در ميان تكنولوژي هاي مرتبط با فرهنگ ، تكنولوژي ارتباطات و رسانه هاي ارتباط جمعي و در شكل تكاملي آن اينترنت نقش مهمي در توليد فرهنگ و شكل دهي جهان مجازي داشته اند. بطور خاص، اينترنت، معناي گسترده اي به فضاي مجازي بخشيده است و در واقع وقتي سخن از جهان مجازي و يا جهان دوم مي كنيم، مرجع اصلي و سايت اصلي قدرت، اينترنت است. اگر چه عمر جدي اينترنت به دهه گذشته بر مي گردد، ولي درهمين مدت كوتاه مطالعات گسترده اي در اين حوزه صورت گرفته است. از مقوله فرهنگ، هويت و جامعه مجازي گرفته ( جونز ، 1998 ) ، تا ماهيت انتقال فرهنگي و نقش اينترنت به عنوان تكنولوژي دوران انتقال ( اسليون، 2000 ) و مباحث مفهومي ديگري كه منعكس كننده، جدي شدن فضاي مجازي است، توسط نويسندگان مختلف در حوزه هاي مختلف علوم مورد توجه قرار گرفته است ( لوي ، 1997 ، استيفيك ، 1997 و 1999 ، هكن،‌ 1999 ، ميشل ، 2000 ، داج، 2001 ، اسينر ، 2003 ، خباز ، 2006 ، بل ، 2005 ) .

مفاهيم ؛ پيچيدگي معاني فرهنگي و شفافيت مفهومي تكنولوژي

اساساً فرهنگ به آن بعدي از امور اجتماعي مرتبط مي شود كه توليد « معنا » مي كند (تويتس و همكاران ، 2002 ). از نظر تويتس و همكاران او، امور اجتماعي ساحت هاي مختلفي مثل امور اقتصادي، مسائل مربوط به دولت و يا جنبه هاي علمي دارد ، ولي اين ها لزوماً يك امر فرهنگي نيستند و در حوزه هاي مطالعات فرهنگ شناسي قرار نمي گيرد. مرزبندي بين مثلاً امور اقتصادي ، دولتي و « فرهنگ جامعه » امر مشكلي است ولي مرز بين يك امر اقتصادي مثل توليد يك كالا ، با بعد فرهنگي آن، به« انعكاس معنايي » آن بر مي گردد. لذا آن جنبه از توليد كالا كه داراي « علائم معناداري » است، فرهنگ محسوب مي شود. بنابراين فرهنگ « جايگاه توليد معاني » است و نه لزوماً جايگاه بيان و يا حكايت معاني كه در جاي ديگر وجود دارد. اين نگاه به فرهنگ ، به تفسير « علائم » بر مي گردد . علائم فرهنگي فقط يك تفسير و يا منعكس كننده معنا نيست، بلكه خود داراي معنا و در عين حال توليد كننده معاني بسيار است ( همان مرجع ، ص 9 ). توني تويتس، لويد ديويس و واريك مولز( 2 : 2002 ) از نگاه معنا شناسي به تحليل مطالعات فرهنگي مي پردازند. از اين منظر فرهنگ مجموعه اي از معاني است كه توليد مي شود، حركت مي كند و بخشي از آن ثابت است ولي لزوماً مطلق نيست ، بلكه متناسب با زمينه هاي اجتماعي تغيير مي كند. از طرفي بايد توجه داشت كه فرهنگ يك « كليت معنايي » است كه از انتزاع امور فرهنگي بدست مي آيد و بقول تويتس و همكاران ( 2006 )، فرهنگ يك مجموعه معاني است نه يك فرايند واحد، لذا مجموعه پيوسته اي است كه اجزاي متكثري دارد.

با اين نگاه فرهنگ عبارت است از مجموعه اي از اعمال اجتماعي كه در آن معنا توليد، توزيع و تبادل مي شود و موضوع فرهنگ شناسي « توليد اجتماعي معاني » است. اين جنبه نسبي و انتزاعي فرهنگ ، پيچيدگي بيشتري به اين مفهوم داده است، به همين دليل بسياري همچون ريموند ويليامز ( 1976 ) معتقدند يكي از دو يا سه مفهوم پيچيده در ادبيات انگليسي مفهوم كالچريا فرهنگ است. نكته ديگر تنوع « تفسير فرهنگ » است كه منشاء تنوع تعاريف و مفاهيم فرهنگي شده است. فرهنگ در مسير تاريخ و در جوامع مختلف تفسير هاي متفاوتي داشته است و متعلق و بر خواسته از جايگاه اجتماعي خاص هر جامعه بوده است .ويليامز ( 80 : 1976 ) معتقد است اين تحولات تاريخي در ارتباط با مفهوم فرهنگ، در سه نوع استفاده مفهومي از فرهنگ در ادبيات معاصر منعكس شده است:

1) فرهنگ منعكس كننده توسعه فردي، گروهي ويا جامعه در عرصه روشنفكري، معنوي و زيبايي شناسي است، 2) فرهنگ همچنين منعكس كننده همه توليدات روشنفكري ، فعاليت هاي هنري مثل فيلم و تئاتر مي باشد. در اين معنا فرهنگ در واقع با انواع هنر ها هم معنا مي شود، در نتيجه سخن از برجستگان فرهنگي مطرح است و 3) در نهايت فرهنگ منعكس كننده همه فعاليت هاي مسير زندگي، اعتقادات و آداب و رسوم مردم، گروه و جامعه است.

برخلاف فرهنگي كه جنبه هاي ابهام آميز و انتزاعي آن قوي مي باشد ، تكنولوژي مفهومي است كه در عين حال كه بعد انتزاعي دارد، ولي منعكس كننده عينيت هاي مشخصي در خارج است. بنابراين يك مفهوم كلي و مصداق هاي متفاوت و متكثري دارد كه مصداق اين مفهوم كلي مي باشند. بر خلاف تكنولوژي ، فرهنگ تك واژه اي است كه مفاهيم گسترده، متنوع و در عين حال متناقصي را در درون خود جمع كرده است. با چنين ظرفيت بزرگ مفهومي، انتقال از ذهنيت فرهنگي در چهارچوب يك « كليت معنايي » به عينيت فرهنگي در قالب يك « جزئيت مصداقي محسوس » امري است ابهام آميز كه موجب پيچيدگي و نامأنوس شدن مفهوم « فرهنگ » خصوصاً‌ فرهنگ در جامعه مدرن شده است. از طرفي فرهنگ مفهومي است «‌ نسبي » كه عامل زمان، جغرافيا، دين، نژاد، سياست و بالاخره تكنولوژي به عنوان« سازه فرهنگ »، منشاء تكثر و گسترده تر آن شده است. از همه مهم تر، گسترش متغير هاي اثر گذار بر فرهنگ در جامعه مدرن ،‌منشاء پيچيده تر شدن « معناي فرهنگي » شده است.

