به‎نظر مى‏رسد در برزيل رشد رسانه‏هاى گروهى و وابستگى با هم همگام هستند. ضرورت فروش محصولات و مشروعيت دادن به ايدئولوژى وابسته گروه‏هاى غالب، در گسترش رسانه‏هاى گروهى كشور نقش تعيين‏كننده‏اى داشته است. مجلات و روزنامه‏ها، و بويژه راديو و تلويزيون، به منظور يكنواخت كردن عادات خريد و علايق و سليقه‏هاى مصرف‏كنندگان، طى تلاشى فزاينده به مخاطبانى در اقصى نقاط اين سرزمين وسيع  (تقريباً به اندازه ايالات متحده آمريكا) مى‏رسند. اين امر سبب تمركز توليدات رسانه‏اى در سائوپولو و ريودو ژانيرو شده است، دو شهرى كه رويهم بيش از 20 ميليون نفر جمعيت دارند. از سال 1985، پخش علائم تلويزيونى از طريق دو ماهواره ارتباطاتى داخلى انجام گرفته است كه بى‏وقفه امواج تصاوير رنگى را به سراسر كشور ارسال داشته‏اند. با اين حال، نوآوري‎هاى تكنولوژيكى عمدتاً مورد استفاده گروه‏هاى قدرت و در راه تأمين هدف‎هاى سياسى و اقتصادى آنها بوده است. رسانه‏هاى گروهى به ندرت بر خواست‎ها و نيازهاى واقعى برزيلى‏ها، مثل آموزش بهتر و ارتقاى فرهنگ منطقه‏اى، تكيه مى‏كنند. در اين فصل ميراث و پيامدهاى كشدار وابستگى رسانه‏اى، ارتباطاتى و فرهنگى در برزيل مورد بررسى قرار مى‏گيرد.

       با نگاهى به آگهى‏هاى تجارى تلويزيون برزيل، تابلوهاى تبليغاتى نصب شده در خيابان‎ها و آگهى‏هاى مجلات، ناگهان اين احساس به انسان دست مى‏دهد كه در يك جهان صنعتى قرار گرفته است. آگهى‏ها، و نيز برنامه‏هاى تلويزيونى، در مجلل‏ترين زمينه و فضاى قابل تصور جريان پيدا مى‏كنند. بيشتر شخصيت‎ها سفيد پوست هستند، در تعطيلات پرهزينه به سر مى‏برند، با جت شخصى سفر مى‏كنند و كمياب‏ترين نوع ويسكى اسكاچ را مى‏نوشند. تابلوهاى تبليغاتى بدن‎هاى زيبا و نيمه‏عريانى را نشان مى‏دهند كه انواع معروف و بين‏المللى ماست‎هاى رژيمى را تبليغ مى‏كنند، و يا لذت يك زوج جوان از نوشيدن «كوكاكولا» را به نمايش مى‏گذارند. مجلات حتى از اين هم پيشتر مى‏روند. آنها در مورد جديدترين تجهيزات سمعى و پيشرفته‏ترين كامپيوترهاى شخصى تبليغ مى‏كنند، اقلامى كه همه «آدم حسابي‎ها!» بايد داشته باشند. اما واقعيت خيابان‎ها چيز ديگريست. حدود 7 ميليون كودك بى‏سرپرست در مناطق پرجمعيت حاشيه شهرها آواره و سرگردانند، و 60 ميليون برزيلى در نزديكى مرز گرسنگى به‎سر مى‏برند  (NoBrasil، 1988) .

       در برزيل دو دنياى متفاوت در كنار يكديگر وجود دارد. يكى دنياى صنعتى است مركب از طبقه ثروتمند و طبقه متوسط بالا كه تقريباً 15 درصد كل جمعيت 140 ميليونى كشور را شامل مى‏شود: بازارى كه اين 21 ميليون مصرف‏كننده ايجاد مى‏كند بزرگ‎تر از بازار تمامى كشورهاى اسكانديناوى است، و سطح زندگى آنها هيچ تفاوتى با زندگى يك شهروند اروپاى غربى يا آمريكايى متوسط ندارد. اما چه بر سر سكنه آن جهان سوم درون برزيل، آن 119 ميليون محروم برزيلى مى‏آيد؟ رسانه‏ها و ماهواره‏هاى ارتباطاتى با وجود اين شكاف اجتماعى، چگونه عمل مى‏كنند؟ آيا رسانه‏ها و تكنولوژى پيشرفته ماهواره‏اى وضعيت را بهتر مى‏كنند يا بدتر؟ اينها بعضى از مسائلى است كه در اين فصل مطرح خواهد شد.

 

 مرورى بر رسانه‏ها

 بعد از كودتاى نظامى 1964، دولت، تلويزيون را به منزله يكى از ابزارهاى مهم مشروعيت بخشيدن به حكومت خود به كار گرفت. زيربناى ارتباط از راه دور كشور به‎سرعت نوسازى شد، و براى دسترسى داشتن به دورافتاده‏ترين نقاط برزيل ارتباط‎هاى ميكروويوى كشور مورد استفاده قرار گرفت. در سال 1967 حكومت نظامى، شركت مخابرات از راه دور برزيل  (امبراتلEmbratel ) را تشكيل داد و با استفاده از اعتبارات دولتى اين نظام را توسعه بخشيد. اداره و كنترل ارتباط‎هاى زمينى و ماهواره‏اى داخلى مورد استفاده شبكه‏ها با امبراتل است. نظام 210 ميليارد دلارى ماهواره برزيل كه در سال‎هاى 1986 و 1985 شروع به كار كرد، از دو ماهواره ساخت كانادا تشكيل مى‏شود. با اين دو ماهواره هر فرد برزيلى مى‏تواند عملاً از تلويزيون استفاده كند  (ترنرTurner، 1988، ص 7). در سال 1985 حدود 125 ايستگاه تلويزيونى وجود داشت كه به شرح زير بين شبكه‏هاى ملّى تقسيم مى‏شد: گلوبو (50) ، بانديرانتس (26) ، سيستما برزيلو تلويزيون ـ SBT ـ (22) ، منچت (9) ، اجوكيتيوا (Globo, Bandeirantes, sistema, Brasileiro de Televisao,Manchete,Educative) (9)  و ايستگاه‏هاى مستقل (9) (آموريم، 1985، ص 85).  در سال 1988 تعداد ايستگاه‏ها به 140 رسيد و انتظار مى‏رود اين سير صعودى همچنان ادامه يابد. از 1987 تا 1990 دولت 850 مجوز جديد راديو و تلويزيون را صادر كرد. به‏رغم سلطه تلويزيون، ايستگاه‏هاى راديويى هم در سراسر كشور به‎سرعت گسترش يافته‏اند و تعداد آنها به 2100 رسيده است (1400 موج متـوسط و 700 ايستگاه موج اف ام (umcongestiona men to politico، 1988) . فرستنده‏هاى  راديو تلويزيونى به علت فشارهاى شبكه منحصراً از نوع پخش ماوراى جو هستند.

