رضا كريمي: شايد تا به حال اين جملات را شنيده باشيم كه «خدا آخر و عاقبت اين جوان ها را به خير كند»، «جامعه به چه سمت مي رود»، «بايد جوان را فهميد»، «بزرگ ترها ما را درك نمي كنند»، «افكار آنها پوسيده است»، «فلاني خيلي سنتي فكر مي كند». جملات مذكور نشان از ديدگاه هاي مختلفي دارد كه نسل ها، قشرها، طبقات و گروه ها نسبت به يكديگر دارند. اين امر در وهله اول در قلمرو مطالعاتي قرار دارد كه نظم اجتماعي به خود اختصاص داده است. اين مقوله از موضوعاتي است كه در حوزه اي وسيع مورد بررسي قرار گرفته و كم و كيف آن مورد مناقشه بوده است. بحث حاضر به صورت فشرده به اين سئوال پاسخ مي دهد كه نظم چيست و يكپارچگي و گسست هاي موجود در جامعه چه رابطه اي با مقوله نظم در بعد اجتماعي داشته و منبع آن ها چيست؟

تعابيري كه علوم دقيقه و علوم اجتماعي از واژه نظم دارند با يكديگر متفاوتند ولي با مقداري دقت مي توان آنها را به يكديگر نزديك ساخته و از رهگذر اين نزديك سازي آن را قابل فهم تر ساخت. در يك چشم انداز وسيع معمولاً نظم (Order) در مقابل آزادي (freedom) مطرح مي شود. بدين معني كه هر قدر در يك مجموعه نظم افزايش يابد، آزادي اجزا محدود مي شود و هر چقدر نظم كاهش يابد، اجزا آزادي بيشتري مي يابند. با اين تعبير است كه فيزيك، سرد شدن يك جسم را پيش رفتن به سوي نظم مولكولي بيشتر (كاهش آزادي مولكولي) و جامعه شناسي، اجتماعي تر شدن بيشتر افراد انساني (كاهش آزادي افراد انساني در انجام كنش هاي مبتني بر غريزه) را پيش رفتن به سوي نظم اجتماعي بيشتر تعبير مي كند.

البته نبايد از اين توصيف برداشت محافظه كارانه نموده و آن را تحليلي به نفع برداشت هاي اقتدارگرايانه از نهادهاي اجتماعي به حساب آورد. اين دو مقوله دو امري جدا بوده و نظم اجتماعي در يك چشم انداز كاركردي و سيستمي مطرح است و هر سيستمي براي بقا نياز به اعمال نيروهايي براي حفظ همبستگي اجزا دارد. در سيستم اجتماعي براي مثال هر فرد عاقلي تاييد خواهد كرد كه بدون حاكم بودن ارزش ها، هنجارها و الگوهاي ديگر ثبات دهنده به روابط انسان ها، زندگي آنها در كنار يكديگر امكان پذير نيست. نگاه واقع نگرانه به جامعه نشان مي دهد كه شاخصه هاي آزادي و محدوديت در جهت بقاي نظم اجتماعي به صورت كاملاً نسبي مطرح هستند.

براي مثال در راكد ترين جوامع سنتي نيز ميزاني از تحرك و تغيير وجود دارد و در متغيرترين جوامع نيز عناصر ثبات دهنده فعالند، هيچ كدام از اين دو دسته از جوامع را نمي توان در قياس با يكديگر منظم يا غير منظم به حساب آورد. چرايي اين مطلب را با مطرح نمودن سئوالي مورد بررسي قرار مي دهيم.

آيا هر تغيير نشانه بي نظمي و هر ثباتي نشانه نظم است؟

به باور تعداد زيادي از پژوهشگران اگر به صورت ماهوي به مقوله نظم بنگريم پاسخ به سئوال فوق مثبت است يعني هر تغييري نشانه بي نظمي و هر ثباتي نشانه نظم است. به عبارت روشن تر هر نظمي با توجه به شاخصه هاي يك مقطع زماني خاص و از ديدگاه افرادي خاص تعريف مي شود بنابراين هر تغييري با توجه به معيارهاي حوزه اي كه در آن تغيير اتفاق مي افتد يك بي نظمي قلمداد مي شود. حتي نوآوري هاي علمي نيز از اين امر مستثني نيستند. دستاوردهاي اينشتين در علم فيزيك يك تحول علمي به حساب مي آيد ولي سر بر آوردن آن به قيمت اختلال در نظم علمي گذشته تمام شد. به همين دليل است كه معمولاً در مقابل نوآوري هاي اين چنيني مقاومت صورت مي گيرد و حتي فيزيكدانان برجسته در آن عصر در وهله اول نسبيت خاص و عام او را غير قابل تصور توصيف كرده و حاضر به دادن جايزه نوبل به خاطر اين تئوري ها به او نشدند. هر نظمي نيروهاي خاص صيانت كننده و پشتوانه را نيز دارد و در حد توان در مقابل بروز آنها مقاوت مي كند.

