطقى كه امكان دسترسى به آنها به هر طريق ديگرى جز ماهواره بسيار مشكل بود (Lá Vai O Brasil sat) ، (1985، ص 15) .
بهرغم آرمانگرائى مندونچا و نياز واقعى مردم برزيل، دولت نظامى با طرح اوّليه مخالفت كرد. اما پس از گذشت بيش از يك دهه، ارتش دوباره به اين مسئله برگشت، منتها از ديدگاهى كه كمتر آرمانگرايانه بود. امبراتل براى توجيه هزينه 210 ميليون دلارى خريد ماهواره براى برزيل، دلايل اقتصادى، فنى، سياسى و استراتژيك ارائه كرد. قبل از شروع به كار برزيل ست 1 و برزيل ست 2 در سالهاى 1985 و 1986، برزيل به اينتل ست وابسته بود و از اين سيستم هفت انتقال دهنده فضايى اجاره كرده بود. در سال 1984 اين كار 8 ميليون دلار آمريكا هزينه در بر داشت، و به ادعاى تكنسينهاى امبراتل، اگر در سالهاى 1985 و 1992 نظام ماهوارهاى برزيل تشكيل نشده بود، كشور بايد تقريباً مبلغ 155 ميليون دلار آمريكا بابت اجاره انتقالدهندههاى اينتلست صرف مىكرد. اين مبلغ معادل بيش از 70 درصد كل هزينه ايجاد يك نظام داخلى با مالكيت ملّى بود (ص 9 و 1985) (Lá Vai O Brasil Sat).
مسئله استراتژيك فضاى پاركينگ مناسب در مدار نيز به طور جدى مورد توجه بود. در آن زمان ايالات متحده حدود 40 نقطه را اشغال كرده بود، و دولت نظامى برزيل از آن مىترسيد كه تأخير در تصميمگيرى سبب اشغال بهترين نقاط توسط ساير كشورها شود (وزارت ارتباطات برزيل، 1987، ص 3). وانگهى، يك ماهواره ملّى علاوه بر كاربردهاى نظامى مستقيم، حضور فرهنگى برزيل در مناطق كم جمعيت مرزهاى غربى را نيز تضمين مىنمود (مكآنانى، 1989، ص 7) .
امبراتل، واردكننده و مالك اين دو ماهواره است و بخشى از ظرفيت انتقالدهندههاى خود را به مصرفكنندگان نهايى ارتباطات از دور (انتقال اطلاعات، تلفن، تلكس و غيره) و شبكههاى سخن پراكنى اجاره مىدهد. حتى قبل از شروع به كار سيستم، حدود 500 بشقاب ماهوارهاى منتظر دريافت علائم تلويزيونى بودند. اين آنتنها عمدتاً به 4 شبكه تجارتى ملّى تعلق داشتند.
دولت امكانات بالقوه اين تكنولوژى را در زمينه برنامههاى اجتماعى مورد نياز در يك مقياس منطقهاى يا ملّى، ناديده مىگرفت. وزير آموزش و وزير بهداشت هيچ طرحى براى استفاده از ماهواره در حوزه فعاليت خودشان ارائه ندادند. از همان ابتدا معلوم بود كه يك چنين نظام پيچيده و گران قيمتى كه با بودجه دولتى ايجاد شده بود، به دست شركتهاى خصوصى و شبكههاى سخن پراكنى تجارتى خواهد افتاد (Lá Vai O Brasil sat) (1985، ص 17) .
در 1988، مهمترين گروههاى ذينفع در تكنولوژى ماهواره، شبكههاى تلويزيونى خصوصى، استفادهكنندگان از تلفن و شركتهاى فراملّى بودند. رؤياى مندونچا براى استفاده از اين تكنولوژى در جهت مقاصد توسعهاى به تحقق نپيوست. به زعم مكآنانى (1989، ص 8) علت اين امر آن بود كه »با به كارگيرى تكنولوژيهاى جديد، ساختار قدرت در يك كشور خاص تغيير نمىكند بلكه تقويت مىشود«.