       گرچه دولت بر امواج هوايى فرمانروايى مى‏كند، اما مالكيت امواج با بخش خصوصى است. به جز چند ايستگاه راديو تلويزيونى دولتى، اكثريت قاطع خدمات سخن پراكنى در برزيل داراى مالكيت خصوصى است و از نظر مالى با پخش آگهى‏هاى تجارتى تأمين مى‏شود. مطبوعات نيز در دست بخش خصوصى است. پرخواننده‏ترين مجلات، مثل وجا و ايستو سنهورIstoe senhor  (مشابه تايم و نيوزويك)، و نيز روزنامه‏هايى مثل ژورنال دو برزيل و فولها دو سائوپلو (Folha de sao paub) (مشابه نيويورك تايمز و واشنگتن پست) در سائوپولو و ريو دوژانيرو تهيه و از طريق آگهى‏هاى ملّى و بين‏المللى تأمين مى‏شوند.

       يك بررسى تازه نشان مى‏دهد برزيلى‏ها به طور متوسط در هفته 18 ساعت از وقت خود را به تلويزيون، 16 ساعت را به راديوى موج متوسط، 16 ساعت به راديو موج اف ام، 5 ساعت به روزنامه و 4 ساعت را به خواندن مجله اختصاص مى‏دهند. تقريباً 96 درصد از پاسخ‏دهندگان گفتند هفته قبل تلويزيون تماشا كرده بودند، 47 درصد به راديو موج متوسط و 61 درصد به راديو اف‎ام گوش كرده بودند، 58 درصد روزنامه و 50 درصد مجله خوانده بودند، 78 درصد پاسخ‏دهندگان شبكه تلويزيونى گلوبو را مى‏پسنديدند  (اوليويرا، 1988) . گلوبو به شبكه‏هاى تلويزيونى آمريكايى شباهت دارد، بدين معنى كه برنامه‏هاى سرگرم‏كننده را به برنامه‏هاى جدى ترجيح مى‏دهد.

       طبق اين بررسى، دومين شبكه تلويزيونى از نظر ميزان محبوبيت، منچت است (12درصد)  كه از ابتداى كارش در 5 سال پيش بيشتر به محتواى برنامه‏ها و ژورناليسم تحقيقى گرايش داشته است. ميزان محبوبيت ساير شبكه‏ها به شرح زير است: بانديرانتس 5/5 درصد، تات 3 درصد واجوكيتيو5/1 درصد  (اوليويرا 1988) . ايستگاه تلويزيونى اجوكيتيوا متعلق به دولت است اما بخشى از هزينه آن از طريق آگهى‏هاى بازرگانى تأمين مى‏شود. دولت - هم دولت نظامى و هم دولت غيرنظامى تازه تشكيل شده  (از 1984)  ـ براى پيشبرد و ارتقاى ايدئولوژى خود، همه اين شبكه‏ها را به كار مى‏گيرد.

       به زعم ماتوس‏ Mattos (1984)  «دولت در سطوح فدرال، ايالتى و شهرى به بزرگ‎ترين                   آگهى‏دهنده در كشور تبديل شده است»  (ص 211). دولت‎هاى فدرال و ايالتى 6 درصد وقت آگهى شبكه‏ها را مى‏خرند  (آموريم Amorim، 1985، ص 78) . اما «بزرگ‎ترين گروه آگهى‏دهنده، شركت‎هاى چند مليتى هستند كه بين 60 تا 95 درصد هزينه‏هاى تبليغاتى خود را به تلويزيون اختصاص مى‏دهند». ( ماتوس، 1984، ص 211). شركت‎هاى فراملّى مثل فورد، فولكس واگن، جنرال موتورز، گيسى لور، نستله و كُلگيت ـ پالموليو از اواخر دهه 1960 تاكنون جزو 10 شركت بزرگ آگهى‏دهنده در كشور بوده‏اند. به طور كلى، كالاهاى تبليغ شده عمدتاً اقشارى را هدف مى‏گيرند كه از نظر اقتصادى ـ اجتماعى در سطح بالاترى قرار دارند. بيشتر اين كالاها اقلام مصرفى يا خدمات مالى ـ بانكى هستند كه ارتباط چندانى با نيازهاى اوليه اكثريت مردم ندارند  (سيموئس، كوستا و كِل simoes, Costa & keh 1986، ص 212) .

       شركت‎هاى داخلى و بين‏المللى، به عنوان اصلى‏ترين ابزار بازاريابى در برزيل كه از نظر اندازه هشتمين اقتصاد بزرگ دنيا به شمار مى‏رود، تلويزيون را ترجيح مى‏دهند. توليد ناخالص داخلى برزيل از توليد ناخالص داخلى 280 ميليارد دلارى آمريكا بيشتر است  (برزيل، 1987، ص 3)  و هزينه‏هاى تبليغاتى در سال 1986 به 1958 ميليون دلار رسيد  (نيكلسون، 1988، ص 122) . دولت برزيل و شركت‎هاى خصوصى براى تبليغ ايدئولوژى و محصولات خود، مجموعاً 25 درصد وقت سخن پراكنى را در اختيار مى‏گيرند  (كاپارلى‏caparelli، 1982، ص 77) . بقيه وقت بين برنامه‏هاى سرگرم‏كننده، ورزش، اخبار، آموزش و نمايش‎هاى مذهبى تقسيم مى‏شود.