در مقايسه مفهومي تكنولوژي و فرهنگ مي توان گفت : تكنولوژي محصول انديشه عمل گراي تجربي است و فرهنگ محصول انتزاع مفهومي و ذهني اجتماعي است. در عين حال تعامل متقابل تكنولوژي و فرهنگ، معناي ديگري به تكنولوژي بخشيده است و موجب شده است كه به قول "هايدگر" تكنولوژي ديگر ، فقط تكنولوژي نباشد و به تعبير دقيق او « تكنولوژي با ماهيت تكنولوژي معادل نيست » ( هايدگر ، 1 : 1373 ) بلكه پيوست هاي معنايي را توليد كرده است كه از آن مقوله هايي مثل، سلطه، استعمار، ناستالژيا، از خود بيگانگي، آسايش و پيشرفت نيز انتزاع مي شود.

همان طور كه مشخص است همه اين مفاهيم كه پيوست هاي تكنولوژي محسوب مي شوند، مفاهيمي انتزاعي فرهنگي هستند كه در مقابل مفاهيم عيني و واقعي قرار مي گيرند. مفهومي مثل سلطه، از مجموعه اي از رفتارها و تعاملات اجتماعي، برداشت مي شود و لزوماً « امر متعيني »‌ را در خارج نمي توان به عنوان « وجود سلطه » و يا« شيء سلطه » نشان داد. با نگاه هايدگري ، غير تكنولوژيك بودن ماهيت تكنولوژي و معادل نبودن تكنولوژي و ماهيت تكنولوژي ، موجب شده است كه تكنولوژي يك مفهوم چند لايه اي شده است كه از يك منظر ، يك مقوله صنعتي به حساب مي آيد و از منظر ديگر يك مقوله كاملاً فرهنگي، سياسي و در عين حال اقتصادي است. نگاه هايدگري را در تحليل تكنولوژي، مي توان به توليدات تكنولوژيك يعني « كالا » نيز توسعه داد. در واقع مي توان بين كالا و ماهيت كالا نيز تفاوت گذاشت.

ماهيت كالا ، آن ساحتي از كالا را تشكيل مي دهد كه داراي علائم فرهنگي است و به عبارتي حوزه « فرهنگ مصرفي» و يا به تعبير ديويد چيني ( 61 : 2002 ) حوزه « فرهنگ مادي» را تشكيل مي دهد كه شامل كالا ها و خدمات مي شود و در دوره معاصر « وجه غالب فرهنگ » را به خود اختصاص داده است .اين وجه فرهنگ ،‌ وجه غالب فرهنگ اجتماعي مدرن شده است، چون به تعبير برايون ترنر ( 1994 )، زندگي روزمره به صورت فراگير با فرهنگ مادي كالايي شده است. تكنولوژي هم زمان ارتباطات نيز از همين منظر اهميت پيدا مي كند و لازم است آن وجه، ماهيتي اين صنعت راكه توليد كننده فرهنگ جديد ويا فرهنگ مجازي مي شود مورد توجه قرار داد.

 رابطه تكنولوژي و فرهنگ

هايدگر ( 1977 ) بر اين مبنا تأكيد دارد كه تعامل تكنولوژي و فرهنگ را نبايد در كاركرد هاي تكنولوژي جستجو كرد بلكه در نوع مشغله جامعه انساني با تكنولوژي دنبال نمود. ديدگاه هايدگري ، در نظريه هاي متفكريني مثل هابرمس ( 1970 ) و فينبرگ ( 1991 ) نيز منعكس شده است . فلسفه هايدگري بر اين مبنا تأكيد دارد كه اساساً‌ تكنولوژي يك امر خنثي نيست بلكه از يك زبان و بيان جدي برخوردار است و اين نگاه بارها در انديشه هايدگر تكرار مي شود. از نظر او خنثي پنداشتن تكنولوژي موجب تسليم شدن و بي توجهي به ماهيت يك پديده تكنولوژيك مي شود . نگاه برنشتاين ( 37 : 1373 ) كه منعكس كننده تعريف ابزاري و انسان مدارانه هايدگري از تكنولوژي مي باشد ، تأكيد مي كند كه تكنولوژي ذاتاً نه خوب است نه بد ، بلكه همه چيز بستگي به اين دارد كه ما چگونه از تكنولوژي استفاده كنيم.

تكنولوژي هاي مفيدي مثل تكنولوژي هاي پزشكي و صنايع مثل غذايي و بهداشتي براي كاهش درد و تأمين نياز بشر است. ولي در عين حال تكنولوژي هاي مهلكي نيز وجود دارد  مثل صنعت نظامي هسته اي ( كوهن ، 1987 و بودلي ، 1998 ) و صنايع شيميايي مهلك كه زندگي انسان را به مخاطره مي كشانند. ولي در انديشه « واسازي » هايدگر ناگفته هايي وجود دارد كه منعكس كننده تحليل ماركس از بيگانگي و تحليل و بر از رشد و توسعه عقل ابزاري و ديدگاه هاي لوكاچ در مورد شيء وارگي تكنولوژي است (برنشتاين ، 47 : 1373 ).نكته كليد فهم هايدگر به تكنولوژي ، مستلزم فهم مفهوم« گشتل » مي باشد. «گشتل به معناي آن امر گرد آورند ه تعرض آميزي است كه انسان را مخاطب قرار مي دهد و به معارضه مي خواند تا امر واقع را به نحوي منضبط به منزله منبع ثابت منكشف كند. گشتل عبارت است از نحوي انكشاف كه بر ماهيت تكنولوژي جديد استيلا دارد و خود به هيچ وجه امري تكنولوژيك نيست ( به نقل از برنشتاين ، همان مرجع ، ص 49 )». گشتل در واقع همان چيزي است كه هايدگر از آن تعبير به« ماهيت تكنولوژي » مي كند. آن ماهيتي كه هايدگر از تكنولوژي مي شناسد حتي به قول برنشتاين، مقدم بر ظهور تكنولوژي است و به لحاظ تقويم ممكن است سال ها قبل از تكنولوژي به وجود آمده باشد. در صنايع مدرنيته، اين معنا كاملاً‌محسوس است . مي توان گفت كه ماهيت تكنولوژي هاي جديد مثل تلويزيون و يا راديو و حتي سينما با ظهور پديده اي به نام « نظام سرمايه داري فرهنگ غرب » ظهور پيدا كرده است.