اثرات رسانههاى گروهى در مناطق پيرامونى
به سخن ولز (1972) «تلويزيون قبل از ايجاد كارخانه و شاهراههاى سراسرى، قبل از رسيدن ماشينهاى ظرفشويى و لباسشويى به بخش نوين، و قبل از بهرهمندى همگانى از آب لولهكشى تصفيه شده وارد كشورهاى فقير مىشود» (ص 5). تأثير كلى اين امر آن است كه تبليغات تلويزيون مصرف كالاهاى غربى را تشويق مىكند و كارى به مصرف كالاهاى محلى يا سنتى ندارد، كالاهايى كه با شرايط كشورهاى جهان سوم تناسب بيشترى دارند (ولز، 1972، ص 139) . اِليوت و گلدينگ (1974) نيز بر(Elliot & Golding) ارتباط بين قرار گرفتن در معرض تبليغات تلويزيونهاى غربى و مصرفگرايى تأكيد كردهاند. رسانهها نقش آموزگاران عادات مصرفى را، كه در نهايت به نفع شركتهاى فراملّى است، بهعهده گرفتهاند (نوردنز استرنگ Nordenstreng، 1973) . در واقع، بيشترين سرمايهگذارى تبليغاتى شركتهاى فراملّى، در آمريكاى لاتين بوده است (بلتران و كاردونا Beltrin & Cardona، 1982، ص 62) . ارائه برنامههاى راديو تلويزيونى، ارزشهاى فرهنگى ايالات متحده آمريكا را به جهان سوم انتقال مىدهد (شيلر، 1976) ، ارزشهايى كه ارتباط چندانى با واقعيتهاى روزمره مردم مناطق پيرامونى ندارد. تحقيقات مختلف تأثير منفى برنامههاى تلويزيونى وارداتى را در آمريكاى لاتين نشان مىدهد. در يكى از بررسيهاى انجام شده، 30 درصد زنانى كه با آنها مصاحبه شد، گفتند فرزندانشان از شخصيتهاى محبوب برنامههاى تلويزيونى آمريكايى تقليد مىكنند. مطالعه ديگرى نشان داد كه صددرصد قهرمانان برنامههاى وارداتى، آمريكايى هستند (بلتران، 1978، ص 64) .
ميلانزى Milanesie (1985) مىگويد تلويزيون تغييراتى در رژيم غذايى برزيلىها به وجود آورده است. به گفته او، تلويزيون غذاهاى كارخانهاى را سالمتر، مقوىتر، پرويتامينتر، خوشمزهتر و عملىتر تصوير مىكند، و اين پيامها گرايش و وابستگى به غذاهاى آمايش شده را تقويت مىنمايند، مضافاً بر اينكه مصرفكننده بتدريج شيوههاى سنتى تهيه غذا را فراموش مىكند. اين وضعيت شديداً با شرايط زندگى دست كم 40 ميليون تماشاچى تلويزيون در برزيل مغاير است، چهل ميليون نفرى كه حتى قادر به تأمين حداقل نيازهاى غذايى خود نيستند (بارهتو،Barreto 1981، ص 39) . در سال 1986 يك طرح تحقيقاتى را در ارتباط با بلوهُوريزونته، سومين شهر بزرگ برزيل با بيش از 2 ميليون نفر جمعيت، به اجرا درآوردم، و با يك گروه 198 نفرى كه به طور تصادفى انتخاب شده بودند در مورد رسانهها مصاحبه كردم. نتيجه نشان مىداد كه روزنامهها، مجلات و راديوى موج افام رسانههايى هستند كه ارتباط نزديكى با مصرف واقعى دارند، استفاده از روزنامه و مجله نيز ارتباط نزديكى با سطح آموزش و درآمد دارد. اين رسانهها عمدتاً مورد استفاده قشرهاى اجتماعى ـ اقتصادى بالاتر است كه نوعاً كالاهاى مصرفى با دوام بيشترى در اختيار دارند. همانطور كه فورتادو (1983) اشاره كرده است، تنها همان 5درصد قشر بالاى جهان سوم احتمالاً مىتواند مثل يك اروپايى يا آمريكايى متوسط زندگى كند، و بر واردات تكنولوژى برتر متكى باشد. در واقع، در بررسى بلوهُوريزونته از ميان پاسخدهندگان، تنها 4 درصد گفتند(VCR)، دوربين فيلمبردارى، يا اجاق مكروويو دارند. گرچه اينها بخش بسيار كوچكى از جمعيت جهان سوم را تشكيل مىدهند، اما الگوهايى هستند با نقش طبقات ممتاز كه براى بقيه جمعيت هنجارهاى فرهنگى و اقتصادى وضع مىنمايند. تودهها سرنخ الگوهاى رفتارى خود را از بين قشرهاى بالاتر مىگيرند.