       اجرا و پيشبرد يك الگوى وابسته توسعه اقتصادى در برزيل منوط به توسعه گسترده رسانه‏هاى گروهى، بويژه تلويزيون ماهواره‏اى است. از زمان رايج شدن تبليغات در سال 1960، نوعى حرص و آز تبليغاتى گريبان كشور را گرفته است. براى حمايت از گسترش شركت‎هاى فراملّى آمريكايى در برزيل، تكنيك‎هاى تبليغاتى تهاجمى لازم بود، و استفاده از اين تكنيك‎ها خود به وسيله‏اى نياز داشت كه سليقه‏ها را در سطح ملّى شكل دهد  (كاپارلى ، 1982، ص 79) . در اواخر دهه 1950، تلويزيون فقط 1 درصد هزينه‏هاى تبليغاتى را جلب مى‏كرد. يك دهه بعد، يعنى پس از تأسيس فرستنده گلوبو، اين رقم به 43 درصد  (كاپارلى، 1982، ص 83) ، و در 1977 به 63 درصد رسيد. و اگر فقط 10 شركت از بزرگ‎ترين شركت‎هاى تبليغاتى را در نظر بگيريم، تلويزيون 85 درصد بودجه تبليغاتى آنها را به خود اختصاص مى‏دهد، كه از اين ميزان گلوبو بيشترين سهم را دارد: 85 درصد  (سيموئس، 1986، ص 212) .

       با اين حال، به نظر مى‏رسد دامنه عظيم نظام رسانه‏اى برزيل، همراه با تكنولوژى جديد، سهمى در بهبود كلى شرايط زندگى ملت نداشته است. برعكس، شواهد حاكى از آن است كه فرايند نوسازى، كه به كمك رسانه‏هاى گروهى و ماهواره‏هاى سخن پراكنى به جريان افتاد، در جهت تداوم وابستگى، افزايش تمركز ثروت و تشديد تفاوت‎هاى اجتماعى در برزيل بوده است.

 

 رسانه‏ها، ماهواره و وابستگى

  بعضى‏از كشورهاى‏پيرامونى(مثل‏آرژانتين، برزيل، مكزيك، كره‏جنوبى و هنگ‏كنگ) در واقع به كشورهاى صنعتى تبديل شده‏اند. با اين حال تنها 20 درصد از جمعيت كشورهاى پيرامونى قادر به خريد كالاهاى با دوامى هستند كه خود اين كشورها براى مصرف توده‏ها در كشورهاى مركز توليد مى‏كنند  (كاردوسو و فالتو، 1979، ص 28) . در واقع اداره مركزى بيشتر صنايعى كه در كشورهاى پيرامونى دست‏اندر كار توليد كالاهاى مصرفى هستند در شمال است. آنها از مزيت توليد در مقياس انبوه به عنوان وسيله‏اى براى توزيع همزمان محصولاتشان در بسيارى از مناطق جهان بهره‏مند هستند. جهت ايجاد و افزايش علاقه به اين كالاها در افراد مختلف با فرهنگ‎هاى گوناگون، يكنواخت كردن گزينه‏هاى مصرفى در سطح جهانى منطقى به نظر مى‏رسد  (فورتادو، 1982، ص 106) . كارگزاري‎هاى تبليغاتى آمريكايى دقيقاً به خاطر «آموزش» دادن مصرف‏كنندگان جهانى در صحنه ظاهر شده و رسانه‏ها را در مقياس بسيار وسيعى به كار گرفته‏اند.

       آژانس‎هاى تبليغاتى مصرف اقلام تجملى را بالا مى‏برند و وابستگى كشورهاى پيرامونى به مركز را تقويت مى‏كنند  (موسكو و هرمن Mosco, Herman، 1981). حدود 18 درصد برنامه‏هاى تلويزيون مكزيك و 25 درصد برنامه‏هاى تلويزيون برزيل به آگهى‏هاى تجارتى اختصاص دارد  (كاپارلى، 1982، ص 77) . قدرت فراملّى از طريق تبليغات، كه وابستگى فرهنگى و اقتصادى را تشويق مى‏كند، افزايش مى‏يابد  (ژانوس Janus، 1981) . الگوهاى مصرفى کشورهاى صنعتى كه به داخل خانه‏هاى مناطق عقب افتاده نفوذ كرده، نمايانگر آينده‏اى است كه زير سيطره تكنولوژى غربى خواهد بود  (سودره sodre، 1977، ص 100) . به سخن وزير فرهنگ كشور برزيل: پديده سلطه فرهنگى به سطح بى‏سابقه‏اى رسيده است. اكنون تمامى جوامع ما عمدتاً مصرف‏كننده فرهنگ، و ديگران توليدكننده فرهنگ هستند  (وزارت فرهنگ برزيل، 1986، ص 4) . بنابراين رسانه‏ها، در فرايند وابستگى فرهنگى و اقتصادى، يك نقش كليدى دارند. آن دسته مطالعات مربوط به ارتباطات گروهى كه وابستگى را در چارچوب نظرى كار خود قرار مى‏دهند، بر جريان بين‏المللى پيام‎ها و تأثير آن بر جوامع صنعتى تأكيد دارند. بنا به بعضى از اين مطالعات، محصولات فرهنگى خارجى، ضمن داشتن يك تأثير منفى بر فرهنگ‎هاى سنتى  (ماتلارت، 1978؛ شيلر 1976؛ ولز 1972)، پيوندهاى وابستگى به مركز را هم تقويت مى‏كنند (تانستال 1977؛ انكتاد 1978) . به طور كلى، كسانى كه استطاعتش را دارند، به كمك رسانه‏ها سبك زندگى غربى را مى‏پذيرند، و آنهايى كه امكان بهره‏مندى از اين فرصت‎ها را ندارند سرخورده مى‏شوند.

