معرفي جعفر مدرس صادقي و نقد رمان گاوخوني


معرفي نويسنده

جعفر مدرس صادقي، نويسنده، منتقد و مترجم شناخته‌شده ايراني در ارديبهشت سال ۱۳۳۳ خورشیدی در شهر اصفهان متولد شد. وي در سال 1351 پس از اخذ ديپلم رياضي در رشته زبان و ادبيات انگليسي دانشگاه تهران پذيرفته شد.

نخستين كتاب وي با عنوان «بچه‌ها بازي نمي‌كنند» شامل 8 داستان كوتاه در سال 1356 منتشر شد. همچنين كتاب‌هاي «گاوخونی»، «بالون مهتا»، «سفر کسرا»، «ناکجاآباد»، «کله‌ي اسب»، «شریک جرم»، «عرض حال»، «شاه‌کلید»، «من تا صبح بیدارم»، «آب و خاک»، «سفر کسرا»، «کلهٔ اسب» و «شریک جرم» از جمله آثار وي به شمار مي‌آيند.

همچنين 7 داستان کوتاه از شرلی جکسن، آن‌تایلر، آن‌بیتی، جان آپدایک، ریموند کارور، توبیاس ولف و کازوئو ایشی‌گورو، به نام «لاتاری، چخوف و داستان‌های دیگر» از مدرس صادقي منتشر شده ‌است. علاوه بر آن از مجموعه‏ «بازخوانی متون»، شامل ویرایش‌های جدیدی از آثار منثور ادبیات کلاسیک فارسی، وي تاكنون هشت کتاب «ترجمهٔ تفسیر طبری»، «مقالات مولانا»، «مقالات شمس»، «تاریخ سیستان»، «سیرت‌رسول‌اللَّه»، «عجایب‌نامه»، «قصه‌های شیخ اشراق» و«تاریخ بیهقی» را به چاپ رسانده است.

مدرس صادقي همنچنين ویرایش تازه‌اي از ترجمه‏ میرزا حبیب اصفهانی از کتاب «سرگذشت حاجی‌بابای اصفهانی» و ویرایش جدیدی از «تفسیر عتیق نیشابوری» خارج از مجموعه‏ «بازخوانی متون» به چاپ رسانيده است.

 

اندكي درباره آثار مدرس صادقي

منتقدان معتقدند اغلب نوشته‌های جعفر مدرس صادقی وفادار به اصل قصه‌گویی است. آنچه در داستان‌های مدرس صادقی بیش از هر چیز مهم است، اصل قصه است. سرراست و بی‌لکنت تعریف کردن داستانی که در ظاهر مثل قصه‌های زندگی آدم های معمولی است. مثل قصه‌ی همه‌ی خوانندگان داستان‌های او، ولی بعدتر معلوم می‌شود که فضای وهم آلود آدم‌ها به رویاهای ما و بعضی وقت ها به کابوس‌های ما بیشتر شباهت دارد.

مدرس صادقی نویسنده‌اي غنی و با معلومات است. اشراف به ادبیات کلاسیک و کهن فارسی از نمونه‌های تصحیح و بازخوانی متون گذشته‌ای که به سر و سامان دادن آن‌ها، اهتمام داشته، مشخص است.

 