بنابراين، اگر چه اين صنايع در پايان قرن 19 و در آغاز و نيمه اول قرن بيستم ظهور پيدا كردند، ولي ماهيت آن ها مربوط به دوره روشنگري غرب و شكل گيري دوره مدرنيته غرب مي شود. در واقع آن گشتل حاكم بر تكنولوژي ، « غرب و يا بزرگي غرب» مي باشد . از همين منظر صنعت هم زمان ارتباطات كه باظهور مورس ، آغاز شد و با اختراع تلفن، فاكس، آرپانت و اینترنت توسعه پيدا كرد نيز ، از يك ماهيت تكنولوژيكي برخوردار است كه ريشه در مدرنيته غرب دارد و به همين خاطر است كه از نگاه رابرتسون ( 1992 )، جهاني شدن يك « مدرنيته بزرگ شده »‌ است و يا از نگاه گيدنز ( 1999 و 2001 ) استمرار مدرنيته محسوب مي شود. در واقع به لحاظ معنايي همه تكنولوژي ها ضمن « ماهيت هاي خاص تكنولوژيك » از يك« ماهيت هاي عام تكنولوژيك » نيز برخوردار هستند. ماهيت خاص تكنولوژي مرتبط  است با آن معاني و گشتل هايي كه در يك تكنولوژي خاص مثل تلفن و يا صنعت سينما وجود دارد . ولي ماهيت عام تكنولوژي به نوعي ريشه در يك بنيان هاي بزرگ تر و مهم تر مثل قوميت ، فرهنگ و تمدن ملي يك جامعه باز مي گردد . به عنوان مثال تكنولوژي هاي جديد يك ارجاع عمومي به « توسعه و اهميت تمدن غرب » دارد.در ماهيت عام تكنولوژيك ، تفاوتي بين آمريكا، آلمان، فرانسه و يا انگليس نيست بلكه اين ماهيت، منعكس كننده يك « تمدن مسيحي مدرن سرمايه داري » مي باشد كه با خصيصه هايي مثل عقلانيت، پيشرفت، شكوه و رفاه خود را معرفي مي كند. در آن ماهيت عام تكنولوژي حتي توليدات تكنولوژيك جهان « غير غرب » نيز، « ماهيت غربي » دارند و به نوعي تكنولوژي هاي توليد شده و اختراع شده آن ها، خواه ژاپن باشد يا چين، مالزي يا ايران، از يك ماهيت غربي برخوردار است. البته ماهيت خاص تكنولوژي، تفسير محلي، زبان محلي و پيوست هاي محلي نيز دارد كه مي تواند، فرهنگ هاي خاصي را نيز توليدكند.

با نگاهي ديگر مي توان هم نگاه هايدگر و هم نگاه برنشتايني را بازنگري نمود. به نظر مي رسد رابطه تكنولوژي و فرهنگ ، يك نسبت معناداري با نوع تكنولوژي و نوع فرهنگ ها نيز دارد. در اين روند متغير زمان و مكان، نقش ارتباطي و فرهنگي تعيين كننده دارد. با اين ديدگاه به عنوان مثال رابطه تلفن با فرهنگ بريتانيايي و رابطه تلفن با فرهنگ ايراني در دوران آغاز پيدايش تلفن و در درون فراگير شدن و اجتماعي شدن تلفن در زندگي روزمره ،تفاوت هاي معنا داري دارد .

اگر چه هيچ تكنولوژي از « ماهيت عام » خالي نيست ولي به لحاظ « ماهيت خاص » بعضي از انواع تكنولوژي ، به لحاظ معنايي القاء كننده معناي خاصي نيستند كه مي توان از آن ها تعبير به « تكنولوژي خاموش » نمود . اين نوع تكنولوژي ها، ممكن است در آغاز يك ماهيت معنايي هژمونيك را در برداشته باشند و به قول هايدگر حامل يك گشتاي فرهنگي باشند، ولي به مرور در زندگي اجتماعي وارد مي شوند وبعد ابزاري آن ها بر بعد معنايي غلبه مي كند .به عنوان مثال، همين تلفن در آغاز منعكس كننده يك « معناي فرهنگي خاص » كه مثلاً « پيشرفت و مدرنيته بريتانيايي » باشد بود،‌ ولي به مرور پيوست هاي خاص معنايي خود را از دست مي دهد و تبديل به يك « تكنولوژي بدون جغرافيا و به عبارتي تكنولوژي خاموش » مي شود. بسياري از كالاها نيز از اين خصيصه برخوردار هستند. اما همين تكنولوژي هاي خاموش،‌ ظرفيت هايي را در ارتباطات اجتماعي فراهم مي سازد كه معناي جديد فرهنگي را توليد مي كنند.

از آنچه گفته شد مي توان بر اين نظر تأكيد كرد كه تكنولوژي سه ساحت متفاوت ولي مرتبط با يكديگر داردكه يكي مربوط به خود تكنولوژي است و ديگري منعكس كننده « ماهيت تكنولوژي » است  و ساحت سوم مربوط به « پيامد هاي تكنولوژيك » مي شود . به نظر مي رسد ساحت سوم ، در بسياري از موارد، بر « تفسير تكنولوژي » اثر مي گذارد و رابطه فرهنگ با تكنولوژي را به صورت گسترده تر منعكس مي كند.

تكنولوژي هاي جديد ارتباطي كه منشاء ارتباطات جديد هم زمان شده است ، هم به خود تكنولوژي و قابليت هاي مربوط به آن و هم در ارتباط با ماهيت تكنولوژي و هم تأثير گرفته از پيامد هاي تكنولوژيك مي باشد. با توجه به تعامل گسترده اي كه صنايع ارتباطي با جامعه و كل مردم برقرار مي كند، مي توان گفت، بعد سوم تكنولوژي در تكنولوژي هاي ارتباطي از خصيصه فرهنگي فراگيرتري برخوردار است.

تكنولوژي هم زمان ارتباطات و دو فضايي شدن فرهنگ

تكنولوژي هم زمان ارتباطات و به طور خاص اينترنت دو فضايي به هم پيوسته زندگي روزمره را توليد كرده است كه « گذران زندگي روزمره » و يا به عبارتي « شيوه هاي زندگي » و يا« راه زندگي » در اين دو فضايي متمايز و در عين حال به هم چسبيده شكل مي گيرد.