       در كنار مناسبات اقتصادى شمال و جنوب يك مبادله نابرابر فرهنگى نيز، به‎ويژه در زمينه برنامه‏هاى تلويزيونى، وجود دارد  (اسميت 1980، واريس 1984) . بيشتر كشورهاى جهان سوم به پخش برنامه‏هاى وارداتى بيش از برنامه‏هاى محلى گرايش دارند  (كاتز و وِدِل، 1977، واريس 1974 1984؛ ولز 1972) . سال‎هاست كه اين پديده مشاهده مى‏شود. مثلاً  كاتز و وِدِل (1977)  به اين نتيجه رسيدند كه در يازده كشور مورد بررسى، 30 تا 70 درصد برنامه‏هاى تلويزيون از كشورى پيشرفته، و عمدتاً ايالات متحده آمريكا وارد مى‏شود. معدود برنامه‏هايى كه در داخل توليد مى‏شود معمولاً تقليدى از برنامه‏هاى كشورهاى غربى است. جريان اخبار نيز يكطرفه و از مركز به پيرامون است. آژانس‎هاى خبرى كه پخش اخبار را در كنترل خود دارند عبارتند از AFP, AP, UPI و رويتر. كاتز و وِدِل (1977)  براى اين سلطه سه دليل اقامه مى‏كنند: وابستگى كشورهاى عقب افتاده به تكنولوژى غربى، هزينه بالاى توليد برنامه‏هاى تلويزيونى و مشكلاتى كه در تصوير كردن زندگى سنتى بر صفحه تلويزيون وجود دارد.

       واريس (1986)  از سال 1973 سرگرم بررسى اين مسئله بود، يعنى از زمانى كه متوجه شد گرايش غيرقابل انكارى نسبت به جريان يكطرفه برنامه‏هاى تلويزيونى كشورهاى پيشرفته به ساير نقاط جهان، و نسبت به برنامه‏هاى سرگرم‏كننده وجود دارد. ده سال بعد، تحقيق ديگرى را شروع كرد و بيش از 50 كشور را مورد بررسى قرار داد. اين بررسى نشان داد برنامه‏هاى وارداتى به طور متوسط يك سوم يا بيشتر از يك سوم وقت برنامه‏هاى تلويزيونى را به خود اختصاص مى‏دهند. در بعضى مناطق، مثل آمريكاى لاتين، سه چهارم شوهاى تلويزيونى، وارداتى و متعلق به آمريكاست. در حالى كه برنامه‏هاى خارجى تلويزيون آمريكا تنها 2درصد برنامه‏ها را تشكيل مى‏دهد. مختصر اينكه عدم تعادل مشاهده شده در سال 1973، تا يك دهه بعد هم همچنان وجود داشت  (واريس، 1986، ص 56) .

       خنثى‏كردن اين عدم موازنه مبادلات فرهنگى براى بيشتر كشورهاى دريافت‏كننده بسيار مشكل بوده است  (واريس، 1984، ص 152) . در اين زمينه، رسانه‏ها همچون كارگزاران قدرتمندى هستند كه سبك زندگى وارداتى را در كشورهاى پيرامونى ترغيب مى‏كنند  (اوليويرا، 1986، ولز 1972) . درست همان‏طور كه شوهاى تلويزيونى، فيلمها و موسيقى وارداتى سبك زندگى آمريكاى شمالى را به تصوير مى‏كشند، مصرف كالاهاى مصرفى بادوام مثل اتومبيل، يخچال، تهويه مطبوع، كامپيوترهاى كوچك و بازيهاى ويدئويى را نيز تشويق مى‏كنند  (ماتلارت، 1978، 1983 شيلر 1976) .

       تلويزيون گلوبوى برزيل مصرف اقلام تجملى را تشويق مى‏كند، اقلامى كه فقط طبقات ممتاز و كسانى كه وجه اشتراك چندانى با بقيه جمعيت ندارند، قادر به خريد آن هستند  (سودره 1977، ص 116) . اين موضوع در مورد ساير شبكه‏هاى خصوصى نيز مصداق دارد، شبكه‏هايى كه همراه با گلوبو، با استفاده از سيستم ارتباطات ماهواره‏اى برزيل، حتى دورافتاده‏ترين مناطق شمال برزيل را زير پوشش مى‏گيرند و با مخاطبان خود تماس برقرار مى‏كنند.

       در سال 1981 دولت نظامى برزيل تصميم به ايجاد يك نظام ماهواره‏اى ملّى گرفت و سال بعد قرارداد خريد تجهيزات را با دولت كانادا به امضا رسانيد. اما از سال 1978، امبراتل به منظور گسترش امكانات ارتباطاتى در جهت شمال و منطقه آمازون، از اينتل ست  (يك نظام ماهواره‏اى بين‏المللى تحت كنترل آمريكا) انتقال‏دهنده‏هاى فضايى اجاره كرده بود  (مك‏آنانى‏ MCAnany، 1989، ص 7) .   فكر تشكيل يك نظام ماهواره‏اى ارتباطات در برزيل به سال 1969 بر مى‏گردد. در آن هنگام يكى از طرح‎هاى فنى دانشگاه استانفورد در زمينه آموزش ملّى، توسط كميسيون ملّى فعاليت‎هاى فضايى به سرپرستى فرناندو مندونچا Fernando Mendonco، محقق برزيلى با سابقه كار در ناسا، با توجه به نيازهاى بومى تعديل و تنظيم شد. مطالعه مزبور بر آن بود كه به لحاظ فواصل جغرافيايى زيادى كه مناطق مختلف كشور را از هم جدا مى‏كرد و به خاطر شكاف عظيم آموزشى در كشور، برزيل بتواند از اين تكنولوژى سود ببرد. بنا به پروژه مندونچا، يكى از موارد استفاده از ماهواره مبارزه با بيسوادى در عقب افتاده‏ترين مناطق شمالى و شمال شرقى برزيل بود، مناطقى كه امكان دسترسى به آنها به هر طريق ديگرى جز ماهواره بسيار مشكل بود (Lá Vai O Brasil sat) ، (1985، ص 15) .

       به‏رغم آرمان‏گرائى مندونچا و نياز واقعى مردم برزيل، دولت نظامى با طرح اوّليه مخالفت كرد. اما پس از گذشت بيش از يك دهه، ارتش دوباره به اين مسئله برگشت، منتها از ديدگاهى كه كمتر آرمانگرايانه بود. امبراتل براى توجيه هزينه 210 ميليون دلارى خريد ماهواره براى برزيل، دلايل اقتصادى، فنى، سياسى و استراتژيك ارائه كرد. قبل از شروع به كار برزيل ست 1 و برزيل ست 2 در سال‎هاى 1985 و 1986، برزيل به اينتل ست وابسته بود و از اين سيستم هفت انتقال دهنده فضايى اجاره كرده بود. در سال 1984 اين كار 8 ميليون دلار آمريكا هزينه در بر داشت، و به ادعاى تكنسين‎هاى امبراتل، اگر در سال‎هاى 1985 و 1992 نظام ماهواره‏اى برزيل تشكيل نشده بود، كشور بايد تقريباً مبلغ 155 ميليون دلار آمريكا بابت اجاره انتقال‏دهنده‏هاى اينتل‏ست صرف مى‏كرد. اين مبلغ معادل بيش از 70 درصد كل هزينه ايجاد يك نظام داخلى با مالكيت ملّى بود (ص 9 و 1985) (Lá Vai O Brasil Sat).