با اين وصف چه معياري براي تفكيك نظم به معني مثبت و نظم به معني منفي آن وجود دارد؟ مي توانيم پاسخ دهيم كه هيچ معيار مطلقي در اين رابطه وجود ندارد. چون هر معياري كه مورد نظر باشد از ديدگاه گروه خاصي مطرح مي شود. حتي اگر قوانين، ارزش ها و هنجارهاي يك جامعه معيار قرار گيرند مشاهده خواهيم كرد كه فقط در بعضي جوامع بسيار سنتي و ايستا اين موارد مورد اجماع نظر هستند. وگرنه حتي در بيشتر جوامع عقب مانده امروزي نيز بستگي به طيف اجتماعي مورد نظر، تعاريف مختلفي از اين مقولات وجود دارد. بنابراين تعاريف از نظم نيز متفاوت مي شود. اما اگر با برداشتي محافظه كارانه تر به موضوع بنگريم نهايتاً فقط ميزاني از تفاوت تحمل مي شود و نهادها و گروه هاي خاصي موفق به، به كرسي عمل نشاندن ديدگاه هاي خود در رابطه هنجارها و ارزش ها مي شوند. اين جا آن چه كه بي نظمي است تخلفات از اين ارزش ها و هنجارها است.

مكانيسم هاي اجتماعي صيانت كننده نظم اجتماعي

اگر مقداري به رفتارها وحتي افكار روزمره خودمان توجه كنيم متوجه مي شويم كه ما در آنها گزينه هاي زيادي براي انتخاب نداريم و جامعه در بيشتر موارد الگوهايي را براي ما تعريف كرده كه ما از ميان آنها دست به انتخاب مي زنيم. اين ها قالب هاي رفتاري ما بوده و نظم اجتماعي حاصل عمل آنها است. مهم ترين اين قالب ها ارزش ها، هنجارها و نمادهاي اجتماعي هستند تالكوت پارسونز ارزش ها را اين چنين تعريف مي كند: ارزش ها اشكالي از جهت گيري اصولي كنش در سيستم اجتماعي هستند كه بدون اشاره به اهدافي مشخص يا تعيين جزييات موقعيت ها و ساختارها، سمت و سوي اصلي كنش ها را تعيين مي كنند.

۱ در وجهي كلي مي توان گفت كه ارزش ها نمايانگر اولويت هاي عمومي كنش افراد در سطح سيستم اجتماعي هستند. ثروت، تحصيلات و ارشديت مي توانند ارزش به حساب آيند. هنجارها عبارتند از قواعد رفتار، كه رفتار مناسب در محدوده معيني از محدوده هاي اجتماعي را مشخص مي كنند. هنجار يا نوع معيني از رفتار را تجويز مي كند يا آن را ممنوع مي كند. همه گروه هاي انساني از انواع معيني از هنجارها پيروي مي كنند كه هميشه به وسيله نوعي ضمانت اجرايي از عدم تاييد گرفته تا مجازات فيزيكي يا اعدام پشتيباني مي شود.۲ احترام به والدين و اشكال پوشش از هنجارها به حساب مي آيند. نمادها نيز نشانه هايي هستند كه نمايانگر چيزهايي هستند غير از خود. براي مثال لباس مشكي پوشيدن در يك محيط اجتماعي ممكن است فقط ذات خود را بنماياند ولي هر گاه نشان سوگوار بودن فردي باشد كه آن را پوشيده است، جنبه نمادين يافته است.

هرگاه افراد به جهت گيري محيط در رابطه با اين موارد آشنايي داشته و منطبق با آن شوند منطبق با الگوي مستقر نظم عمل كرده اند ولي هر گاه دانسته و يا نادانسته رفتاري خلاف آنها بر گزينند به عنصر مختل كننده تبديل شده و به اشكال مختلف مورد مجازات قرار مي گيرند. اما جامعه بدون اين كه اين موارد را به اعضا آموزش داده باشد. نمي تواند توقع رعايت شدن آنها را داشته باشد.

فرآيندي كه جامعه براي اين مقصود در اختيار دارد فرايند جامعه پذيري نام دارد. و ميزان يكپارچگي يا بالعكس گسست اجتماعي _ كه موضوع بعدي بررسي ما را تشكيل مي دهند _ را بايد به ترتيب در يكپارچگي يا عدم يكپارچگي اين فرايند جست وجو كرد.