اين دو فضايي شدن فرهنگ در عين حال كه منتزع از منابع متفاوت است ، ولي محصول انتزاعات فرهنگي متفاوت نيز مي باشد . اين بدين معنا كه منبع انتزاع فرهنگ واقعي ، جهان محسوس و عيني واقعي است و مرجع اصلي فرهنگ مجازي ، فضاي مجازي است . البته اين دو فضا به لحاظ هستي شناسي و معرفت شناسي منتزع از يك وجود مشترك برخوردار هستند كه منشاء انتزاع آن ها جهان خارج است ، بنابراين اگر چه از اين جهت منشاء واحد دارند ، ولي به لحاظ جامعه شناختي و فرهنگ شناسي، دو منشاء متفاوت اجتماعي دارند كه يكي جامعه و فرهنگ واقعي و ديگري جامعه و فرهنگ مجازي است. فرهنگ روزمره به يك معنا تقسيم شده به دو فضاي موازي كه فرد براي « گذران زندگي » كه شامل شيوه گذران اوقات فراغت ، كار و شغل ، ارتباطات دوستانه و انجام امور روزمره زندگي مي شود ، ناگريز در اين دو فضا تعامل اجتماعي برقرار مي كند . بايد ديد تكنولوژي هم زمان ارتباطات چه ظرفيت هايي توليد كرده و از چه ماهيتي برخوردار است و چه پيامدهايي را به لحاظ فرهنگي بوجود مي آورد .

با نگاه هايدگري ( 1977 ) مي توان گفت تكنولوژي با همه اجزاي سه گانه خود توليد كننده نوع جديدي از « ساختار اجتماعي » است كه كل « جهان اجتماعي » را به عنوان يك موضوع خارجي تحت كنترل خود قرار مي دهد و به بازسازي آن مي پردازد . از اين منظر، ظهور تكنولوژي همزمان ارتباطات ، يك نقطه عطف در تاريخ تكنولوژي محسوب مي شود . اين بدين خاطر است كه اين صنعت جديد ، همه جهان را در عين پراكندگي، در يك نقطه جمع نموده ومفهوم « فضاي واحد » را ( رابرتسون ، 1992 ) تحقق بخشيده است . اين صنعت از گشتاي غرب همچنان برخوردار است و به عنوان بخشي از ميراث تمدن غرب محسوب مي شود و در خصيصه هاي عام ماهيتي خود با تكنولوژي هاي دوره مدرنيته تفاوتي ندارد . مهم ترين پيامد اين صنعت جديد، دو جهاني شدن ها و دو فضايي كردن جهان در همه عرصه هاي مهم زندگي اجتماعي يعني فرهنگ، اقتصاد و سياست مي باشد . مهمترين تجلي و نمود اين تغيير در دو فضايي شدن شهر ، به عنوان ظرف زندگي ظهور پيدا كرده و به مرور « شهر مجازي » در كنار « شهر واقعي » بخشي از زندگي روزمره مردم مي شود .

به نظر مي رسد ، تحت سلطه صنعت حمل و نقل و صنعت هم زمان ارتباطات ، « ساختار اجتماعي صنعتي – طبيعي » در جهان واقعي و ديگري « ساختار كاملاً صنعتي» در جهان مجازي است . در جهان واقعي در عين تعامل با ماشين و نظام زندگي صنعتي ، فرد در معرض ارتباطات چهره به چهره با افراد جامعه و در تعامل حسي با طبيعت است . ولي در جهان مجازي ، فرد مواجه با يك « جهان كاملاً صنعتي » است . هيچ نوع حس كامل از نوع حس حاكم بر زندگي در جهان واقعي، در اين فضا وجود ندارد ؛ از بدن گرفته تا صدا ، تصوير و حركات همه رمزي شده ، تبديل شده ، ساخته شده و بالاخره صنعتي شده است. اين دو ساختار چهار تفاوت اساسي را منعكس مي كنند كه به نوعي تمايزات كلان جهان واقعي و جهان مجازي در ارتباطات انساني نيز محسوب مي شوند .

1) ارتباطات انساني در جهان واقعي و جهان مجازي متفاوت است . 2) به تبع تفاوت هاي ارتباطي كه در اين دو فضاي فرهنگي وجود دارد ، تمايزات قابل تأملي بين « ادراك فرهنگي » در اين دو فضا نيز ظهور پيدا مي كند . 3) تفاوت ارتباطي و ادراكي منشاء ظهور جنبه هاي متفاوت «نمايش فرهنگ » نيز در اين دو فضا شده است . 4) و در نهايت فرد در كنار جمع در جهان واقعي و جهان مجازي ، هم به لحاظ مشاركت با جمع ، تغيير را نشان مي دهد وهم به لحاظ توجه به هنجارهاي جمعي . بنابراين قوي شدن فرديت و ويرانگري هنجارهاي جمعي نيز بخشي از تفاوت هاي مهم اين دو فضاي فرهنگي است. اين چهار تفاوت اساسي ، منعكس كننده دو فضايي شدن فرهنگ و دو ساختار متفاوت فرهنگي در به قول هايدگر « جهان عملي » فرهنگ هاي موازي جديد مي باشد.

 1. ارتباطات انساني در جهان واقعي و جهان واقعي

ارتباطات طبيعي و صنعتي: در جهان واقعي فرد پول مي دهد و كالا را تحويل مي گيرد ، داخل طبيعت مي شود و با يك تحرك بدني، ديدن، بوييدن و شنيدن را تجربه مي كند . در عين حال از يك حس جمعي برخوردار شدن، در تعامل چهره به چهره وعيني با جامعه و طبيعت قرار گرفتن را نيز تجربه مي كند. در جهان مجازي، فرد از طريق دكمه صفحه كامپيوتر يا موبايل وارد « فضاهاي ديجيتالي – كدي شده و در عين حال غير قابل دسترسي آني محسوس به حس طبيعي » مي شود.

در واقع سرعت انتقال در فضاي مجازي مربوط به ارسال و دسترسي به « اطلاعات » است . اما تعامل با يك فضاي « ارتباطاتي غير – ارتباطاتي» مثل خريد كالا ، انواع سرگرمي ها و يا حتي ديدن تصاوير مناظر ديدني و طبيعت ، انواع بازي ها ، با واسطه يك « ديوار شيشه اي » صورت مي گيرد كه دسترسي به آن سوي « ويترين شيشه اي » به سرعت امكان پذير نيست. اين دسترسي گسترده و لحظه اي به اطلاعات و در عين حال محروم بودن از يك تعامل حسي ، انسان هايي را توليد كرده است كه از دوئيت ارتباطي در فرهنگ روزمره برخوردار شده اند و در عين حال از يك حس آشفتگي و نوستالژياي عميق بين فضاي مجازي و فضاي واقعي نيز رنج مي برند.