       مسئله استراتژيك فضاى پاركينگ مناسب در مدار نيز به طور جدى مورد توجه بود. در آن زمان ايالات متحده حدود 40 نقطه را اشغال كرده بود، و دولت نظامى برزيل از آن مى‏ترسيد كه تأخير در تصميم‏گيرى سبب اشغال بهترين نقاط توسط ساير كشورها شود  (وزارت ارتباطات برزيل، 1987، ص 3). وانگهى، يك ماهواره ملّى علاوه بر كاربردهاى نظامى مستقيم، حضور فرهنگى برزيل در مناطق كم جمعيت مرزهاى غربى را نيز تضمين مى‏نمود  (مك‏آنانى، 1989، ص 7) .

       امبراتل، واردكننده و مالك اين دو ماهواره است و بخشى از ظرفيت انتقال‏دهنده‏هاى خود را به مصرف‏كنندگان نهايى ارتباطات از دور (انتقال اطلاعات، تلفن، تلكس و غيره) و شبكه‏هاى سخن پراكنى اجاره مى‏دهد. حتى قبل از شروع به كار سيستم، حدود 500 بشقاب ماهواره‏اى منتظر دريافت علائم تلويزيونى بودند. اين آنتن‎ها عمدتاً به 4 شبكه تجارتى ملّى تعلق داشتند.

       دولت امكانات بالقوه اين تكنولوژى را در زمينه برنامه‏هاى اجتماعى مورد نياز در يك مقياس منطقه‏اى يا ملّى، ناديده مى‏گرفت. وزير آموزش و وزير بهداشت هيچ طرحى براى استفاده از ماهواره در حوزه فعاليت خودشان ارائه ندادند. از همان ابتدا معلوم بود كه يك چنين نظام پيچيده و گران قيمتى كه با بودجه دولتى ايجاد شده بود، به دست شركت‎هاى خصوصى و شبكه‏هاى سخن پراكنى تجارتى خواهد افتاد  (Lá Vai O Brasil sat)  (1985، ص 17) .

       در 1988، مهم‎ترين گروه‏هاى ذي‎نفع در تكنولوژى ماهواره، شبكه‏هاى تلويزيونى خصوصى، استفاده‏كنندگان از تلفن و شركت‎هاى فراملّى بودند. رؤياى مندونچا براى استفاده از اين تكنولوژى در جهت مقاصد توسعه‏اى به تحقق نپيوست. به زعم مك‏آنانى (1989، ص 8)  علت اين امر آن بود كه »با به كارگيرى تكنولوژي‎هاى جديد، ساختار قدرت در يك كشور خاص تغيير نمى‏كند بلكه تقويت مى‏شود«.

 

 

 اثرات رسانه‏هاى گروهى در مناطق پيرامونى

 به سخن ولز (1972) «تلويزيون قبل از ايجاد كارخانه و شاهراه‏هاى سراسرى، قبل از رسيدن ماشين‏هاى ظرفشويى و لباسشويى به بخش نوين، و قبل از بهره‏مندى همگانى از آب لوله‏كشى تصفيه شده وارد كشورهاى فقير مى‏شود» (ص 5). تأثير كلى اين امر آن است كه تبليغات تلويزيون مصرف كالاهاى غربى را تشويق مى‏كند و كارى به مصرف كالاهاى محلى يا سنتى ندارد، كالاهايى كه با شرايط كشورهاى جهان سوم تناسب بيشترى دارند  (ولز، 1972، ص 139) . اِليوت و گلدينگ  (1974)  نيز بر(Elliot & Golding) ارتباط بين قرار گرفتن در معرض تبليغات تلويزيون‎هاى غربى و مصرف‏گرايى تأكيد كرده‏اند. رسانه‏ها نقش آموزگاران عادات مصرفى را، كه در نهايت به نفع شركت‎هاى فراملّى است، به‎عهده گرفته‏اند (نوردنز استرنگ Nordenstreng، 1973) . در واقع، بيشترين سرمايه‏گذارى تبليغاتى شركت‎هاى فراملّى، در آمريكاى لاتين بوده است  (بلتران و كاردونا Beltrin & Cardona، 1982، ص 62) . ارائه برنامه‏هاى راديو تلويزيونى، ارزش‎هاى فرهنگى ايالات متحده آمريكا را به جهان سوم انتقال مى‏دهد  (شيلر، 1976) ، ارزش‎هايى كه ارتباط چندانى با واقعيت‎هاى روزمره مردم مناطق پيرامونى ندارد. تحقيقات مختلف تأثير منفى برنامه‏هاى تلويزيونى وارداتى را در آمريكاى لاتين نشان مى‏دهد. در يكى از بررسي‎هاى انجام شده، 30 درصد زنانى كه با آنها مصاحبه شد، گفتند فرزندانشان از شخصيت‎هاى محبوب برنامه‏هاى تلويزيونى آمريكايى تقليد مى‏كنند. مطالعه ديگرى نشان داد كه صددرصد قهرمانان برنامه‏هاى وارداتى، آمريكايى هستند  (بلتران، 1978، ص 64) .