يكپارچگي و گسست در نظم اجتماعي

اين امر طبيعي است كه در جامعه اي ايستا نسل ها تفاوت زيادي با يكديگر نداشته و نسل هاي جديد با تفاوت بسيار اندك رفتار اجدادشان را دنبال كنند و در جامعه اي كه شاهد رشد است نسل جديد به شكلي متفاوت از نسل گذشته خود زندگي كند. جامعه اول مسلماً يك جامعه بدون گسست است ولي نمي توانيم از چشم انداز بحث حاضر كليه جوامعي را كه در حال تحول هستند، گسسته توصيف كنيم. در جامعه ساكن و بدون تحرك، نسل قديم موفق مي شود به وسيله فرايند جامعه پذيري ارزش ها، هنجارها و نمادها را بدون تغيير محسوس به نسل جديد منتقل كند. در جوامع توسعه يافته تر شاهد دو گونه تجربه هستيم. ۱) در كشورهاي كاملاً توسعه يافته تحولات درون زا بوده و نسل جديد ابتدا دستاوردهاي نسل گذشته را گرفته و در وهله بعد دستاوردهاي خود را به آن اضافه كرده و به اصطلاح تغييرات كاملاً نهادينه مي شود. (يعني نهادها نيز كماكان تغييرات را مي پذيرند) ۲) در جوامع در حال توسعه يا كشورهاي جهان سوم وضع به گونه ديگري است. نسل گذشته بخشي از نسل جديد را با خود همراه ساخته و با تغييرات اندك قالب هاي فكري و رفتاري خود را به آن منتقل مي كند ولي بخش ديگري از نسل جديد -كه با توجه به قدمت تحولات وسعت آن متفاوت است - از پذيرش امتناع مي كند.

نسل گذشته براي همراه ساختن نسل جديد از ابزارهاي مختلفي كه در اختيار دارد استفاده كرده و در اين راستا نهادهاي اجتماعي را بسيج مي نمايد. نهادهاي مذكور از لحظه تولد تا مرگ نسل جديد را همراهي مي كنند. مهم ترين آنها عبارتند از:

۱)خانواده

۲)گروه همسالان

۳)نهادهاي آموزشي

۴)رسانه هاي جمعي

۵)حكومت

۶)سازمان هاي اقتصادي و كاري

در يك فرآيند طبيعي از تحولات اجتماعي جامعه پذيري يك فرآيند زنجيرهايي بوده و فرد تازه متولد شده در يك خط توليدي غير گسسته، ساخته و پرداخته شده و براي بر عهده گرفتن نقش هايي كه جامعه از او انتظار دارد آماده مي شود. هر كدام از نهادهاي فوق قسمتي از كار را بر عهده مي گيرند و در يك كليت، هويت فرد را مي سازند. براي مثال خانواده با همكاري راديو و تلويزيون و مدرسه و در سازگاري با يكديگر ارزش ها و هنجارها را به كودك انتقال مي دهند. اما مطالعات نشان مي دهد كه در جوامع در حال گذار، كه در واقع از مرحله سنتي گذشته كنده شده ولي به مرحله مدرن نرسيده اند، مراحل جامعه پذيري به صورت گسست دنبال مي شود و اين گسست ها در دل جامعه مشكلاتي آفريده كه بسياري از معضلات اجتماعي نتيجه آن است. پر رنگ شدن فاصله ميان والدين و فرزندان و عدم فهم زبان يكديگر، گسترش از خود بيگانگي و عدم انسجام هويتي ، دچار چالش شدن ديدگاه هاي مذهبي و جهان بيني به ويژه در نسل جوان، عدم رابطه تعاملي و سازنده ميان نهادهاي اجتماعي و در بسياري موارد مبارزه با هدف براندازي يكديگر به جاي رقابت و همكاري در چارچوب قواعد بازي از جمله اين معضلات به حساب مي آيند. ۳ شايد در نگاه اول اين طور برداشت شود كه مشكلات فوق عمدتاً نتيجه فعل و انفعالات در سطح فرد هستند ولي نگاه علمي اين برداشت را زايل مي سازد. همان طور كه گفته شد در وهله نخست درگيري نهادهاي اجتماعي به اين موارد منتهي گرديده و بخش عمده اي از تبلور آن نيز در همين سطح ظاهر مي شود.