رتباطات قوي و ضعيف: ارتباطات با واسطه ي كامپيوتر و همچنين ارتباطات با واسطه تلفن ، تأثيرات جدي بر « ارتباطات زنده ي چهره به چهره » هم در « گذران اوقات فراغت » ( لارنس ، 302 : 2003 ) و تفريحات اجتماعي و هم در عرصه كار و روابط خويشاوندي و دوستي مي شود . به عنوان مثال در روابط دوستي ، بسياري از رفت و آمد ها تبديل به تماس تلفني ويا رد و بدل كردن « ايميل » مي شود . اين سئوال مطرح است كه چه تفاوتي بين ارتباط چهره به چهرهو ارتباطات مجازي وجود دارد. ارتباطات مجازي در موارد بسياري يا شنيدني است مثل تماس هاي تلفنيو يا نوشتاري است كه از طريق گذاشتن پيام، صورت مي گيرد و البته روند رو به توسعه ارتباطات مجازي « نوشتاري، شنيداري و ديداري » همه در حال شكل گيري است .

اما آيا با فرض همه اين توسعه هاي ارتباطي كه در فضاي مجازي صورت مي گيرد، اين دو ارتباط، از يك سنخ و ماهيت برخوردار هستند ؟ ويا برآيند ارتباط آن ها متفاوت است ؟ بورگمن ( 102 : 1992 ) در ارتباط با اين سؤال ،‌ به طور خاص در مورد ارتباط از طريق پست الكترونيك و اينترنت مي گويد : اینترنت يك « فرا عقل» است و يا به تعبيري از يك « عقل تند شده » و يا از يك « عقلانيت سريع »‌ شده سخن مي گويد . اين هوشمندي سرعت يافته اين امكان را فراهم مي سازد كه ارتباطات از يك سو عامل زمان را كم رنگ كند و از سوي ديگر مكان و چسبيدگي به زمين را مبهم سازد . اين نوع ارتباط سريع شده و برخوردار از « موقعيت بي مكاني» از عمق و برد و توجه و تمركز ارتباطات چهره به چهره برخوردار نيست و به مرور در اين نوع ارتباطات احساس ارتباطات بين فردي تنزل مي يابد . اين ارتباطات ، به دليل جهت گيري فرا مكاني و فرا زماني كه دارد ، فرد را در ظرف مكاني خاص و يا در يك زمان خاص قرار نمي دهد. به نظر مي رسد اين جدا شدن فرد از مكان و زمان ، موجب جدا شدن فرديت بخشي از ماهيت ارتباطي او شود ودر دل خود يك نوع پارادوكس بين « فرديت در فضاي فرهنگي واقعي » و « فرديت در فضاي فرهنگي مجازي » ايجاد كند .

بنابراين ارتباطات در فضاي مجازي از يك « قوت حضور » كمتري برخوردار است . به عبارتي ارتباطات چهره به چهره از يك تعامل فرهنگي قوي تر برخوردار است چون در دسترسي عيني و محسوس مي باشد در صورتيكه در جهان مجازي ارتباطات از يك خصيصه « رها شده و معلق » ( گيدنز، 1999 ) برخوردار است و در نتيجه يك ارتباط ضعيف تري را به دنبال مي آورد . ارتباطات در فضاي مجازي در عين حال منشاء يك نوع « دور شدن از فضاي فرهنگي جهان واقعي » نيز محسوب مي شود. مثلاً فرد به جاي ديد و بازديد، تماس تلفني مي گيرد ،‌ يا به جاي رفتن به كتابخانه و در جمع افراد قرار گرفتن، از طريق كتابخانه ديجيتالي، منابع مورد نياز خود را تأمين مي كند . همه اين روندها دوئيت هاي فرهنگي و ارتباطي را تشديد مي كند. بايد توجه داشت كه طبيعت تغييرات دوره گذار ، لزوماً بيان كننده « شناختي » بودن تغييرات نيست بلكه مي تواند محصول يك روندهاي « غير شناختي » ( ترنر ، 1994 ) نيز مي باشد. فرد به دليل كالايي شدن در فضاي مجازي و جهان واقعي، « مسير توجه جدي » را پيدا مي كند كه ممكن است مثلاً بعضي از ارزش هاي فرهنگي و ديني خود را از دست بدهد. ولي به دليل « غير شناختي بودن تغييرات » روندهاي بازگشت كه از طبيعت شناختي برخوردار است، به صورت ساده تري صورت مي گيرد. لذا يك چالش مهم در اين روند « شناختي » دانستن محض تغييرات است كه منشاء برخوردهاي معرفتي و ايدئولوژيك مي شود . تعامل شناختي و ايدئولوژيك بازتابي مي تواند منشاء شكل گيري، « معرفت هاي مقاومت گونه »‌ در جامعه خصوصاً‌ نسل جوان شود.

 2. ادراك فرهنگي در جهان واقعي و جهان مجازي

مطالعه درك فرهنگي يك جنبه شناختي دارد كه به حوزه « شناختي » فرد مرتبط است و در حوزه مطالعات روانشناسي ، مورد مطالعه قرار مي گيرد. بعد ديگر ادراك مربوط به نوع تصويري است كه فرد از جهان اطراف خود به دست مي آورد. و از طرفي نوع ادراك همراه با احساس است كه به فرد منتقل 
مي شود. ادراك يك نوع احساس آگاهانه است ( روت و فريزبي ، 1986 ) . يك روندي است كه موجب آگاهي و تفسير وقايع و اتفاقات اطراف فرد مي شود. تفاوت جدي بين احساس و ادراك وجود دارد. احساس يك نوع تعامل منفعلانه با جهان اطراف است و ادراك يك تعامل فعال و در عين حال سريع با جهان اطراف محسوب مي شود . كيفيت درك ،‌ ارتباط معناداري با دانش قبلي فرد، تجربه و حافظه فرد دارد . با اين نگاه ، ارتباط جدي بين ادراك و فرهنگ برقرار مي شود. نظريه رفتارگراها و نئورفتارگراها بر اهميت فرايندهاي يادگيري در شكل گيري اطلاعات تأكيد مي كنند و معتقدند زمينه هاي متفاوت‌ ، ادراك هاي متفاوتي را بوجود مي آورد ( كورنر ،‌ 1991 ).