مقدمه‌اي درباره گاو خوني

رمان گاو‌خوني كه در دهه 60 نگاشته شده است را مي‌توان مشهورترين كتاب مدرس صادقي دانست. اول به واسطه آنكه آغاز فصل جديدي از كارهاي وي به شمار مي‌رود و البته شايد بيشتر به سبب ساخت فيلمي از سوي بهروز افخمي بر اساس اين داستان. این فیلم در سال ۱۳۸۳ در بخش «دو هفته با کارگردانان» جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و بر شهرت «گاوخوني» افزود. رمان گاوخوني نگارشی روان و ساده دارد. در گاوخونی كه به ۲۴ بخش نسبتا كوتاه تقسیم شده است، شیوه‌ي روايت، آمیزه‌ای از سنت‌های کهنه و جديد است. گاوخوني حكايت پسر جوانی است که از اصفهان به تهران آمده و با دو دوستش در خانه‌اي مجردي زندگی می‌کنند. راوی خاطرات به هم پیچیده و معمولاً تلخ از دوران کودکی و نوجوانی دارد که عشق نافرجام و مرگ پدر و مادرش از آن جمله است. راوی داستان معمولاً در حال تعریف خواب‌های خود برای مخاطب است، خواب‌هایی که در آنها گذشته راوی به تدریج آشکار و جزییات مرموز و روانی راوی بیان می‌شود. گاوخونی با تعریف یک خواب از زبان راوی شروع می‌شود و ادامه داستان نیز با یک لحن ثابت و با روایت اول شخص ادامه می‌یابد. راوی تفکرات جاری خود را به صورت سیال در زمان، مکان و واقعیت بیان می‌کند. زمان داستان بین حال و گذشته سیال است و مکان اتفاقات، اصفهان و تهران هستند که این مکان‌ها هم در هم مخلوط می‌شوند. همچنین داستان بین واقعیت و خیال جابه‌جا می‌شود به گونه‌ای که فضای داستان بین خواب و بیداری نوسان داشته و عناصر غیرواقعی به فضای بیرون کشیده می‌شوند.

 

نقد اثر

این کتاب را می‌توان یک کتاب اجتماعی دانست که به بسیاری از سنت‌های اجتماعی خرده می‌گیرد. یکی از جستارهایی که بخش درخوری از این کتاب به آن پرداخته شده‌است، زندگی زناشویی و داستان ازدواج است که داستان نسبتاً مشترک ازداواج و چشم‌داشت‌های پیش از آن و نتیجه‌ها و پیامدها و دستاوردهای آن را به شیوه‌ي بسیار هنرمندانه‌ای به تصویر کشیده‌است.

خواب‌های راوی بیشتر شامل خاطرات پدر است، پدری که هر روز صبح زود بیرون می‌رفت و در زاینده‌رود شنا می‌کرد و یک بار خواب می‌بیند که روزی آنقدر به پایین دست رودخانه رفت که در باتلاق گاوخونی غرق شد و مرد. راوی بعد از مرگ پدر به اصفهان برگشته و با معشوقه کودکی (دختر عمه‌اش) ازدواج می‌کند، اما وضعیت روانی اصفهان، خاطرات دیوانه‌کننده کودکی و شرایط نابسامان روانی در راوی که منجر به تصمیم سریع او برای ازدواج شده بود در ادامه منجر به نابسامانی زندگی و جدایی سریع از همسرش می‌شود. پدر مرده تا انتهای داستان حضور دارد و سرانجام به صورتی سیال بین واقعیت و خيال در خواب نیز خواب‌هایش را می‌نویسد و این جاست که داستان شکل پیچیده‌ای می‌یابد.

گاوخوني در نخستين نگاه، رمانی است که به شیوه روایت رمان‌های غربی نوشته شده اما در نگاه بعدی و با در نظر گرفتن تعلق خاطر نویسنده، منبع الهام دیگری را هم باید در نظر گرفت که به همین اندازه اهمیت دارد، اما برای خواننده غربی به این سادگی قابل تشخیص نیست. گاوخوني داستانی است که در حوزه اسطوره شناختی، کارکردهایی بسیار دارد و تلاش‌های انسانی را برای نیل به جاودانگی نشان می‌دهد. صورت مثالی، الگو یا مضمونی ثابت و جاودانه است که همواره در تمامی فرهنگ‌ها و اساطیر ملل گوناگون در ادوار تاریخ کهن بشری، تکرار می‌شود و کارکردهایی مشابه دارد. بسیاری از صورت های مثالی، در شکلی بدوی، بر ندایی درونی تاکید دارد و انسان را به این پرسش وا می‌دارد که آیا واقعاً انسان محکوم به نیستی است یا خیر؟

 شکل دیگری از حیات در این منظومه هستی جاری است که او به درک ابعاد گسترده آن قادر نیست؟ در  گاو خونی، رد پای بسیاری از صورت های مثالی را می‌توان یافت که با فرافکنی بر شخصیت‌ها، تلاش‌های بشری را برای جاودانگی نشان می‌دهد.