از طرف ديگر، بين تماشا كردن تلويزيون و گوش دادن به راديوى موج متوسط، و مصرف واقعى، يك ارتباط منفى وجود دارد. ظاهراً اين ناقض تئورى است. اما نكته در اينجاست كه هر دوى اين رسانهها با درآمد نيز ارتباط منفى دارند. هر چه درآمد خانواده كمتر باشد، اعضاى خانواده گرايش بيشترى به تماشاى تلويزيون و گوش دادن به راديوى موج متوسط دارند. اين بينندگان و شنوندگان قدرت مصرفى نسبتاً كمى دارند. به نظر مىرسد تماشاى تلويزيون تمايل به مصرف را افزايش دهد، اما اگر شخصى وسيله خريد كالاهاى تبليغ شده را نداشته باشد، مصرف تحقق پيدا نمىكند. با مقايسهاى كه بين تمايل به اقلام كارخانهاى و تماشاى تلويزيون به عمل آمد معلوم شد رابطه مثبتى بين اينها وجود دارد كه از نظر آمارى هم چشمگير است. در اين صورت مىتوان انتظار داشت كه تماشاچيان فقير در صورت امكان كالاهاى تبليغ شده را خريدارى كنند.
وقتى رفتارهاى واقعى مورد سنجش قرار گرفت، نتيجه كار، رابطه مورد انتظار بين تماشاى برنامههاى تلويزيونى و مصرف را تأييد نمىكرد، اما وقتى تمايل و اولويت مورد بررسى قرار گرفت، ارتباط مثبت بود. اين نتايج نشان مىدهد بين رفتار و گرايش تفاوتى وجود دارد. بين آرزوى داشتن چيزى و مصرف عملى آن، متغير ميانجى و بسيار قدرتمند درآمد قرار مىگيرد. پس، در اين مورد، گرايش فقط در ميان افراد قشرهاى بالاى اجتماعى اقتصادى به صورت مصرف واقعى تحقق پيدا مىكند. متأسفانه، بينندگان پر و پا قرص برنامههاى تلويزيونى در مناطق پيرامونى كسانى هستند كه بيش از همه به مصرف تمايل دارند اما از حداقل امكانات براى عملى ساختن خواست خود محرومند.
رسانههاى گروهى و تفاوتهاى اجتماعى
همچنان كه اسمايس (1982) شرح داده است، رسانههاى گروهى بر توجه و علايق اكثريت مردم سيطره دارند. افراد در جايى بين اولويتهاى شخصى خود و اولويتهاى ارائه شده توسط «صنعت آگاهى» (Consciousness indastxy) زندگى مىكنند. به نظر اسمايس، رمز رشد فوقالعاده اين صنعت را مىتوان در موارد زير يافت:
1. ارتباط تبليغات با اخبار، برنامههاى سرگرمكننده و مواد اطلاعاتى در رسانههاى گروهى؛
2. ارتباط مواد اطلاعاتى و تبليغات با كالاها و خدمات مصرفى واقعى، نامزدهاى سياسى و مسايل عامه؛
3. ارتباط تبليغات و كالاها و خدمات مصرفى با مردمى كه آنها را مصرف مىكنند و ...؛
4. كنترل كارآمد زندگى مردم، كه شركتهاى سرمايهدارى انحصارى با استفاده از اين سه رشته ارتباط سعى در تثبيت و حفظ آن دارند (ص 7) .