با اين نگاه مي توان گفت زمينه جهان واقعي با زمينه جهان مجازي ، متفاوت است، تجربيات فرد و حافظه فرهنگي فرد در جهان واقعي با تجربيات و حافظه فرهنگي در جهان مجازي، خصوصاً با توجه به نو بودن اين فضا ، متفاوت مي باشد ؛ لذا بازخوردهاي رفتاري متفاوتي هم به لحاظ « ادراك » وهم به لحاظ « احساس » ايجاد مي كند. از طرفي ديگر، در جهان واقعي ادراك مبتني بر يك تعامل دوسويه است كه فرد با فرد ديگر از طريق تعامل شفاهي و حسي برقرار مي كند. اين تعامل به قول ميشل هيم ( 9 : 1998 ) در تماشاي يك برنامه تلويزيوني ويا شنيدن يك برنامه راديويي و يا تماشاي يك فيلم در سينما برقرار نمي شود. در واقع تماشاگر و يا شنونده ، نمايش ، فيلم و يا برنامه را مي شنود و مي بيند ولي متقابلاً‌ تلويزيون ، توليد سينمايي و يا راديو او را نمي بيند. اين نگاه يك سويه، يك « نيمه ارتباط » را بوجود مي آورد . در فضاي مجازي ، با ظهور پديده « حضور از راه دور » ( همان مرجع ص 12 ) ارتباط و تعامل متقابل از راه دور امكان پذير شد.

حضور از راه دور ، فقط منعكس كننده يك ارتباط مثلاً گفتاري و شنيداري نيست بلكه در يك معناي نزديكتر به واقعيت يك « عمليات از راه دور » محسوب مي شود و به قول هيل ( همان ص 13 ) تلاش مي كند فرد را به« كره ماه‌ » منتقل كند و در آن فضا قرار دهد . صنعت هم زمان ارتباطات تلاش مي كند ، همه ي امكانات ارتباطات حضوري را در ارتباطات از راه دور حتي « احساس مجازي » را فراهم سازد . ولي در ميدان عمل ، اگر چه تصوير ، صدا و در آينده ي نزديك بو و حتي نوعي از حس متقابل بوجود مي آيد ، ولي در نهايت « فرد دور از عرصه ي عيني واقعي» مي باشد و همه اين تعاملات يك « واقعيت مجازي » است . اين كه ادراك در جهان واقعي با ادراك در جهان مجازي، چه تفاوت هاي اساسي دارند نيازمند تحقيق و مطالعه ميداني است؛ اما اين واقعيت كه فرد در مواجهه با دو سيستم و نظام عمل اجتماعي متفاوت قرار مي گيرد امري است كه مي توان بر آن تأكيد نمود . اسابلا گرانيك و الكس لمي ( 2000 ) در تحقيق خود در خصوص نقش اينترنت در نظام فكري انسان بر اين نكته تأكيد كرده اند كه در ارتباط انسان با فضاي سايبر يك نوع ارتباط دوسويه بين فضاي اينترنت و فرد كاربر برقرار است كه از يك سو اينترنت قرار دارد كه از خصيصه « خود – سامانگري»‌ برخوردار است و رفتار را جهت مي دهد و از سوي ديگر كاربري قرار دارد كه از حوزه شناختي و توسعه فردي برخوردار است و در تعامل مشاركتي با سيستم سايبر قرار مي گيرد .

واقعيت مجازي در اينجا لزوماً يك « واقعيت كپي شده » از جهان واقعي نيست بلكه داراي خصوصيات ذاتي خود و حوزه جديدي از زندگي است كه فرد در تعامل با آن قرار مي گيرد و درك متفاوتي از واقعيت را مي سازد. اساساً رئاليسم مبتني بر واقعيت مجازي از خصيصه زندگي پذيري، سكونت و استقرار داشتن در يك فضاي اطلاعاتي برخوردار است و به مرور زمان، زندگي مجازي پذيرفته تر و اجتماعي تر خواهد شد . واقعيت مجازي از يك « محيط شناسي اطلاعاتي » سخن مي گويد كه نظام هاي اطلاعاتي را به زندگي روزمره ي ما مرتبط مي سازد ( هيم ، 48-49 : 1998 )

 3. نمايش فرهنگ در جهان واقعي و جهان مجازي

نمايش فرهنگ ، از جمله مباحث مهم حوزه هاي مطالعات فرهنگ شناسي است كه در مطالعات كريس باركر ( 42 : 2002 ) انعكاس پيدا كرده است . باركر بين انواع نمايش فرهنگ مثل فرهنگ نمايشي ، كلامي و تصويري ، نمايش كلمات و بدن ها و نمايش هاي ثابت و متحرك فرهنگي و همچنين جنبه هاي ذهني و فضايي و صورت هاي جبري و انتخابي نمايش فرهنگ تمايز قائل مي شود . بطور طبيعي هر يك از انواع نمايش هاي فرهنگي ، تعاملات متفاوت فرهنگي را بوجود مي آورد كه در يكي فرد با همه احساسات، عواطف و هيجانات حضور پيدا مي كند و مثلاً در كنار نمايش يك قطعه از شاهنامه ، وارد يك دوره تاريخي مي شود و يك فضاي خيالي براي او زنده مي شود و گاه يك لباس و يا يك غذاي خاص ، دوره ديگري از زندگي جديد را منعكس مي كند و يا يك قطعه موسيقي ، فرد در يك « حالت فرهنگي » خاصي قرار مي دهد. در واقع نمايش هاي فرهنگي، خود حامل « معاني فرهنگي » هستند كه از طريق آن معاني با فرد و جامعه ارتباطي برقرار مي كنند. نمايش فرهنگ شامل جنبه هاي نهادينه، حرفه اي ( نمايش ها و شعار ) و جنبه هاي غير روانشناختي ارائه خود و تعامل با ديگران مي شود.

نمايش فرهنگ دو جنبه مشخص داردكه يكي در نمايش هاي اداري، خودآگاه و حرفه اي بروز مي كند. مثل انواع تئاترها،كنسرت هاي موسيقي و بازيگري هاي متنوع در انواع نمايش ها، بعد ديگر نمايش فرهنگ، نمايش فرهنگ در زندگي روزمره اي است كه بصورت غير حرفه اي و ناخودآگاه در رفتار مردم مثل رفتار يك فروشنده، تلفن چي و يا يك كارمند ظهور پيدا مي كند( اوسليون ، 222 : 2002 ). بايد توجه داشت كه نمايش فرهنگ در فضاي واقعي ، محسوس ، عيني ، قابل دسترسي و داراي اثر متقابل چهره به چهره است. يك لباسي را كه در فروشگاهي به نمايش گذاشته شده ، فرد مي تواند ببيند ، بپوشد و نوع ارتباط خود را با آن تجربه كند و بدنبال آن، بپذيرد و خريداري و يا رد كند و از خريد آن صرف نظر نمايد . ولي در فضاي مجازي صرفاً مي تواند يك لباس را از ابعاد مختلف ببيند و مثلاً در يك بدن مجازي، نوع نمايش آن را تجربه كند . بطور معمول نمايش هاي تصويري ، از يك ظرفيت پر رنگ تر ونمايشي تري برخوردار است كه بخشي از واقعيت شيء را منعكس نمي كند و به قول" بودريلارد" فرد با يك « واقعيت تند شده » مواجه مي كند. يكي از انواع مهم فرهنگ نمايشي، برگزاري مراسم، مناسك مذهبي وملي است كه به نوعي « جماعت » را در كنار جمع قرار مي دهد و پيوند اعضاي جماعت را با يكديگر برقرار مي كند . فضاي مجازي ، امكان ظهور « جماعت مجازي » را فراهم كرده است. به لحاظ مفهومي جماعت مربوط به ارتباطات چهره به چهره است ولي جنبه هاي تصويري از جماعت هست كه مربوط به تعلقات اعضاي بزرگتر يك جماعت مي شود كه پراكنده در اطراف هستند. اين بعد از جماعت ، مربوط به ابعاد « خيالي جماعت » مي شود و خصيصه مجازي جماعت را حتي در جهان واقعي معنا مي بخشد( فينبرگ و باكارجيوا ، 2004 ). در جماعت هاي مجازي، باز فرد با ديدن يك مراسم هفتگي ديني و همراهي با برنامه هاي مراسم هم سالكان و هم دين هاي خود، در نهايت با جماعت ارتباط برقرار مي كند . اين نوع ارتباطات به طور حتم از خصيصه هايي « غير از خصيصه هاي ارتباطي حضوري » برخوردار است .