در گاوخونی، زاینده رود، محور اصلی داستان است و تمام اجزای آن را در پیکره خود جمع می‌کند. در خواب و بیداری، خواسته و ناخواسته، در تهران یا اصفهان، همه چیز رو به سوی رودخانه دارد و گویی دیگر حوادث داستان برای تقویت نقش رودخانه رخ می‌دهند. در جهان اساطیر، رودخانه نشانه مرگ و تولدی دوباره است.

پدر، پسر و آقای گلچین مثلث اصلی در رمان هستند که در رودخانه زاینده‌رود، که اسم آن هم دلالت بر زایش و زندگی دارد. پدر و آقای گلچین هر بامداد در رودخانه تطهیر می‌کنند و گویی با هر بار ورود به رودخانه، چون بازگشت به زهدان نمادین، از زمان مکانیکی می‌گریزند تا به مأوای اصلی و بهشت گمشده خویش باز گردند. همه رودخانه‌ها به دریا می‌ریزند، اما نهایت زاینده‌رود، باتلاق گاو خونی است که همه چیز را به درون خود می‌کشد. برای پسر، باتلاق، دنیای ناشناخته، مرموز و تاریکی است که در دوران جهالت از آن وحشت دارد، اما برای پدر و آقای گلچین، پس از تطهیر در رودخانه و نیل به بی‌زمانی، نور و روشنایی است و مکانی تا در آنجا به اشراق رسند.

«آخه کجا داریم می‌ریم؟ باتلاق که دیدن نداره. گفت چطور دیدن نداره، پسرم؟ همه زندگی ما تو این باتلاقه. هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو. همه آب‌هایی که به تن ما مالیده رفته این تو. اون وقت تو می‌گی برگردیم؟ گفت خب، حالا خود ما هم داریم می‌ریم این تو- شما هم همینو می‌خواهید؟» (ص 53 و 54 کتاب)

هستی و سرنوشت همه آنها ارتباطی نامرئی و جاودانه با رودخانه دارد و در همان  جاست که با پالایش روح به نامیرایی و بی نهایت دست می‌یابند. پدر هر روز در رودخانه آب تنی می‌کند. به خانه‌اش هم انس بسیار دارد. چرا که تا حد ممکن به رودخانه نزدیک است. پسر را هم با خود به زاینده رود می‌برد تا دوران بلوغ را طی کند. اما با مادر کشمکش مدام دارد. مادر در نقش صورت مثالی «مادر وحشتناک» از رودخانه نفرت دارد و درخواب و بیداری، به انواع و اقسام، پدر و پسر را از رفتن به لب رودخانه و آب تنی در آن برحذر می‌دارد.

اما پدر که راز جاودانگی را دریافته، پس از مرگ تولدی دوباره می‌یابد. حی و حاضر نزد پسر می‌آید، انگار نه انگار که مرده است. پیش از مرگ هم با همین ذهنیت، اعتقادی به مجلس ترحیم ندارد و وصیت می‌کند برایش مجلسی نگیرند. «خود پدرم هیچ موافق این مراسم نبود. بارها گفته بود که اگر مُردم، برای من مجلس ختم نگیرید و از این بازی ها در نیاورید. خودش می‌گفت در تمام عمرش توی هیچ مجلس ختمی شرکت نکرده است و راستی هم تا آن جا که من دیده بودم، توی هیچ مجلس ختمی شرکت نمی‌کرد. برای مادرم هم مجلس ختم برگزار نکرد. خود خانواده مادرم برای او مجلس ختم مفصلی توی مدرسه چهار باغ برگزار کردند که توی آن مجلس ختم هم پدرم، شرکت نکرد. از طرف ما، فقط من و عمه‌ام و شوهر عمه‌ام رفتیم.» (ص 26 کتاب)

در بخش دیگری وقتی راوی با تعجب به پدر می‌گوید: «راستشو بگو تو زنده‌ای؟» پدر با اطمینان می‌گوید بله زنده‌ام. او حتا با دقت حجم بدن پدر را می‌نگرد و او را لمس می‌کند تا مطمئن شود پدر زنده است.