نظر متداول آن است كه هدف از ارائه برنامههاى تبليغاتى صرفاً حمايت مالى از فعاليتهاى رسانهاى است، و اينكه برنامههايى كه بر صفحه تلويزيون مىآيند، آوازهايى كه از راديو شنيده مىشوند، و خلاصه محتواى همه رسانههاى گروهى، به شكلى از اقلام مصرفى جدا هستند. اما به نظر اسمايس (1982) اين يك توهم است زيرا:
«رسانههاى گروهى تجارى در كليت خود تبليغاتى هستند. پيامدهاى تبليغاتى حاوى خبر (اينكه كالاهاى خاص چيز «جديدى» دارد كه بذل توجه شنونده، خواننده يا بيننده را جلب مىكند)، سرگرمى (بسيارى از برنامههاى تبليغاتى تلويزيون سرگرمكنندهتر از اصل برنامه هستند)، و اطلاعات درباره قيمت و كيفيت كالاهاى تبليغ شده شركت «آگهى دهنده» مىباشند. و تبليغات و «محتواى برنامه» ـ هر دو ـ اهميت قاطعى در فروش كالا و خدمات دارند، تجلى آنها هستند و آنها را در هالهاى از رمز و راز فرو مىبرند« (ص 8).
جهان سوم با تسليم شدن به اين تهاجم فرهنگى، وابستگى بيشترى به تكنولوژى وارداتى پيدا مىكند (كاپارلى، 1982، فورتادو 1983). اما فقط تعداد محدودى از جمعيت مناطق پيرامونى توان مالى تقليد از سبك زندگى وارداتى را دارند. سطوح درآمد در كشورهاى مركز به طور متوسط ده برابر سطح درآمد در مناطق پيرامونى است. بنابراين آن دسته از افراد اين مناطق كه مىتوانند مثل يك آمريكايى يا اروپايى زندگى كنند بايد درآمدى ده برابر درآمد سرانه هموطنانشان داشته باشند. اين 5 درصد افراد صاحبامتياز چيزى نزديك به يكسوم درآمد جهان سوم را به خود اختصاص مىدهند (فورتادو، 1983، ص 72-3). درنتيجه، فرايند وابستگى، علاوهبر عميقتركردنشكاف بين كشورهاى فقير و غنى، تفاوت بين دارا و ندار در جهان سوم را نيز افزايش مىدهد.
بنا بر مطالعات بنياد راكفلر، با نرخ رشدى معادل نرخ رشد دهه 1970، مصرف فردى در ايالات متحده آمريكا، تا پايان قرن به دو برابر خواهد رسيد (كىkey، 1974، ص 2)، پيشبينىاى كه در آستانه تحقق است. مثلاً يك شهروند متوسط آمريكايى در طول زندگى تقريباً 54 برابر يك هندى منابع جهانى رابه مصرف مىرساند. كشورهاى مركز فقط 30درصد جمعيت جهان را در خود جاى مىدهند، در حالى كه 80درصد مصرف انرژى به آنها اختصاص دارد (ايالات متحده آمريكا با 6درصد جمعيت جهان 30درصد انرژى موجود را مصرف مىكند) (اسمايس، 1982، ص 3).
راموس(Ramos) (1986، ص 17) به نقش متناقض رسانهها در برزيل اشاره مىكند، رسانههايى كه بر مصرف كالاهاى بادوام تأكيد دارند، در حالى كه درآمد بيش از 64درصد جمعيت شاغل برزيل كمتر از 70 دلار در ماه است. براى ايجاد بازارى كه بتواند از فرايند صنعتى شدن حمايت كند، به موازات برنامه «نوسازى» دهه 1960، يك سياست تمركز درآمدها نيز دنبال شد. بين 1960 تا 1980، سهم 10درصد افراد ثروتمند برزيلى از كل درآمدها از 6/39 درصد به 9/50 درصد رسيد، درحالىكه سهم 50 درصد جمعيتكه فقيرترين قشر را تشكيل مىدهند، از 4/17 درصد به 6/12 درصد كاهش يافت (نگاهكنيد بهجدول 5 – 1). طنز قضيه در اينجاست كه سهم گروه اول در مشاركت اقتصادى، كه تا آن زمان نيز به طور بىتناسبى بسيار بالا بود، تقريباً 30درصد افزايش يافت، در حالى كه سهم گروه دوم، كه همان موقعهمتعريفىنداشت، بههماناندازه، يعنى 30درصد كاهش پيدا كرد (ساپليسىSuplicy، 1987). تعداد فزايندهاى از اقتصاددانان، اينپديدهرا بخشىاز منطق سرمايهدارى وابسته مىدانند.