       ميلانزى Milanesie (1985)  مى‏گويد تلويزيون تغييراتى در رژيم غذايى برزيلى‏ها به وجود                     آورده است. به گفته او، تلويزيون غذاهاى كارخانه‏اى را سالم‎تر، مقوى‏تر، پرويتامين‏تر، خوشمزه‏تر و عملى‏تر تصوير مى‏كند، و اين پيام‎ها گرايش و وابستگى به غذاهاى آمايش شده را تقويت مى‏نمايند، مضافاً بر اينكه مصرف‏كننده بتدريج شيوه‏هاى سنتى تهيه غذا را فراموش مى‏كند. اين وضعيت شديداً با شرايط زندگى دست كم 40 ميليون تماشاچى تلويزيون در برزيل مغاير است، چهل ميليون نفرى كه حتى قادر به تأمين حداقل نيازهاى غذايى خود نيستند  (باره‏تو،Barreto 1981، ص 39) . در سال 1986 يك طرح تحقيقاتى را در ارتباط با بلوهُوريزونته، سومين شهر بزرگ برزيل با بيش از 2 ميليون نفر جمعيت، به اجرا درآوردم، و با يك گروه 198 نفرى كه به طور تصادفى انتخاب شده بودند در مورد رسانه‏ها مصاحبه كردم. نتيجه نشان مى‏داد كه روزنامه‏ها، مجلات و راديوى موج اف‎ام رسانه‏هايى هستند كه ارتباط نزديكى با مصرف واقعى دارند، استفاده از روزنامه و مجله نيز ارتباط نزديكى با سطح آموزش و درآمد دارد. اين رسانه‏ها عمدتاً مورد استفاده قشرهاى اجتماعى ـ اقتصادى بالاتر است كه نوعاً كالاهاى مصرفى با دوام بيشترى در اختيار دارند. همان‏طور كه فورتادو (1983)  اشاره كرده است، تنها همان 5درصد قشر بالاى جهان سوم احتمالاً مى‏تواند مثل يك اروپايى يا آمريكايى متوسط زندگى كند، و بر واردات تكنولوژى برتر متكى باشد. در واقع، در بررسى بلوهُوريزونته از ميان پاسخ‏دهندگان، تنها 4 درصد گفتند(VCR)، دوربين فيلمبردارى، يا اجاق مكروويو دارند. گرچه اينها بخش بسيار كوچكى از جمعيت جهان سوم را تشكيل مى‏دهند، اما الگوهايى هستند با نقش طبقات ممتاز كه براى بقيه جمعيت هنجارهاى فرهنگى و اقتصادى وضع مى‏نمايند. توده‏ها سرنخ الگوهاى رفتارى خود را از بين قشرهاى بالاتر مى‏گيرند.

       از طرف ديگر، بين تماشا كردن تلويزيون و گوش دادن به راديوى موج متوسط، و مصرف واقعى، يك ارتباط منفى وجود دارد. ظاهراً اين ناقض تئورى است. اما نكته در اينجاست كه هر دوى اين رسانه‏ها با درآمد نيز ارتباط منفى دارند. هر چه درآمد خانواده كمتر باشد، اعضاى خانواده گرايش بيشترى به تماشاى تلويزيون و گوش دادن به راديوى موج متوسط دارند. اين بينندگان و شنوندگان قدرت مصرفى نسبتاً كمى دارند. به نظر مى‏رسد تماشاى تلويزيون تمايل به مصرف را افزايش دهد، اما اگر شخصى وسيله خريد كالاهاى تبليغ شده را نداشته باشد، مصرف تحقق پيدا نمى‏كند. با مقايسه‏اى كه بين تمايل به اقلام كارخانه‏اى و تماشاى تلويزيون به عمل آمد معلوم شد رابطه مثبتى بين اينها وجود دارد كه از نظر آمارى هم چشمگير است. در اين صورت مى‏توان انتظار داشت كه تماشاچيان فقير در صورت امكان كالاهاى تبليغ شده را خريدارى كنند.

       وقتى رفتارهاى واقعى مورد سنجش قرار گرفت، نتيجه كار، رابطه مورد انتظار بين تماشاى برنامه‏هاى تلويزيونى و مصرف را تأييد نمى‏كرد، اما وقتى تمايل و اولويت مورد بررسى قرار گرفت، ارتباط مثبت بود. اين نتايج نشان مى‏دهد بين رفتار و گرايش تفاوتى وجود دارد. بين آرزوى داشتن چيزى و مصرف عملى آن، متغير ميانجى و بسيار قدرتمند درآمد قرار مى‏گيرد. پس، در اين مورد، گرايش فقط در ميان افراد قشرهاى بالاى اجتماعى اقتصادى به صورت مصرف واقعى تحقق پيدا مى‏كند. متأسفانه، بينندگان پر و پا قرص برنامه‏هاى تلويزيونى در مناطق پيرامونى كسانى هستند كه بيش از همه به مصرف تمايل دارند اما از حداقل امكانات براى عملى ساختن خواست خود محرومند.

 

 رسانه‏هاى گروهى و تفاوت‎هاى اجتماعى

 همچنان كه اسمايس (1982)  شرح داده است، رسانه‏هاى گروهى بر توجه و علايق اكثريت مردم سيطره دارند. افراد در جايى بين اولويت‎هاى شخصى خود و اولويت‎هاى ارائه شده توسط «صنعت آگاهى» (Consciousness indastxy) زندگى مى‏كنند. به نظر اسمايس، رمز رشد فوق‏العاده اين   صنعت را مى‏توان در موارد زير يافت:

 1. ارتباط تبليغات با اخبار، برنامه‏هاى سرگرم‏كننده و مواد اطلاعاتى در رسانه‏هاى گروهى؛

 2. ارتباط مواد اطلاعاتى و تبليغات با كالاها و خدمات مصرفى واقعى، نامزدهاى سياسى و مسايل عامه؛

 3. ارتباط تبليغات و كالاها و خدمات مصرفى با مردمى كه آنها را مصرف مى‏كنند و ...؛

 4. كنترل كارآمد زندگى مردم، كه شركت‎هاى سرمايه‏دارى انحصارى با استفاده از اين سه  رشته ارتباط سعى در تثبيت و حفظ آن دارند  (ص 7) .