با این مشخصات پدر را می‌توان صورت مثالی پیر خردمندی، دانست که تجسم دانش و هوشمندی و آماده کمک به دیگران است. او پسر را نصیحت می‌کند تا با همسر خود به خوبی رفتار کند و به رغم، میل راوی، آپارتمان را خالی می‌کند تا حمید زندگی مشترک خود را در آرامش آغاز کند. اما آقای گلچین، معلم کلاس چهارم راوی است. یاد او سال‌ها، در لایه‌های ذهنی او مدفون است و با فعال شدن ضمیر ناخودآگاهش، به تعقیب خاطرات و سرنوشت او می‌رود. در دنیای «گاو خونی» آقای گلچین حضور مه آلود، فراگیر و راز آلود دارد. او به عنوان قهرمان بزرگ شنای اصفهان، چند بار بر سکو ایستاده است. در کلاس از رشادت‌های خود می‌گوید و زنگ‌های تفریح به جای این که در دفتر با همکاران خود پای بنوشد، پشت میز برای شاگردها بازو می‌گیرد و آنان هم دور میز کلی کیف می‌کنند. حتا وقتی راوی او را در خواب می‌بیند  «زیرپوش آستین کوتاهی که صورت بزرگ بروس‌لی روی آن کلیشه شده» بر تن دارد و بازوانش با هر تکان منقبض می‌شود و زیر نور ماه برق می‌زند. او هم صبح به صبح در زاینده‌رود تطهیر می‌کند و هر روز به یک قسمت از رودخانه می‌رود تا ناشناخته‌ها را بهتر دریابد و در پایان، با مرگی شگفت‌انگیز و راز آلود، در زاینده‌رود نزدیک باتلاق گاوخونی جان می‌سپارد.

به لحاظ اسطوره شناختی، آقای گلچین کارکرد صورت مثالی «قهرمانی بلاگردان» را دارد. در اساطیر،  قهرمان بلاگردان، قهرمانی است که برای سعادت ملت خود، جان می‌سپارد تا کفاره گناهان مردم را بدهد، حاصل خیزی را به زمین برگرداند و کشور را از رنج و محنت خلاص کند. گاه اين صورت مثالی نقشی آن چنان قوی دارد که گویی اگر قهرمان قربانی نشود، امکان هیچ نوع تصفیه وجود ندارد. شغل و نام آقای گلچین دلالت بر همین معنا دارد. او چون گلی چیده می‌شود و معلمی را بر می‌گزیند که وظیفه‌اش هدایت بشری است. خود نیز غرق می‌شود و به ابدیت می‌پیوندد تا بعدها که راوی را به دنبال خود می‌کشد، راز جاودانگی را برای او بنمایاند. راوی خود قهرمانی است که برای جست و جوی حقیقت از دو صورت مثالی  جستجو و پاگشایی پیروی می‌کند تا مانند پدر و آقای گلچین جاودانگی را دریابد.

در جست و جو، قهرمان به سفری طولانی می‌رود تا در آن به کارهای ناممکن دست زند. به فرض با غول بجنگد، معماهای مشکل را حل کند و پس از غلبه بر تمامی ناممکن‌ها، کشور خود را نجات دهد. الگوی پاگشایی هم قهرمان اسطوره‌ای، طی دوره‌ای آزمون‌های دردناک را تجربه می‌کند تا از جوانی خام و بی‌تجربه به مردی خردمند تبدیل شود. او را از اصفهان به تهران می‌آید تا در این شهر به بلوغ رسد. در این هجرت علاقه‌ای به بازگشت ندارد و هر گاه که به ناچار، برای فوت پدر و طلاق همسر، مدتی کوتاه به اصفهان بر می‌گردد، با یک دنیا کسالت و ناآرامی مواجه می‌شود.

او اصفهان را خانه خود نمی‌داند و به صراحت می‌گوید: خانۀ اصلی من هنوز همین آلونک شراکتی تهران بود. ابتدا جوانی خام و ناپخته است و روحش تا جاودانگی و سعادت راهی طولانی دارد. به همین خاطر در اصفهان از شنا کردن در آب هراس دارد و در کنار رودخانه فقط به تماشا می‌نشیند اما پس از دشواری‌هایی که روح او تجربه می‌کند، جست و جوهایش به بار می‌نشیند و چون پدر و آقای گلچین به اشراقی می‌رسد، راز جاودانگی را در می‌یابد و همراه با پدر خود را دلیرانه به آب می‌سپارد تا در بی‌نهایتی نامیرا به ابدیت بپیوندند.