به گفته فورتادو (1983، ص 82)، تمركز درآمدها مهمترين پيامد تجليل از مصرفگرايى در رسانههاى گروهى است. فشارهاى «نوسازى» به جاى تشويق توسعه اقتصادى اصيل و واقعى، قشرهاى ثروتمند و نخبگان قدرت را به سوى باز توليد الگوهاى مصرفى جهان پيشرفته سوق داده است. اين فشارها به ايجاد تنّوع در مصرف انجاميده و انواع تكنولوژيهاى پذيرفته شده در روند صنعتى شدن را تعيين مىكند. تكنولوژى مصرف ـ سويه (Consumption-oriented) (و پويايى طبقاتى(Classdynamics) كه محرك استفاده از آنها شد)، همراه با ذخيره فراوان كارگر غيرماهر و كم دستمزد جهان سوم، تأثير قاطعى بر تمركز درآمدها دارد. توليد براى مصرف نخبگان مستلزم پذيرش شيوههاى نوينى است كه بر استفاده زياد از سرمايه و كارگر ماهر متكىاند ـ منابعى كه معمولاً در مناطق پيرامونى كمياب هستند. از طرفديگر، اگر توليد غذا، پوشاك و مصالحساختمانى ـ مواد مورد نياز طبقاتفقير بيشتر در اولويت قرار مىگرفت، زمين و كارگر غيرماهر بيشترى به كار گرفته مىشد - منابعى كه در جهان سوم نوعاً در وضعيت عرضه مازاد قرار دارد (فورتادو، 1983، ص 83).
جدول 5 - 1 درآمد جمعيت از نظر اقتصادى فعال در برزيل: كل مشاركت (%)
|
|
1960 |
1970 |
1980 |
|
50 درصد قشر پایین |
4/17 |
9/14 |
6/12 |
|
10 درصد قشر بالا |
6/39 |
7/46 |
9/50 |
|
5 درصد قشر بالا |
3/28 |
1/34 |
9/37 |
|
1 درصد قشر بالا |
9/11 |
7/14 |
9/16 |
منبع : ساپلیسی (1987، ص 22- A)
در هر حال، انتخاب با كشورهاى پيرامونى نيست، انتخاب توسط مركز به آنها ديكته مىشود. چنين به نظر مىرسد كه فراوردههاى فرهنگى (تبليغات شركتهاى فراملّى، موسيقى، برنامههاى تلويزيونى، فيلمهاى سينمايى، كتابها، مجلات و غيره) كه در كشورهاى صنعتى تهيه مىشود در افكار، اذهان و قلبهاى مردم جهان سوم رخنه كرده است. استعمار زيركانهتر، اما با همان قساوت 400 سال قبل به پيش مىرود. نخبگان جهان سوم، زير بمباران مداوم رسانههاى وارداتى، به توليد كالاهاى مصرفى بادوامى روى مىآورند كه تكنولوژى غربى، سرمايههاى جديد و كارگران ماهر را به كار مىگيرد. بنابراين وابستگى خود را تشديد مىكنند، چون مناطق پيرامونى نه سرمايه لازم را در اختيار دارند و نه نيروى كار ماهر را. سرمايه، تكنولوژى غربى و فرايندهاى جديد توليد بايد با هزينههاى بسيار گزاف از خارج وارد شود، خلاصه اينكه انتخاب كالايى كه مىبايد توليد شود، چگونگى توليد آن را نيز تعيين مىكند، و هر دوى اينها از الگوهاى مصرفى طرح شده در رسانههاى گروهى، و القا شده به نخبگان و تصميمگيرندگان كشورهاى پيرامون سرچشمه مىگيرند.