 

نظر متداول آن است كه هدف از ارائه برنامه‏هاى تبليغاتى صرفاً حمايت مالى از فعاليت‎هاى رسانه‏اى است، و اينكه برنامه‏هايى كه بر صفحه تلويزيون مى‏آيند، آوازهايى كه از راديو شنيده مى‏شوند، و خلاصه محتواى همه رسانه‏هاى گروهى، به شكلى از اقلام مصرفى جدا هستند. اما به نظر اسمايس (1982) اين يك توهم است زيرا:

«رسانه‏هاى گروهى تجارى در كليت خود تبليغاتى هستند. پيامدهاى تبليغاتى حاوى خبر (اينكه كالاهاى خاص چيز «جديدى» دارد كه بذل توجه شنونده، خواننده يا بيننده را جلب مى‏كند)، سرگرمى  (بسيارى از برنامه‏هاى تبليغاتى تلويزيون سرگرم‏كننده‏تر از اصل برنامه هستند)، و اطلاعات درباره قيمت و كيفيت كالاهاى تبليغ شده شركت «آگهى دهنده» مى‏باشند. و تبليغات و «محتواى برنامه» ـ هر دو ـ اهميت قاطعى در فروش كالا و خدمات دارند، تجلى آنها هستند و آنها را در هاله‏اى از رمز و راز فرو مى‏برند«  (ص 8).

 

جهان سوم با تسليم شدن به اين تهاجم فرهنگى، وابستگى بيشترى به تكنولوژى وارداتى پيدا مى‏كند  (كاپارلى، 1982، فورتادو 1983). اما فقط تعداد محدودى از جمعيت مناطق پيرامونى توان مالى تقليد از سبك زندگى وارداتى را دارند. سطوح درآمد در كشورهاى مركز به طور متوسط ده برابر سطح درآمد در مناطق پيرامونى است. بنابراين آن دسته از افراد اين مناطق كه مى‏توانند مثل يك آمريكايى يا اروپايى زندگى كنند بايد درآمدى ده برابر درآمد سرانه هموطنانشان داشته باشند. اين 5 درصد افراد صاحب‏امتياز چيزى نزديك به يك‏سوم درآمد جهان سوم را به خود اختصاص مى‏دهند  (فورتادو، 1983، ص 72-3). درنتيجه، فرايند وابستگى، علاوه‏بر عميق‎تركردن‏شكاف بين كشورهاى فقير و غنى، تفاوت بين دارا و ندار در جهان سوم را نيز افزايش مى‏دهد.

       بنا بر مطالعات بنياد راكفلر، با نرخ رشدى معادل نرخ رشد دهه 1970، مصرف فردى در ايالات متحده آمريكا، تا پايان قرن به دو برابر خواهد رسيد  (كىkey، 1974، ص 2)، پيش‏بينى‏اى كه در آستانه تحقق است. مثلاً يك شهروند متوسط آمريكايى در طول زندگى تقريباً 54 برابر يك هندى منابع جهانى رابه مصرف مى‏رساند. كشورهاى مركز فقط 30درصد جمعيت جهان را در خود جاى مى‏دهند، در حالى كه 80درصد مصرف انرژى به آنها اختصاص دارد  (ايالات متحده آمريكا با 6درصد جمعيت جهان 30درصد انرژى موجود را مصرف مى‏كند) (اسمايس، 1982، ص 3).

       راموس‏(Ramos) (1986، ص 17) به نقش متناقض رسانه‏ها در برزيل اشاره مى‏كند،   رسانه‏هايى كه بر مصرف كالاهاى بادوام تأكيد دارند، در حالى كه درآمد بيش از 64درصد جمعيت شاغل برزيل كمتر از 70 دلار در ماه است. براى ايجاد بازارى كه بتواند از فرايند صنعتى شدن حمايت كند، به موازات برنامه «نوسازى» دهه 1960، يك سياست تمركز درآمدها نيز دنبال شد. بين 1960 تا 1980، سهم 10درصد افراد ثروتمند برزيلى از كل درآمدها از 6/39 درصد به 9/50 درصد رسيد، درحالى‏كه سهم 50 درصد جمعيت‏كه فقيرترين قشر را تشكيل مى‏دهند، از 4/17 درصد به 6/12 درصد كاهش يافت  (نگاه‏كنيد به‏جدول 5 – 1). طنز قضيه در اينجاست كه سهم گروه اول در مشاركت اقتصادى، كه تا آن زمان نيز به طور بى‏تناسبى بسيار بالا بود، تقريباً 30درصد افزايش يافت، در حالى كه سهم گروه دوم، كه همان موقع‏هم‏تعريفى‏نداشت، به‏همان‏اندازه، يعنى 30درصد  كاهش پيدا كرد  (ساپليسىSuplicy، 1987). تعداد فزاينده‏اى از اقتصاددانان، اين‏پديده‏را بخشى‏از منطق سرمايه‏دارى وابسته مى‏دانند.

       به گفته فورتادو (1983، ص 82)، تمركز درآمدها مهم‎ترين پيامد تجليل از مصرف‏گرايى در رسانه‏هاى گروهى است. فشارهاى «نوسازى» به جاى تشويق توسعه اقتصادى اصيل و واقعى، قشرهاى ثروتمند و نخبگان قدرت را به سوى باز توليد الگوهاى مصرفى جهان پيشرفته سوق داده است. اين فشارها به ايجاد تنّوع در مصرف انجاميده و انواع تكنولوژي‎هاى پذيرفته شده در روند صنعتى شدن را تعيين مى‏كند. تكنولوژى مصرف ـ سويه (Consumption-oriented)  (و پويايى طبقاتى‏(Classdynamics) كه محرك استفاده از آنها شد)، همراه با ذخيره فراوان كارگر غيرماهر و كم دستمزد جهان سوم، تأثير قاطعى بر تمركز درآمدها دارد. توليد براى مصرف نخبگان مستلزم پذيرش شيوه‏هاى نوينى است كه بر استفاده زياد از سرمايه و كارگر ماهر متكى‏اند ـ منابعى كه معمولاً در مناطق پيرامونى كمياب هستند. از طرف‏ديگر، اگر توليد غذا، پوشاك و مصالح‏ساختمانى ـ مواد مورد نياز طبقات‏فقير بيشتر در اولويت قرار مى‏گرفت، زمين و كارگر غيرماهر بيشترى به كار گرفته مى‏شد - منابعى كه در جهان سوم نوعاً در وضعيت عرضه مازاد قرار دارد  (فورتادو، 1983، ص 83).