اولاً‌ فرد به نوعي مشاهده كننده است و از تعامل فعال در ارتباط با جماعت برخوردار نيست و به نوعي گرفتار « سلطه تكنولوژي و كامپيوتر » است، بيشتر چشم و گوش او كار مي كند و به نوعي احساسات و عواطف خود را هم، با جماعت همراه مي كند ولي اين احساسات ناشي از يك « رابطه غير حضوري » است . اين احساسات، در مواقعي از يك خصيصه نوستالوژيك دوري از جماعت برخوردار است كه « حس عاطفي » قوي تري را منعكس مي كند و در مواردي فرد گرفتار يك احساس جديد كه ناشي از «ارتباطات انسان با جماعت مجازي » است، مي شود كه فضاهاي دورگه بين جماعت واقعي و جماعت مجازي را به وجود مي آورد .

 4. قوي شدن فرديت در جهان مجازي و ويرانگري هنجارهاي جمعي در جهان واقعي:

گيدنز( 2001 ) قوي شدن را يكي از برآيند هاي كلي جهاني شدن مي داند . رابطه فرد با جمع در جهان واقعي، در سطح وسيع در « جامعه » و در « ميان جمع » اتفاق مي افتد ودر سطح وسيع « هنجارهاي جمعي » عامل كنترل بسياري از كنش و واكنش هاي فردي است . در فضاي مجازي در بسياري از موارد  « فرد در حريم خصوصي » با جهان مجازي ارتباط برقرار مي كند. اين ارتباط بين فرد ( كاربر ) با فرد ديگر و يا ارتباط فرد با « بي فردي » و ماشين هاي هوشمند فراهم شده است . منتها همه اين ارتباطات در يك « موقعيت خصوصي ودر تنهايي فرد » با واسطه كامپيوتر صورت مي گيرد. خصيصه « خود فرمايي » و «هدايت و كنترل » ( معتمدنژاد ، 43 : 1379 ) ويا به عباراتي فرمانروايي، فضاي مجازي بر « كاربر » نيز اين « حريم خصوصي » را تشويق مي كند.

فضاي سايبر اهداف متنوع را از كنترل سيستم ها گرفته تا كنترل بدن و فضا و مكان اطراف ما جستجو مي كند. در واقع علم سايبرنتيك به دنبال كنترل « همه سيستم هاي » مربوط به تكنولوژي و زندگي اجتماعي بود ( واتسون و هيل ، 50 : 1993 ) . فضاي سايبر ، با هدف ايجاد يك « جهان كامل » در اطراف انسان كه به نوعي امكان ورود به « حريم خصوصي » را فراهم كند، ايجاد شده است. حريمي كه فرد از « هنجارهاي اجتماعي » رها شود و با احساس« آزادي عمل » بيشتر ، زندگي روزمره خود را دنبال كند . دليل اين امر، قابليت عمل فرهنگي، اقتصادي و سياسي گسترده و متنوعي است كه دراين فضا وجود دارد و قدرت انتخاب فرد را توسعه مي بخشد. در واقع خود اين قابليت « جهان سازي »، زمينه ساخت « جهان فرهنگي » مجازي را براي فرد و يا افراد فراهم كرده است . در اين فضا فرد در يك فرايند خود سامانگر كه منعكس كننده يك « جبر تكنولوژيك » و يا « تعامل نظامند » است،‌ قرار مي گيرد. اين جبر تكنولوژيك يك « جايگاه تنهاي ارتباطي » براي كاربر ايجاد كرده است . دراين جايگاه، اگر چه فرد در ميان جمعباشد ، ولي به لحاظ ارتباطي به تنهايي در تعامل با فضاي سايبر قرار مي گيرد. اين تعامل ارتباطي منعطف تر، گسترده تر، متكثر تر و در عين حال تعامل ضعيف تري را ايجاد مي كند. اين نوع تعامل يك آثار اوليه و سطحي دارد و يك آثار دراز مدت و ماندگار داردكه منعكس كننده شكل گيري « معاني فرهنگي » جديد مبتني بر ارتباطات مجازي است. اين معاني فرهنگي، در مقايسه به جهان واقعي فردي تر مي باشد و اين ناشي از « احساس آزادي عمل » است كه در « زندگي مجازي » وجود دارد.

درعين حال يك نوع خصيصه هاي ذاتي در فضاي مجازي وجود دارد كه به لحاظ سيستمي فرديت را تقويت مي كند. يكي از اين خصيصه هاي ذاتي، غير مركزي بودن نظام ارتباطي است. اگر به سال هاي 1960 كه كمپاني رند، سيستم ارتباطات شبكه اي را طراحي مي كرد، بازگرديم مي بينيم كه به لحاظ نظري، ايده طراحي اين سيستم مبتني بر « غير مركزي كردن ارتباطات شبكه اي »‌ بوده است كه اين سيستم از يك به هم آميختگي و حشو و زوايد ارتباطي نيز برخوردار است. يعني يك نوع زائده هايي در اطراف فضاي اينترنتي وجود دارد كه دائم حوزه اداركي فرد را پراكنده مي كند. در اين فضا البته هيچ نوع فرمان مركزي وجود ندارد و كاربر از قدرت مساوي ارسال و يا دريافت پيام برخوردار است
( گرنيك ، لمي ، 94 : 2000 ). منتهي در بسياري از موارد سيستم – خودسامانگر اينترنت، با دادن اخطارهاي هدايتگر، مسير صحيح را مشخص مي كند . با اين نگاه مي توان گفت يك رفتار جمعي نظامند بر فضاي مشاركت كاربران اينترنت وجود دارد ولي يك رفتار جمعي است كه فرد در آن « احساس استقلال » فراگيرتري دارد .