از سال 1964 تا 1973، زمانى كه دولت نظامى پايههاى قدرت خود را در برزيل تحكيم مىنمود، آگهىهاى تجارتى و دولتى بهشدت افزايش پيدا كردند. از نظر هزينههاى تبليغاتى برزيل در جهان به مقام هفتم رسيد، در حالى كه از نظر سرمايهگذاريهاى آموزشى در مقام هجدهم باقى ماند. از طرف ديگر، قدرت خريد حداقل دستمزد طى دوره معروف به «معجزه برزيل» (Brazillian miracle) 50درصد كاهش يافت (بارهتو،1981، ص 16 – 17).
برنامهريزى براى معرفى محصولات جديد به بازار برزيل، با توجه به اندازه بازار صورت مىگيرد، بازارى با 25 تا 30 ميليون مصرفكننده كه درآمدشان بين 6 تا 33 برابر حداقل دستمزدهاست (تقريباً 300 تا 1700 دلار آمريكا در ماه) (پى يترو كولا Pietrocalla 1987، صفحات 46 – 47). بنابراين، برنامهريزى و توليد كالاهاى مصرفى، آن 105 ميليون نفر برزيلى را كه سطح درآمدشان زير 6 برابر حداقل دستمزد در ماه است ناديده مىگيرد، و بنا به ادعاى بلتران و كاردونا (1982، ص 68)، پيامهاى ارسال شده توسط رسانههاى گروهى مستقيماً متوجه اقليت ثروتمندى است كه امكان برخوردارى از الگوهاى مصرفى نخبگان را دارند. پس رسانهها نيازهاى قومى، فرهنگى، اجتماعى و اطلاعاتى تودههاى برزيلى يا آمريكاى لاتينى را مورد توجه قرار نمىدهند.
جمع بندى
در مجموع، به نظر مىرسد عقبافتادگى فرايندى است مركب و مشتمل بر صنعتى شدن وابسته، رسانههاى گروهى، تبليغات جهانى، الگوهاى مصرفى وارداتى و تمركز درآمدها. رسانهها و تبليغات (كه اساساً يكى هستند) يك جّو مبتنى بر مصرف ايجاد مىكنند كه سبب افزايش درآمد گروهى معدود و كاهش درآمد اكثريت جمعيت مىشود.
بهرغم دگرگونيهاى ايجاد شده در اقتصاد جهانى، وابستگى هنوز هم زنده و صحيح و سالم است. اين واقعيت كه تعداد محدودى از كشورهاى جهان سوم صنعتى شدهاند به معنى آن نيست كه ماهيت روابط شمال ـ جنوب تغيير كرده است. اين مطلب در مورد محصولات فرهنگى نيز مصداق دارد. تعدادى از كشورهاى آمريكاى لاتين خودشان برنامههاى تلويزيونى تهيه كرده و از طريق ماهواره پخش مىكنند، اما اين امر نقش رسانهها در اين جوامع را تغيير نداده است، جوامعى كه همچنان به تكنولوژى وارداتى وابستهاند.
به طور كلى نقش رسانهها در كشورهاى پيرامونى، فروش ايدئولوژى مصرف به كسانى بوده كه استطاعت آن را داشتهاند. مصرف، به صورت هدف اصلى اين جوامع در آمده است. تصميمگيرندگان به منظور خدمت به طبقات متوسط بالا، تكنولوژى غربى را با هزينه گزاف وارد كشور مىكنند، در حالى كه نيازهاى اساسى اكثريت مردم (خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت و آموزش) عمدتاً ناديده گرفته مىشوند.
به نظر مىرسد رسانههاى تجارى و جديدترين تكنولوژيهاى اشاعه و انتقال، مثل تلويزيونهاى ماهوارهاى، به عميقتر شدن شكاف بين كشورهاى توسعه يافته و عقبافتاده، بين كشورهاى فقير و غنى كمك كرده است. انجام تحقيقات ارتباطاتى و مطرح كردن بحثهاى مربوط به نيازهاى اساسى اكثريت محروم كشورهاى آمريكاى لاتين و ساير مناطق جهان سوم ضرورى مىنمايد. حركتهاى رسانهاى گزينه و گروههاى مقاومت فرهنگى در جنوب بايد شناسايى، بررسى و تشويق شوند.