اصطكاك و درگيري نهادي در جوامع در حال گذار

با گذاري اجمالي در تاريخ كشورمان به وضوح مي توان برخوردهاي نهادي و گسست را مشاهده كرد. تاريخ ظهور گسست هاي مذكور اتفاقي نيست و دقيقاً با تحولات جهاني انطباق دارد. براي مثال در كشورهاي خاورميانه با فاصله هايي اندك تجربه هاي مشترك اتفاق مي افتد و زمان آن با شروع روابط اين جوامع با كشورهاي غربي قرين است. در اين جا قصد ما اين نيست كه نگرشي بدبينانه را توسعه دهيم كه براساس آن كشورهاي غربي به صورت عامدانه طرحي را براي بر هم ريزي مناسبات اجتماعي در كشورهاي ديگر داشته اند. بلكه غرض اين است كه تحولات سياسي و اقتصادي در كشورهاي غربي به گونه اي بوده كه تحولات در كشورهاي ديگر را تحت الشعاع قرارداده است براي مثال اجرا شدن كشف حجاب توسط رضاخان يا اجرا شدن برنامه اصلاحات ارضي توسط پهلوي دوم آثاري بر جامعه ما داشته است كه امروز بررسي اين اثرات _ حداقل در بعد كاربردي _ مهم تر از فهم اين امر است كه آيا اين برنامه ها به صورت عامدانه توسط قدرت هاي غربي به كشورمان تحميل شده اند يا اين كه درون زا بوده اند. در بحث حاضر اين مسئله اهميت دارد كه مناسبت كشور ما با كشورهاي غربي به گسست هاي نهادي اي منجر شده كه معضلات زيادي را به دنبال داشته است.

براي مثال مي توانيم به تكوين نهادهاي آموزشي جديد در كشورمان اشاره كنيم. با تاسيس اولين مدرسه عالي توسط اميركبير و در دوره هاي بعد تاسيس كالج ها و مدارسي توسط دولت و اتباع غربي اصطكاكي ميان نهادهاي خانواده،مدارس جديد و مدارس قديم آغاز گرديد.

امروز نيز چنين مسئله اي ادامه دارد. قالب هاي فكري و رفتاري اي كه توسط نهادهاي مذكور ترويج مي شود در موارد متعددي با يكديگر سازگاري ندارند و زمينه براي گسست فكري در نسل نوجوان و جوان آماده مي شود. براي نمونه عقلانيتي كه توسط مدارس و دانشگاه ها گسترش مي يابدباعث تكوين قالب هاي فكري اي مي شود كه رابطه طبيعي او را با خانواده از هم مي گسلد به ويژه در مواردي كه والدين و ديگر اعضاي خانواده در سطح تحصيلات پايين باشند اين امر نمود بيشتري دارد.

گسترش قالب هاي فكري و رفتاري جديد (هنجارها، ارزش ها و حتي نمادها) در ميان نسل جوان نتيجه فعاليت نهادهايي هستند كه لزوماً قدرت نهادي آنها را براي متحقق ساختن ايده آل هاي آنان افزايش نمي دهند يا اگر افزايش دهند اين امر به صورت مستقيم نيست به همين دليل بخشي از جامعه كه تحت تاثير تحولات قرار گرفته درصدد بر مي آيد تا براي متحقق ساختن آنها مجهز به قدرت نهادي شود. اين جا است كه اصطكاكات ضمني تبديل به جنگ قدرت عيني مي شوند. دانشگاه ها به عنوان نهادهاي جديد، افكار جديدي را ترويج مي دهند كه پديد آمدن افكار اصلاح طلبانه در ميان افرادي كه در آن جا تحصيل كرده اند پديده اي اجتناب ناپذير تلقي مي شود. اما دانشگاه خود به نفسه اهرم قدرت اصلاح كننده نيست به همين دليل افكار جديد ترويج شده سعي مي كند منفذ خود را در نهادهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي ديگر بيابد.

به همين دليل است كه افكار تحول خواه و اصلاح طلب در حوزه هاي مختلف مشاهده مي شود. اين جريانات جديد فقط به نهادهاي قبلي در دسترس و موافق بسنده نمي كند بلكه خود به نهادسازي روي مي آورد. در كشور ما تقاضا براي تشكيل نهادهاي مدني، آزادسازي رسانه ها، تلاش براي تاسيس روزنامه هاي نوگرا، تلاش براي اجراي اصلاحات در صدا و سيما، تشكيل سازمان ملي جوانان و تاسيس شدن هزاران سازمان غير دولتي در اين بعد قابل تحليل هستند. اين فقط يك روي سكه است، روي ديگر سكه نهادهاي قبلي هستند كه با تمام توان سعي در بهره برداري از قدرت نهادهاي موجود و در حد توان تجهيز شدن به نهادهاي جديد دارند. اين امر خطوط گسل هاي ايجاد شده را پررنگ تر كرده و تعاملات سازنده و آرام را با مشكل جدي مواجه مي كند.

منبع: وبلاگ پژوهش اجتماعی