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول 5 - 1   درآمد جمعيت از نظر اقتصادى فعال در برزيل: كل مشاركت (%)

 

 

 

1960

1970

1980

50 درصد قشر پایین

4/17

9/14

6/12

10 درصد قشر بالا

6/39

7/46

9/50

5 درصد قشر بالا

3/28

1/34

9/37

1 درصد قشر بالا

9/11

7/14

9/16

منبع : ساپلیسی (1987، ص 22- A)

 

 در هر حال، انتخاب با كشورهاى پيرامونى نيست، انتخاب توسط مركز به آنها ديكته مى‏شود. چنين به نظر مى‏رسد كه فراورده‏هاى فرهنگى (تبليغات شركت‎هاى فراملّى، موسيقى، برنامه‏هاى تلويزيونى، فيلم‎هاى سينمايى، كتاب‎ها، مجلات و غيره) كه در كشورهاى صنعتى تهيه مى‏شود در افكار، اذهان و قلب‎هاى مردم جهان سوم رخنه كرده است. استعمار زيركانه‏تر، اما با همان قساوت 400 سال قبل به پيش مى‏رود. نخبگان جهان سوم، زير بمباران مداوم رسانه‏هاى وارداتى، به توليد كالاهاى مصرفى بادوامى روى مى‏آورند كه تكنولوژى غربى، سرمايه‏هاى جديد و كارگران ماهر را به كار مى‏گيرد. بنابراين وابستگى خود را تشديد مى‏كنند، چون مناطق پيرامونى نه سرمايه لازم را در اختيار دارند و نه نيروى كار ماهر را. سرمايه، تكنولوژى غربى و فرايندهاى جديد توليد بايد با هزينه‏هاى بسيار گزاف از خارج وارد شود، خلاصه اينكه انتخاب كالايى كه مى‏بايد توليد شود، چگونگى توليد آن را نيز تعيين مى‏كند، و هر دوى اينها از الگوهاى مصرفى طرح شده در رسانه‏هاى گروهى، و القا شده به نخبگان و تصميم‏گيرندگان كشورهاى پيرامون سرچشمه مى‏گيرند.

       از سال 1964 تا 1973، زمانى كه دولت نظامى پايه‏هاى قدرت خود را در برزيل تحكيم مى‏نمود، آگهى‏هاى تجارتى و دولتى به‎شدت افزايش پيدا كردند. از نظر هزينه‏هاى تبليغاتى برزيل در جهان به مقام هفتم رسيد، در حالى كه از نظر سرمايه‏گذاري‎هاى آموزشى در مقام هجدهم باقى ماند. از طرف ديگر، قدرت خريد حداقل دستمزد طى دوره معروف به «معجزه برزيل» (Brazillian miracle) 50درصد كاهش يافت  (باره‏تو،1981، ص 16 – 17).

       برنامه‏ريزى براى معرفى محصولات جديد به بازار برزيل، با توجه به اندازه بازار صورت مى‏گيرد، بازارى با 25 تا 30 ميليون مصرف‏كننده كه درآمدشان بين 6 تا 33 برابر حداقل دستمزدهاست  (تقريباً 300 تا 1700 دلار آمريكا در ماه) (پى يترو كولا Pietrocalla  1987، صفحات 46 – 47). بنابراين، برنامه‏ريزى و توليد كالاهاى مصرفى، آن 105 ميليون نفر برزيلى را كه سطح درآمدشان زير 6 برابر حداقل دستمزد در ماه است ناديده مى‏گيرد، و بنا به ادعاى بلتران و كاردونا (1982، ص 68)، پيام‎هاى ارسال شده توسط رسانه‏هاى گروهى مستقيماً متوجه اقليت ثروتمندى است كه امكان برخوردارى از الگوهاى مصرفى نخبگان را دارند. پس رسانه‏ها نيازهاى قومى، فرهنگى، اجتماعى و اطلاعاتى توده‏هاى برزيلى يا آمريكاى لاتينى را مورد توجه قرار نمى‏دهند.

 

 

 

 

 جمع بندى

 در مجموع، به نظر مى‏رسد عقب‏افتادگى فرايندى است مركب و مشتمل بر صنعتى شدن وابسته، رسانه‏هاى گروهى، تبليغات جهانى، الگوهاى مصرفى وارداتى و تمركز درآمدها. رسانه‏ها و تبليغات  (كه اساساً يكى هستند) يك جّو مبتنى بر مصرف ايجاد مى‏كنند كه سبب افزايش درآمد گروهى معدود و كاهش درآمد اكثريت جمعيت مى‏شود.

       به‏رغم دگرگوني‎هاى ايجاد شده در اقتصاد جهانى، وابستگى هنوز هم زنده و صحيح و سالم است. اين واقعيت كه تعداد محدودى از كشورهاى جهان سوم صنعتى شده‏اند به معنى آن نيست كه ماهيت روابط شمال ـ جنوب تغيير كرده است. اين مطلب در مورد محصولات فرهنگى نيز مصداق دارد. تعدادى از كشورهاى آمريكاى لاتين خودشان برنامه‏هاى تلويزيونى تهيه كرده و از طريق ماهواره پخش مى‏كنند، اما اين امر نقش رسانه‏ها در اين جوامع را تغيير نداده است، جوامعى كه همچنان به تكنولوژى وارداتى وابسته‏اند.

       به طور كلى نقش رسانه‏ها در كشورهاى پيرامونى، فروش ايدئولوژى مصرف به كسانى بوده كه استطاعت آن را داشته‏اند. مصرف، به صورت هدف اصلى اين جوامع در آمده است. تصميم‏گيرندگان به منظور خدمت به طبقات متوسط بالا، تكنولوژى غربى را با هزينه گزاف وارد كشور مى‏كنند، در حالى كه نيازهاى اساسى اكثريت مردم  (خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت و آموزش) عمدتاً ناديده گرفته مى‏شوند.

       به نظر مى‏رسد رسانه‏هاى تجارى و جديدترين تكنولوژي‎هاى اشاعه و انتقال، مثل تلويزيون‎هاى ماهواره‏اى، به عميق‎تر شدن شكاف بين كشورهاى توسعه يافته و عقب‏افتاده، بين كشورهاى فقير و غنى كمك كرده است. انجام تحقيقات ارتباطاتى و مطرح كردن بحث‎هاى مربوط به نيازهاى اساسى اكثريت محروم كشورهاى آمريكاى لاتين و ساير مناطق جهان سوم ضرورى مى‏نمايد. حركت‎هاى رسانه‏اى گزينه و گروه‏هاى مقاومت فرهنگى در جنوب بايد شناسايى، بررسى و تشويق شوند.