 نتيجه گيري:

پارادوكس هاي بين فرهنگي جهان واقعي و جهان مجازي – دوران گذارو دوران استقرار زندگي در جهان واقعي و جهان مجازي، تعامل بين فرهنگ واقعي – مجازي را معنا بخشيده است. اين نوع ارتباطات بين فرهنگي در دوران گذار و دوران اجتماعي شدن و فرهنگي شدن زندگي در فضاي فرهنگي واقعي و مجازي بازتاب و « بروز اجتماعي » متفاوتي دارد. به نظر مي رسد ارتباطات بين فرهنگي واقعي – مجازي، در دوران گذار حامل پارادوكس هاي جديد در فرهنگ روزمره خواهد بود كه در دوران اجتماعي شدن و نهادينه شدن آن سنتزهاي پذيرفته شده اي پيدا خواهد كرد. دو رگه اي شدن هويت ها، قوي شدن احساس نوستالوژيك و تنهايي كه عليرغم توسعه ي ارتباطات صورت مي گيرد، مي تواند در ارتباط با اين پارادوكس ها نيز باشد.

 دو پارادوكس عمده در اين روند قابل تأمل است:

1) پارادوكس واقعيت و مجاز :

اگر چه مجاز يا انتزاع مجازي امري جديد نيست و در پرتو داستان ها و رمان ها و انواع ذهنيت هاي انتزاعي، تجربه هايي از ارتباطات مجازي وجود داشته است، ولي صنعت هم زمان ارتباطات و بطور خاص اينترنت ، توليد كننده يك « زندگي مجازي » به موازات «زندگي واقعي » شده است. زندگي مجازي اگر چه لزوماً كپي زندگي واقعي نيست ولي در يك ارتباط وسيع و معنادار با واقعيت هاي عيني جهان واقعي است. همه مجازهاي واقعي منعكس كننده واقعيت هاي بومي زندگي نيست و در واقع فرد را وارد فضاهايي مي كند كه در تجربه روزمره امكان تعامل و دسترسي به آن ها نمي باشد واز طرفي همه جهان مجازي، جهان اطلاعات و جهان تكنولوژيك و صنعتي است. واقعيت هاي كاملاً صنعتي به لحاظ جوهري با واقعيت هاي طبيعي و صنعتي در جهان واقعي، تعامل و مشاركت هاي متمايز و در موارد زياد در تضاد با يكديگر هستند. اين پارادوكس در بسياري از موارد موجب مجاز پنداشتن واقعيت و واقعي پنداشتن مجاز مي شود .

 2) پارادوكس انسان و ماشين هوشمند :

اگرچه اتوماسيون و ماشيني شدن ، تجربه زندگي صنعتي و مدرن جديد بوده و بحران هاي مربوط به خود را نيز توليد كرده است، ولي واقعيت اين است كه فضاي مجازي و صنعت هم زمان ارتباطات جديد، اولاً حوزه اين ارتباط را گسترده تر نموده و بسياري از ارتباطات چهره به چهره و طبيعي روزمره ( نه لزوماً ارتباطات شغلي ) را تبديل به ارتباطات صنعتي كرده است. به نوعي كه مي توان گفت فضاي مجازي هم سايه گسترده اي بر زندگي انساني گسترانده و هم بسياري از عرصه هاي جهان واقعي را مي بلعد و به مرور فرد از كارهاي بانكي گرفته تا خريد كالا و يا گذراندن اوقات فراغت و يا حتي تعامل و ارتباط با همكاران، دوستان و خويشاوندان در حلقه ارتباط ابهام آميز را ايجاد كرده است. به گونه اي كه در بسياري از موارد فرد تفاوتي بين ماشين و انسان قائل نمي شود و يك ارتباط مساوي را دنبال مي كند و به قول ويرليو (2001) يك نوع مجازي شدن واقعيت و واقعي شدن مجاز ، در اين مسير اتفاق مي افتد.

دوره استقرار، به نظر نگارنده نوعي غلبه واقعيت بر مجاز، انسان بر ماشين و جماعت واقعي بر جماعت مجازي است . قوي شدن فرديت، بالا رفتن آگاهي هاي فردي، گسترده شدن فاصله تعامل خودآگاه به فضاي مجازي و يا مسلط شدن انسان بر فضاي مجازي، كنترل جديدي را بوجود مي آورد كه محوريت آن ماشين نيست، بلكه محوريت آن را انسان تشكيل خواهد داد. در اين روند فرد در تلاش خواهد بود كه خود را از " گشتاي سلطه آميز تكنولوژي " رهايي بخشد و با رويكرد " آگاهانه و خلاق " در تعامل با تكنولوژي قرار گيرد. شواهد بسيار زيادي مثل ظهور نهضت هاي اجتماعي و شكل گيري وسيع فرهنگ مخالفت به همراه تعامل عمومي نسبت به تخريب سلاح هاي هسته اي و اساسا همه سلاح هاي كشتار جمعي، انواع " مخالفت هاي متنوع با تكنولوژي تخريب انسان " منعكس كننده اين تغيير است .

فضاي دورن استقرار در مهم ترين شكل خود، رجعت به طبيعت و طبيعت انساني و " سازمند شدن فضاي مجازي در درون فضاي واقعي زندگي " را به دنبال خواهد داشت. البته اين نگاه بر روند هايي است كه در فضاي عمومي جامعه انساني ديده مي شود. تغييرات ناشي از دخالت عوامل قدرت در جهان سياست و تجارب و همچنين ظهور تكنولوژي هاي نسل بعدي و گسترش بيوتكنولوژي، اتفاقاتي است كه بسياري از مولفه ها را تحت تأثير خود قرار خواهد داد؛ لذا تحليل هاي موجود بر اصول موضوعه منتزع از روند هاي جهان امروز بيان شده است و تفكيك متمايز گونه فرهنگ واقعي از فرهنگ مجازي با يك نگاه جامعه شناختي و فرهنگ شناسي صورت گرفته است كه مي تواند پيامد هاي اجتماعي زيادي را بر معرفت شناسي اجتماعي و بوجود آوردن پارادايم هاي جديد جامعه شناسي و فرهنگ شناسي داشته باشد. پيامد هاي برنامه ريزي و سياستگذاري در حوزه فرهنگ نيز از پيامد هاي مهم توجه به دو فضايي شدن فرهنگ در عصر جهاني شدن هاست.

منبع : ارتباطات